۵/۱۸/۱۳۸۸

سردار قاسمی یادت رفته از جبهه فرار می‌کردی؟ یادت رفته همت درباره‌ات چه گفت؟

پاسخ یک سپاهی قدیمی به سعید قاسمی، سردار میراث ‌خوار جنگ و حامی رئیس دولت کودتا:
یادت رفته از جبهه فرار می‌کردی؟ یادت رفته همت درباره‌ات چه گفت؟

ادامه راه سبز (ارس): این نوشته، درد دل‌ یکی از نیروهای قدیمی سپاه پاسداران درباره حرفهای امروز سعید قاسمی است که برای انتشار به «موج سبز آزادی» سپرده شده و نویسنده از ما خواسته که آن را بدون ذکر نام نویسنده منتشر کنیم. (عکس مقابل متعلق به سعید قاسمی است.) اهمیت این نوشته از آنجاست که آقای به اصطلاح سردار سعید قاسمی، با این سابقه تیره و نفرت‌انگیز، در این سال‌ها آنقدر پیش تاخته که با پشتوانه مالی نهادهای خاص و لجستیک تبلیغاتی و تشکیلاتی آنها، خود را از رهبران حزب الله ایران می‌داند و جریان استشهادیون جهان اسلام و نیروهای جهادی دانشجویان و قوای محمد رسول‌الله و مزخرفاتی از این قبیل را راه انداخته که جز بی‌آبرویی در جهان، چیزی برای ایران به ارمغان نیاورده است. بخوانید و بدانید که این سردار میراث‌خوار جنگ، که امروز هم حامی سرسخت احمدی‌نژاد است، واقعا کیست:

اول می‌خواهم چند مطلب را از روزهای اول تشکیل سپاه را به تو گوشزد کنم، روزهایی که به یاد بیاوری کی بودی و چی شدی؟ پسر، آیا روزهای اعزام به کرمانشاه را فراموش کردی که برای اعزام نشدن التماس می‌کردی؟ که پدر پیر دارم و چه و چه. آیا باز در کرمانشاه، یعنی منطقه هفت، شهید امانی را فریب داده و به سراغ شهید بروجردی فرمانده منطقه نرفتید که: اجازه دهید من برگردم ؟باز شروع کردی: پدرم مریض است و باید در تهران باشم. شهید بروجردی در حضور تو از شهید امانی سوال می‌کند که این برادر راست می‌گوید، و امانی می‌گوید تا آنجایی که که من می‌دانم این‌گونه نیست؛ که بروجردی از تو می‌پرسد: برای چی عضو سپاه شدی؟ و خودت می‌گفتی: خیلی شرمنده شدم.

روزی که ما را با علی صدقیان به ایلام اعزام می‌کردند، شهید بروجردی سخنرانی کرد و اشاره به دروغ تو کرد؛ البته بدون ذکر اسمت. همه ما می‌دانستیم تو را می‌گوید، ولی به رویت نیاوردیم. ولی تو باز دروغ گفتن را رها نکردی. حاج علی صدیقان هنوز زنده است. در جمع همه گفت: به همه شما در این گردان علی اکبر اعتماد دارم، به جز سعید، چون به بروجردی دروغ گفت. امیدوارم فراموش نکرده باشی که می‌گفتی: امانی من را ضایع کرد، و تا شهادت امانی با او حرف نمی‌زدی. مهمتر از آن، شبی که در منطقه عمومی ایلام (بانی شیطان) در شب عملیات گم شدی! همان شب امانی با تعدادی از بچه ها شهید شدند و جالب‌تر اینکه در همان جا صدیقان به تو گفت: برو که اگر بمانی، نیاز نیست عراقی‌ها تو را بزنند، این بچه‌ها می‌کشندت. بعد فرار کردی به سوی تهران. از همانجا، همه ما که تو را می‌شناختیم، با تو قطع ارتباط کردیم، ولی باز تو در لشگر 27 حضرت رسول پیدایت شد. گروهی جمع کرده بودی و از رشادتت در کردستان و مهران و ... می‌گفتی. می‌توانی بگویی چطور همه ماها دست و پا و بدن لت و پار داریم، ولی تو افتخار خالی‌بندی حتی ترکش کوچکی در بدن نداری. آری، شنیدم در قرارگاه شیمیایی شدی! پسر کمی حیا، کمی شرم، فقط کمی ...!

پسر روزی که دوباره با امانی‌ها روبه‌رو شدی چه می‌خواهی بگوی؟ آنجا این دروغ ها جواب نمی‌دهد. یک خاطره از شهید همت نقل کنم تا یادت بیاید همت نیازی به دروغ های تو ندارد. در قرارگاه، بنده خدایی با دوربین دنبال کسی می‌گشت تا با او مصاحبه کند. همه بچه‌ها از دوربین فراری بودند. وقتی پرسید من با کی مصا حبه کنم، همه در یک لحظه به اتفاق گفتند: «خالی‌بند ما قاسمیه»! خبرنگار پرسید: کدامیک از این برادرهاست؟ همت گفت: بهترین راه برای یافتن او، این است که هر جا دوربین دیدی، سعید هم آنجاست؛ و چقدر راست می‌گفت، چون بعد از مدتی به شهید اوینی آویزان شدی. به قول بچه‌ها آوینی را با دروغ هایی که بافته بودی، درست به وسط میدان مین بردی. پسر، تو از اطلاعات و عملیات فقط اسم آن را یدک می‌کشیدی. تو کجا میدان مین رفته بودی؟ البته اگر رفته بودی یا شهید می‌شدی که لیاقت آن را نداشتی، و یا مثل خیلی از ما گوشه آسایشگاه بودی. خالی‌بندی کار خوبی نیست. راستی، قضیه لبنان و بوسنی بماند ...

حال چرا ما سکوت را شکستیم؟ چون دروغ های تو دل ما را به درد آورده. ما نمی‌خواهیم از جنگ و شهید در راستای سیاست‌های دروغگویان مانند احمدی (...) مورد سوء استفاده قرار بگیرد. پسر، قاسمی، برو از امام و خانواده‌اش طلب عفو کن، چون امثال شماها کاری می‌کنید که بعد از رحلت پیامبر با خانواده‌اش کردند. مگر گمراهان با همین توجیه کردن‌ها پهلوی بی‌بی فاطمه زهرا را نشکستند و یاران او را تبعید نکردند؟ چرا؟ چون با خلیفه بیعت نکردند. راستی چقدر حرفهای بعضی از شما مشابه همان حرفهای غاثبین است. حالا از قاسمی منحرف نشویم. سردار! البته ماها تو را سردار می‌دانیم؛ چرا که همه ما پاسداران امام و نور چشم مردم هستیم، ولی شما سرداران و خدمتگذاران خلیفه اول. این فرق ماها با شماهاست. مابرای مردم جان دادن را افتخار خود می‌دانیم. شما سرداران آنقدر شجاعت دارید که بچه‌های مردم را، ایرانی‌ها و شیعه‌ها را، شهید می‌کنید. چقدر شجاعت!