۷/۲۷/۱۳۸۸

ملت مواظب باج‌دهی‌های پشت پرده دولت کودتا به آمریکا باشد!

مروری بر چرایی اصرار دولت کودتا در برقراری رابطه با آمریکا:
از شعار مرگ تا قبول ننگ: ملت مواظب باج‌دهی‌های پشت پرده دولت کودتا به آمریکا باشد!



محمود احمدی‌نژاد، فرد شماره یک همه‌ی جنجال‌های اخیر است. بعد از انتخابات جنجالی ریاست‌جهوری که در واقع کودتایی تمام عیار بر علیه ملت بود، سرکوب گسترده و معرفی ناقص کابینه‌ای متقلب، جنجال‌های نمایشی بر سر مسائل هسته‌ای و آن حضور فضاحت بار در مجمع عمومی سازمان ملل، همه و همه موضوعاتی بودند که اسم رئیس دولت کودتا را همه روزه بر سر زبان‌ها می‌انداخت.

در روزهای اخیر علتی که بار دیگر اسم احمدی‌نژاد در افواه عمومی و محافل خصوصی مطرح شد، موضوع برقراری رابطه با امریکا بود. موضوعی که اگر در زمان ریاست‌جمهوری سیدمحمد خاتمی مطرح می‌شد، وی شایسته‌ی خلع لباس شدن و استیضاح دانسته می‌شد و هنگامی که از زبان سید عطاالله مهاجرانی در ستون ثابتش در روزنامه‌ی اطلاعات شنیده می‌شد، وی را فردی مرتد و خائن می‌خواندند.

سکوت معنادار جامعه‌ی اصول‌گرایان در قبال مطرح شدن رابطه با امریکا، امری غیر قابل انتظار و بحث برانگیز است. طرفداران اصول‌گرایی که همین چند هفته پیش در تظاهرات روز قدس اولین واکنش‌شان تکرار شعار مرگ بر امریکا از اعماق وجود و آتش زدن پرچم این کشور و شیطان بزرگ خواندش بود و همین دسته، سبزها را عده‌ای اغتشاش‌گر وابسته به امریکا قلمداد می‌کردند، امروز حاضرند به هر قیمتی هر چند گزاف از متاع ملت بگذرند تا بتوانند با آمریکایی‌ها مذاکره کنند.

می توان با تحلیل شرایطی که محمود احمدی نژاد در آن قدرت را در دست دارد، این تغییر صدوهشتاد درجه‌ای مخالفان کفن‌پوش رابطه با امریکا را به یکی از موافق‌ترین‌ها و کسانی که نزدیک است از هول ایجاد ارتباط در دیگ از دست دادن منافع ملی بیافتند، به درستی تبیین کرد.

بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 ساختار قدرت به دلیل اتفاقات حادث شده، شفافیت پیدا کرد. گویی بعد از سی سال که از شروع جمهوری اسلامی می‌گذشت قدرت لایه لایه شده بود و سران، هر کدام به دسته ای مقابل هم خزیده بودند و از پس این انتخابات بود که صف آرایی‌ها مشخص شد. قدرت رسمی و درجه‌ی اول هنوز در محافل رسمی و افواه عمومی رهبری و حلقه‌ی مشخص اطراف وی به شمار می‌روند که متاسفانه در وقایع اخیر به گونه ای جانبدارانه و با بدترین وضعیت ممکن عمل کردند.

این حلقه همان حلقه قدرتی است که چراغ سبز رابطه با امریکا عرفا باید در دستان وی باشد و در چند روز اخیر آنطور که بر می‌آید حرکت مثبتی مبنی بر اجازه‌ی رابطه از ایشان دریافت نشده است. دومین لایه که سابقه‌ی اندکی در به دست گرفتن قدرت در ایران دارد محمود احمدی نژاد و حلقه نظامی حامی وی است. وی اکنون یکی از قوی‌ترین دسته‌های قدرت، با داشتن قدرت سیاسی و قدرت نظامی محسوب می‌شود و متقابلا به دلیل بحران‌هایی که گرفتارش است یکی از ضربه پذیرترین افراد در قدرت مطرح می‌شود.

محمود احمدی‌نژاد، این روزها به داشتن رابطه با آمریکا محتاج است. او آنچنان دچار بحران مشروعیت شده است و انچنان این فقر را احساس می‌کند که از هیچ حربه‌ای برای کسب مشروعیت از دست‌رفته‌اش نمی‌تواند استفاده کند، مگر شکستن یک تابوی سی ساله. او البته حاضر است برای ماندن در قدرت و کسب مشروعیت مجدد، هر باجی هم از کیسه ملت به قدرت‌های خارجی بدهد تا این تابو به هر قیمتی به نام او شکسته شود.

عملکرد احمدی‌نژاد در طول پنج سال گذشته نظام جمهوری اسلامی را به چالش‌های جدی در زمینه‌ی اقتصادی و سیاسی کشانده است و کشور را تا مرز فروپاشی اقتصادی پیش برده است. در کودتای اخیر هم نه فقط فروپاشی اقتصادی، که کشور را تا مرز فروپاشی سیاسی پیش برده است و معلوم نیست اگر به قیمت در قدرت ماندن این شخص جمهوری اسلامی قربانی شود چه کسی پاسخگوی هزینه‌ای است که مردم ۳۰ سال برای دفاع از آرمان‌های انقلابی که خود پرداخته‌اند و با ریختن خون جوانان بی‌گناه بر کف خیابان‌ها و شکنجه‌گاه‌ها به باد فنا رفت، خواهد بود؟

هم اکنون نیز رئیس نامشروع جمهور حاضر است برای برون رفت از بحران اقتصادی و برای تامین کسری بودجه اش طرح سنگین هدفمند کردن یارانه ها راپیاده کند و متعاقب آن شوک سنگینی آن هم در این برهه به مردم و نظامی که در آن قدرت دارد برساند. حال چه بر سر کارخانجات و سرمایه داران می آید را کسی پاسخ گو نیست. وی در صحنه‌ی داخلی، با همه‌ی مهره‌هایی که می‌توانستند به گونه‌ای او را از بحران‌های اقتصادی و سیاسی در بیاورند بازی کرده و این بار که تمامی راه‌ها در محیط داخلی به روی او بسته است سراسیمه دست یاری به هر طناب پوسیده‌ای در محیط بین‌المللی دراز می‌کند.

او خود واقف است دوران نمایش حمایت از ملت‌های ستمدیده‌ی جهان به سرآمده است و رفت و آمدهای مکرر چاوز و اسد و روسای دولت سنگال و بورکینافاسو دردی از مشکلات او درمان نمی کند. او می‌داند مذاکره با امریکا یعنی پایان تحریم‌ها و برای این کار حاضر است باج‌های پشت پرده هم بدهد تا همه چیز را به نام خود تمام کند. او می‌داند رابطه با آمریکا یعنی گشوده شدن درهای بین‌المللی به روی ایران و فکر می‌کند بعد از این همه کشتار و شکنجه و به یغما بردن رای ملت و برپا کردن فتنه‌ای که خود او یکی از عوامل اصلی آن است و به قول علی مطهری باید محاکمه شود، کسب مشروعیت از این راه‌ها امکان پذیر است .

احمدی‌نژاد می‌داند ارتباط با آمریکا یعنی رساندن قطعات و مواد اولیه به کارخانجات ورشکسته‌ی ایران، یعنی بلوکه نشدن حساب‌های سرمایه‌داران در بانک‌های خارجی، اما نمی‌داند قدرت اقتصادی مملکت را با سیاست‌های غلط اقتصادی‌اش چنان فشل کرده که تمامی کارشناسان اقتصادی از دور و برش کنار رفته‌اند و به منتقدانش بدل شده‌اند و در چنین وضعیتی نمی‌توان کارخانه‌ها را احیا کرد و اقتصاددانان را خوشبین.

از طرف دیگر، وجود باراک اوباما، رئیس جمهور دموکرات امریکا که پیشاپیش برای برقراری روابط صلح‌آمیز در دنیا نوبل صلح برده، به گونه‌ای باد موافق برای احمدی‌نژاد محسوب می‌شود. گویی وی در راس قدرت همه ‌ جریان‌های موافق را در پی دارد. رسانه‌ی دولتی جمهوری اسلامی، کماکان بر شیطان بزرگ بودن امریکا پافشاری می‌کند. نوبل صلح اوباما را سیاسی می‌داند. دیدارهای هیئت سیاسی ایران با هیئت امریکایی را کم رنگ جلوه می‌دهد و اجازه می‌دهد چانه‌زنی‌ها از بالا ادامه داشته باشد.

اما ملت باید هوشیار باشد و بداند که این‌ها مواضع نمایشی اصحاب دولت کودتاست. مردم آگاه‌تر از آنند که از زد و بندهای پشت پرده آن‌ها با امریکا بی‌خبر باشند و تکرار شعارهای ضد آمریکا را تنها یک پز ایدئولوژیک توخالی ندانند. مردم ایران فهیم‌تر از آنند که نفهمند تعدیل مواضع، کم کم از تریبون‌های نماز جمعه آغاز می‌شود. همان جایی که جنتی، جوانان کشور خود را به برخورد در روز سیزده آبان تهدید می‌کند، روزی هم می‌رسد که باج‌دهی‌های کودتاچیان به آمریکایی‌ها را توجیه می‌کند و کیست که نداند رابطه وثیق و عمیقی میان آن سرکوب‌ها و این باج دادن‌ها برقرار است. کیست که نداند آن‌ها که نشست جلیلی در اجلاس ژنو را باعث سربلندی ایران می‌دانند در صددند که کم کم نوک حملات را از آمریکا به طرف دیگری متمایل کنند تا باز هم «دشمن»‌ی وجود داشته باشد که همه چیز حتی کشته شدن ندا آقاسلطان به دست یک بسیجی‌نما را هم به گردن آن بیندازند و بر خطای خود سرپوش بگذارند. به ناگاه راس پیکان به سمت و سوی دیگری نشانه رفت و البته این چرخش آنقدر آشکار و علنی بود که حتی خود اصولگرایان را هم به شک انداخت تا جایی که نشست ژنو و زد و بندهای هسته‌ای آنقدر ناسنجیده بود که صدای امام جمعه اردکان نیز بلند شد و وی خواستار شفاف‌سازی در باب این نشست گردید..

در سخنرانی‌های رهبری، انگلیس عامل اغتشاش و استعمارگر پیر معرفی می‌شود و در تریبون‌های نماز جمعه، انگلستان محکوم به دخالت در امور داخلی ایران و نخ دادن به اغتشاشاگران می‌شود. فضای دانشگاه تهران را بعد از تکبیر شعار مرگ بر انگلیس پر می‌کند و جمهوری اسلامی که با توهم توطئه و دشمن‌سازی مسائل داخلی‌اش را رتق و فتق می‌کند، دشمن جدیدی به وجود می‌آورد. آیا بر سر زبان افتادن نام انگلیس و پیش افتادن آن از آمریکا امری اتفاقی است؟ چرا دشمن جدید بورکینافاسو یا تریپولی نیست؟ کدام کشور دم دست‌تر و با سابقه‌ی استعماری بیشتری غیر از انگلستان؟ گرچه ذره‌ای در دندان تیز کردن‌ انگلیسی‌ها برای منابع طبیعی ایران نمی‌توان شک کرد و اصولا پیشینه استعماری این کشور هم قابل چشم‌پوشی نیست، اما چنین برگرداندن نوک نیزه از سمت آمریکا به سوی انگلستان هم هر عاقلی را به تامل وا می‌دارد.

مساله اینجاست که مهم نیست این دشمن آمریکا باشد یا انگلیس و در آینده‌ای نزدیک هم احیانا همه جهان. آنچه مهم است این است که دشمنی وجود داشته باشد که مردم در تجمعاتشان شعار مرگش را سر بدهند و گرانی آب و برق و حتی گوجه‌فرنگی‌شان را به گردن سیاست‌های استعماری آن بیندازند. سید محمد خاتمی که نه بحران اقتصادی شدیدی داشت، نه دست به گریبان بحران مشروعیت بود و هم می خواست با عزت ملی گام در راه رابطه بردارد، با فریاد وا اسفاه، وا اسلاما و تعطیلی کلاس های حوزه و ناسزا از تریبون نماز جمعه و سیل شب نامه و تخریب و تهدید و ترور مواجه شد و حال سران کشور بارها باید با خفتی هر چه تمام‌تر به پای آمریکا بیفتند و از آن‌ها بخواهند تا با کشور ایران به هر قیمتی که شده ارتباط برقرار کنند. کیست که فرق آن رابطه برقرار کردن همراه با حفظ غرور و عزت و این باج‌دهی همراه با ذلت و خفت را نفهمد؟

آن چه مشخص است ایجاد رابطه با امریکا، رابطه‌ای از سر قدرت نیست و آن چه مبرهن است، آن کسی همیشه باید کوتاه بیاید که در جامعه‌ی بین‌المللی و محیط داخلی تحت فشار است و فعلا خواهی نخواهی اگر چشمانمان را کمی باز کنیم خواهیم دید که ایران دست پایین‌تر را در قدرت بین‌المللی دارد. رابطه‌ی با امریکا، رابطه‌ای از سر قدرت و گردن افراشته و مملو از عزت ملی نیست، گویی محمود احمدی‌نژاد به هر قیمتی حتی از دست رفتن متاع امنیت و منافع ملی قصد کرده است سر میز مذاکره بنشیند.

رابطه‌ای که می‌توانست با وجهه‌ی برجسته بین‌المللی سیدمحمد خاتمی بر اساس عزت ملی و بدون پرداخت هزینه‌ای گزاف برقرار شود، این روزها دستخوش برقراری مناقع مالی و شخصی و بلندپروازی عده‌ای شده است و صدا از اصول‌گرایان در نمی‌آید که هیچ، ردی از کفن‌پوشان هم دیده نمی‌شود. اینک پیش و بیش از هر چیزی زمان هوشیاری ملت است.

مردم باید بدانند که در این بازی کثیف باج‌دهی، آنچه به تاراج خواهد رفت آبرو، عزت و اعتبار بین‌المللی کشور است و آن کسی که قدرت بیشتری خواهد گرفت بنیادگراهای کودتاچی‌اند که به تز سرکوب از درون و باج دهی از بیرون پایبندند. تزی که سال‌هاست عربستان سعودی آن را در برخورد با مردمانش پیاده می‌کند و با باج‌دهی‌های مکررش به آمریکا حتی یک بار هم بحث نقض حقوق بشر در این کشور سرکوبگر در هیچ‌ کجای دنیا از دهان مدعیان حقوق بشر شنیده نمی‌شود.

آیا مردم خواهند نشست تا کودتاگران، پاکستان و عربستان سعودی دیگری در خاورمیانه علم کنند؟ رسالت جنبش سبز مقابله با همین باج‌دهی‌ها و محکوم‌کردن همین روابطی‌ است که در آن جز تحمیل هزینه به مردم و سرکوب آنان خیر دیگری نیست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر