۹/۱۶/۱۳۸۸

آن جا که فخر کردم دانش جو هستم (۱۶ آذرِ سبز، دانشگاه شریف+تصویر)

۱۶ آذرِ سبز، آن جا که فخر کردم دانش جو هستم

"این نوشته مشاهدات «کرگدن تنها»ست از تظاهرات روز دانش جو در دانش گاه صنعتی شریف که بین ساعات 11 تا 14:30 رخ داده است."

یک. وقتی می خواستم حدود ساعت 10:30 وارد دانش گاه شوم، تعداد زیادی نیروی ضدّ شورش، پلیس عادی و آن هایی که خیلی وقت بود دیگر نمی دیدمِ شان، سَر باز های صفر نیروی انتظامی که به آن ها سپر و کاسکت و باتون داده بودند اطراف دانش گاه حضور داشتند.


دو. تجمّع، پشت درب اصلی دانش گاه صورت گرفت. شعار های همیشگی سَر داده می شد و یک پلاکارد بزرگ با این جمله که «حکومت با کفر می مانَد امّا با ظلم نه» در جلوی دانش جویان و پشت درب اصلی قرار داشت. کمی که از شروع تظاهرات گذشت پلاکارد را به گونه ای به درب چسباندند که داخل دانش گاه از بیرون معلوم نباشد. باد کُنک های سبز به هوا می رَفت و نیز فریاد «دانش جو می میرد، ذلّت نمی پذیرد!» بلند بود.


در ضمن گاهی که از بیرون تلاش می کردند فیلم بگیرند فریاد دانش جو ها بلند می شد و هو می کردند و در چند مورد به سوی آن ها پول نیز پرتاب کردند و از رو بردندِ شان. یکی با ماژیکِ سبز روی پلاکارد و از پشت، منتها به گونه ای که از بیرون قابل رؤیت باشد نوشت: «آزادی چیزی نیست، که سَر طاق چه ی عادت، از یادِ من و تو برود».


سه. روی بامِ ساختِ مانی که روی آن تصویر شهدا (شریف واقفی، حدّاد عادل، عبّاس پور و یکی دیگر که نامش در خاطرم نیست) مَردی با دوربین مشغول فیلم برداری بود که بچّه ها متوجّه شدند و چند نفر به درون ساختِ مان رَفتند و مأمور حراست را کنار زدند و دوربینش را گرفتند و فیلم بردار را پایین فرستادند. یک دوربینی دیگر هم بود که روی یک ارتفاع دیگر مشغول فیلم برداری بود که آن قدر بچّه ها «هو»یش کردند که از رو رَفت و دست از فیلم برداری برداشت!


چهار. در همان ابتدای تظاهرات دکتر نجفی کمی دور تر از مرکز تجمّع حاضر و ناظر بود. گر چه شعار نمی داد ولی همین که در میان ما حاضر شده بود خیلی برای من یکی ارزش مند بود. شگفت زده شدم که چرا دکتر عارف در میان دانش جویان نیست. شاید هم بوده و من ندیدم امّا با آن موی هم چون برف، اگر می بود آن قدر در چشم می بود که من بتوانم ببینمش.


پنج. بسیج هم تظاهرات خودش را کرد. از مسجد دانش گاه حرکت کرد و به سمت شمال رَفت. اصلن هم با ما درگیر نشد. چند تابوت که با پرچم جمهوری اسلامی پوشانده شده بود نیز هم راهِ شان بود که مثلن نماد سه دانش جوی شهید سال 1332 بوده (البته این را من آن موقع نفهمیدم امّا این جا نوشته). در مورد برخورد مختصری که با بسیجیان داشتیم در بند های یعد خواهم نوشت.


شش. هر از چند گاهی می دیدم که یکی از میان جمعیّت به بیرون می دود و بقیه فریاد می زنند: «بگیریدش!». نمی دانم چه کار کرده بود یا بقیه چه طور فهمیده بودند که جاسوس و مزدور است امّا از حمایت حراست و نگه بانی و انتظامات که برخوردار می شد می فهمیدم که واقعن بچّه ها درست فهمیده اند. دانش جو ها فقط می خواستند کارت دانش جویی اَش را بگیرند امّا مزدور ها پا به فرار می گذاشتند.


هفت. حدود ساعت 13:30 به سوی شمال دانش گاه به راه افتادیم. در حین حرکت شعار می دادیم و عدّه ی بیش تری با ما هم راه می شدند. در شمال ساختِ مان ابن سینا کمی ایستادیم و بچّه ها را دیدیم که سَر از پنجره ها بیرون آورده اند. فریاد زدیم: «دانش جوی با غیرت، حمایت حمایت» و وقتی از درب شمالی وارد آن شدیم و کمی شعار دادیم از جمعیّت رو به افزایش فهمیدم که کلاس ها را خود بچّه ها تعطیل کرده اند.

هشت. در هم کف ابن سینا مدّتی ایستادیم و شعار دادیم. احتمالن فیلم های آن درخواهد آمد. از نیم طبقه ی نخست داشتند با دوربین های قوی فیلم می گرفتند که بچّه ها آن ها را هو کردند و به سویِ شان پول پرتاب کردند و منصرفِ شان کردند. شعار ها که داده می شد چون فضا بسته بود، چنان پژواکی می شد که حد نداشت و واقعن لرزه بَر اندام می انداخت. بسیجی ها که تعداد بسیار اندکی داشتند شروع کردند شعار های خودِ شان را دادن که هر چه کوشش کردم بشنوم چه می گویند نتوانستم.

آن ها به شعار هایی که به خامنه ای مربوط می شد، جسّاس بودند و وقتی گفتیم: «مرگ بَر ستم گر، چه شاه باشه چه رَه بَر» خیلی عصبانی شدند و می خواستند با ما درگیر شوند که انتظامات میان ما و آن ها حائل شد. در نتیجه ی این کار بسیجی ها ما شعار دادیم: «مرگ بَر بسیجی». تجمّع در هم کف ابن سینا ادامه داشت تا حدود ساعت 14:30 و پس از آن از آن جا بیرون آمدیم و در شمال ساختِ مان شعار های مختصری دادیم و بعد کم کم بچّه ها پراکنده شدند.

مشاهدی ویژه: وقتی داشتیم به سوی ابن سینا حرکت می کردیم یکی از دانش جو ها را دیدم که بسیجی بود و اخیرن در مقاله ای به مهندس موسوی توصیه کرده بود که دست از مخالفت بردارد و شعار وحدت سَر دهد و به آغوش نظام برگردد و خُزَعبَلاتی از این قُماش!

وقتی نوشته اش را که روی بُرد انجمن اسلامی دانش جویان مستقل (تشکّلی موازی انجمن اسلامی با مواضعی دقیقن همانند بسیج) چسبانده شده بود خواندم به حدّی خشم گین شدم که حد نداشت امّا بعد خیلی خندیدم که چه طور زِپِرتی ای چون او به خودش اجازه داده به ملّت ایران اهانت کُند. خدا واقعن در جای حق نِشَسته؛ وقتی ما را می دید که فریاد می زنیم «یا حسین، میر حسین» و این شعار تکانش می داد قیافه اش چنان دیدنی بود و چنان داشت عذاب می کِشید و چنان دَر هم رفته بود که از هر مجازاتی برایش بِه تر بود.

شعار های برگزیده: «ما اهل کوفه نیستیم، پشت یزید بایستیم» - «مرگ بَر ستم گر، چه شاه باشه چه رَه بَر» - «رسانه های شیطان، ایران و فارس و کیهان» و «دیکتاتور بی چاره، بازی ادامه داره» ، «مرگ بر یه مفسدین ، رهبر و محمود و پوتین»!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر