۴/۰۷/۱۳۸۹

زهرا رهنورد: با جنبش سبز نفس می کشم

زهرا رهنورد در گفتگو با جرس:
با جنبش سبز نفس می کشم

. ادامه راه سبز(ارس): نام زهرا رهنورد اگرچه در یکسال گذشته با عرصه پر التهاب سیاست در ایران گره خورده است اما به گفته خودش، وی بیش از آنکه یک فعال سیاسی یا اجتماعی باشد یک نقاش و مجسمه ساز است. این استاد دانشگاه تهران، به تازگی کار تابلویی به نام ندا را به پایان برده و تابلویی دیگر با نام ما ” بی شماریم ” را نیز در همین ماهها نقاشی کرده است؛ تابلویی که یادمان شهدای جنبش سبز است. او ميگويد: «سرگذشت جوانان به خون خفته ،مادران داغدار، یتیمان و زندانیان و شکنجه دیدگان و زنان جوان شوهر از دست داده آن چنان مرا متاثر کرده که هنوز قلم از ذکر آن عاجز است با این همه به عنوان برگ سبزی تحفه درویش اشعاری چه به صورت رباعی و گاه به صورت آزاد که بیشتر مورد علاقه من هست سروده ام.»

به گزارش جرس، خانم رهنورد خبر داده که این آثار را به زودی منتشر خواهد کرد و همین خبر، بهانه گفت و گویی متفاوت شد؛ گفت و گویی که برخلاف همه مصاحبه های یکسال گذشته، می خواست تنها به فعالیت های هنری او بپردازد اما وقتی یک نقاش با جنبش سبز نفس می کشد و زندگی می کند نمی توان هنر و سیاست را از هم تفکیک کرد.

خانم رهنورد مدتها بود از شما کارهای هنری ندیده بودیم اما اخیرا کارهای جدیدی در زمینه نقاشی و مجسمه سازی از شما منتشر شده و خواهد شد؛ چطور شد دوباره سراغ حرفه اصلی خودتان رفتید؟

من با جنبش سبز نفس می کشم و زندگی می کنم و تبلور تمام آزادی طلبی را که همه عمرم داشته ام ، پس از انقلاب اسلامی، در چهره مردمی می بینم که در این یک سال در کنارشان زندگی کرده ام و با آنها در ایام و مراسم و مناسبت ها، گمنام یا شناخته شده حضور داشته ام .

این جریان آزادی خواهی نه تنها عقل و خرد و هر فردی را تشویق می کند بلکه عواطف و ذوق ها را بر می انگیزد ، به ویژه برای امثال من که با هنر بزرگ شده ام و ترکیب هنر و سیاست را از کودکی در خانواده ای که هر یک از افرادش با اندیشه ای متفاوت در یک وحدت رفتاری آزادی خواهانه در کنار هم زیسته اند زندگی کردم و با تجربه چشیده ام. طبیعی است که رقت، زیبایی و ابهت رفتار، کلام، سخنان و شعارهای مردم شریف و آزادی خواه ایران که عمری را در سرکوب گذرانده اند مرا متاثر کرد که حاصل آن فعلا سه اثر است به نام های” روز وحشت در چشمان ندا ” که ترکیبی است از بیان رئالیستی و اکسپرسیونیستی و اثر دیگری به نام “ما بی شماریم” که ذکریست از شهدای جنبش سبز با بیان آبستره و ترکیب خط و رنگ و شکل و اثر دیگری به نام “شهدای عاشورا” که این اثر مجسمه ای است برگرفته از عناصر عاشورایی که ترکیب بندی جدیدی یافته است .

البته ویژگی های تکنیکی هر یک از این سه اثر وجوه بصری زیبا شناختی آن تحلیل جداگانه ای را می طلبد .

ازشما در زمان انقلاب اسلامی یعنی سی سال پیش، کتاب شعری به نام “طوفانها و لاله های شهریور “چاپ شد و پس از آن هم در سال شصت و هفت مجموعه ای به صورت پاورقی به نام “ابریشم خون”، در آغاز جنبش سبز هم شعری به به نام” گرگ ها خوب بدانند!”* از طریق سیستم پیام کوتاه و ایمیل ها و سایت ها انتشار یافت که بعدها به شکل سرود و کلیپ هم منتشر شد آیا باز هم شعر می گویید ؟

سوال شما را از قسمت پایانی اش پاسخ می دهم شعر” گرگ ها خوب بدانند” شعر عجیبی بود که سرگذشت عجیبی هم دارد؛ من یک باره متوجه شدم این بیت نقل بسیاری از موبایلها و زبان هاست و به من نسبت داده می شود . در حالی که بارها به دوستان گفته ام که من شاعر این بیت نبوده ام و مدتها دنبال سراینده آن می گشتم از این و آن پرس وجو می کردم اما گمشده، پیدا نمی شد تا این که بالاخره روزی سفیری از رامهرمز به دفتر من مراجعه کرد و گفت: “این شعر از آقای علی عسگری موسوی عضو انجمن شاعران رامهرمز استان خوزستان است که ده سال پیش سروده و اکنون ایشان کل شعر را به من هدیه می کند.”

از ایشان تشکر کردم و گفتم: هفت کفش و هفت عصای آهنی پوشیدم و از کوه ها و دشتها و دریاها گذشتم اما نتوانستم شاعر را بیابم و امروز شما با همین کفش معمولی و لباس معلمی مشکل مرا حل کردید و باید بپذیریم که شعری زیبا وحماسی است و جالب اینکه به گفته این قاصد معلوم نیست چه کسی این بیت را به موبایلها فرستاده بود که حتی شاعر اصلی هم از آن بی خبر بوده و حتی در رامهرمز، عده ای او را به تقلب از رهنورد متهم کرده اند که مثلا سالها قبل شعر مرا در جمعی به نام خود خوانده است. اما به هر حال می توانیم امیدوار باشیم که چنانچه روند شاعری ایشان تداوم داشته باشد ،حماسه سرای دیگری در راه است .

به نظر خودتان دلیل محبوبیت این شعر و عمومی شدنش در یکسال گذشته چه بوده؟

هر عمل نیک و اقدامی که در مسیر حق و عدالت و آزادی انجام شود جذب ملت بزرگ و سر افراز ایران می شود و به نام هر فرد و هر کس باشد او فرزند ملت است و خون ملت در رگهای خیال و خرد همه ما جاریست. پس سراینده همه این اشعار ، نقاشی ها ، سرودها و کلیپها و مجسمه ها ملت رشید ایران است .

آیا شما برای جنبش سبز غیر ازآثاری که اشاره کردید شعری هم سروده اید ؟

شعر، مولود خیال و واقعیت است و حتی فراسوی خیال و واقعیت و از بلندای ناکجا آبادی از وجود شاعر می تراود. با این مقام ارجمندی که برای شعر و شاعر قائلم باید بگویم که من شاعر نیستم اما دوستدار و تقدیس کننده شعرم . بعضی وقتها هم که حالی پیدا شود و به ویژه در روند مسایل ملی و میهنی وقتی خیلی دلم بسوزد شعر می گویم . مثلا در روند انقلاب اسلامی هم مسایل ملی و میهنی مرا متاثر می کرد و هم ظلم و ستم رژیم، عاطفه بر انگیز بود که منجر به سرودن شعر” طوفانها و لاله ها” شد. این کتاب را به صورت شعر آزاد و سپید سرودم که به چندین زبان زنده دنیا ترجمه شد و هرگز هم در جمهوری اسلامی چاپ نشد . در حج خونین نیز اشعاری سرودم که به زبان انگلیسی چاپ شد اما در ایران در حد پاورقی روزنامه اطلاعات باقی ماند و حالا هم کیست که از فوران سلحشوری، احساس و درد و رنج مردم در این یک ساله متاثر شود و قلمی و قدمی را به خون دل تر نکند من هم در همین زمره ام .

سرگذشت جوانان به خون خفته ،مادران داغدار، یتیمان و زندانیان و شکنجه دیدگان و زنان جوان شوهر از دست داده آن چنان مرا متاثر کرده که هنوز قلم از ذکر آن عاجز است با این همه به عنوان برگ سبزی تحفه درویش اشعاری چه به صورت رباعی و گاه به صورت آزاد که بیشتر مورد علاقه من هست سروده ام.

خانم رهنورد، ضمن سپاس از شما، در پایان می توانم از شما خواهش کنم یکی – دو تا از اشعار جدید خودتان را بخوانید؟

بله؛ چند تایی را تقدیم می کنم . شعری که سروده یک شاعر نیست؛ سروده دلی دردمند است که برای ملت می تپد .

*داغ نوگلان

زخاک من تراود عطر لاله

زداغ نوگلان خفته در خون

همان شیران، زنان، مردان شرزه

که رَیشان گشت دزدیده به افسون

*بانویی بر دار

من آن بانوی سبزم بر سر دار

نه می گریم نه می ترسم ز بیداد

یلان شرزه اند یاران رعدند

علمدار مصاف دادِ بی داد

*آرزوهای ایرانی

در خیابان وحشت

موتور سواران

سیه جامگان

لباس شخصی ها

گاز فلفل و چکاچک خشاب و کلاشینکف و کلت

چکمه های یگان ویژه و باتوم ها

جیره خواران

جاهلان

با ساندیس و ساندویچ .

اما شانه های زخمی تو در سکوت

صورتهای کبود

قلبهای سوراخ ، سوراخ

شریانهای پاره پاره

چهره ی ندا

معصوم و بی گنه

خونهای پاشیده بر آسفالت داغ

خون پاک زنان

جوانان

شوهران

و مادران

ودر این معرکه ای یار …

هرگز ،

هرگز

پرچم تو بر زمین نخواهد ماند .

و من

بر شانه های ماه

بر فراز خاک

رصد کرده ام ،

آرزوهای ایرانی را، چه پر اهتزاز .

*پی نویس :

*قطعه ای از شعری بلند:

گرگها خوب بدانند در این ایل غریب

گر پدر نیست، تفنگ پدری هست هنوز

گر چه مردان قبیله همگی کشته شدند

توی گهواره ی چوبی ، پسری هست هنوز

شاعر :علی عسگری موسوی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر