۸/۰۶/۱۳۸۹

فرزند شکوری راد: آقای بازجو! دلم به حالت می سوزد

دلنوشته هاي خواهر و فرزند دكترعلي شکوری راد:
آیا فکر می کنند علی را به بند کشیده اند؟ - آقای بازجو! دلم به حالت می سوزد
. ادامه راه سبز(ارس): خواهر و فرزند علی شکوری راد، زندانی عضو جبهه مشارکت، با انتشار متن‌های جداگانه، از ویژگی‌های شخصیتی این زندانی سیاسی و علت واقعی بازداشت وی گفتند.

شکوری راد بیستم مهرماه گذشته به دنبال انتشار مطلبی در پاسخ به ادعاهای محسنی اژه ای سخنگوی قوه قضاییه بازداشت شد. شکوری راد در یادداشت خود تحت عنوان “افتضاح روی افتضاح؛ تناقض‌گویی و دروغ‌های جدید”، خاطرنشان کرده بود: “آقای محسنی اژه ای کم کم نشان می دهد، بعد از قاضی مرتضوی که حقیقتاً یک پدیده تاریخی در دستگاه قضا بود، تمایل به پدیده شدن دارد با این تفاوت که قاضی مرتضوی، هم با هوش بود و هم مسائل را شخصی نمی کرد و به همین دلیل بموقع لیز می خورد و توانست ده سال بر کرسی دادستانی تکیه بزند اما آقای اژه ای بر حسب اشتهار این قابلیت ها را ندارد. لذا بعید است دوام چندانی بخصوص در سمت سخنگویی داشته باشد.”

همچنین قرار بود روز گذشته شکوری راد به دنبال تودیع وثیقه آزاد شود که هنوز خبری از آزادی وی در دست نیست و به نظر می‌رسد باز هم بازجویان با ایستادگی در برابر دستور قضایی، قصد دارند ثابت کنند که آنچه در زندان اوین می‌گذرد، هرچه باشد، قانون نیست.

اکنون خواهر شکوری راد در یادداشتی که در سایت نوروز منتشر شد، نوشته است: امروز که محبوبان و مبغوضان را از نظر مى گذرانم نمى توانم دوباره از خودم نپرسم چه شد؟ چگونه اینان حاکم بر جان و مال و آبروى ما شده اند! پسر این زندانی سیاسی هم نامه‌ای را خطاب به بازجوی پدرش منتشر کرده که در سایت جرس منتشر شده و در آن آمده است: دلم به حالت می سوزد بازجو، که زندگی ات در این روزها برای فشار به چنین مردی حیف می‌شود. متن کامل این دو نامه را در ادامه می‌خوانید:

آیا فکر می کنند علی را به بند کشیده اند؟

عجب روزگارى شده است! نیک مردان و زنان روزگار ما گرفتار زندان هاى نظامى مى شوند که از دل مردم و به خواست آن ها برآمده است. نظامى که جانشین ظلم شده تا عدالت امام على (ع) را تحقق بخشد چگونه است که «على»ها را به بند مى کشد؟ کجا را اشتباه کرده ایم؟ امروز که محبوبان و مبغوضان را از نظر مى گذرانم نمى توانم دوباره از خودم نپرسم چه شد؟ چگونه اینان حاکم بر جان و مال و آبروى ما شده اند!! چه شد که آنان که از لحظه ى نخست جان نثارانه در تقلاى برقرارى نظام عدل و مهرامام على (ع) هر چه در توان داشتند به کار گرفتند امروز قربانی و زندانی میشوند؟

دیده اید هر چه مى شود در تاریخ اسلام نمونه اى دارد که به کمک تفسیر و تحلیل ها و توجیه هاى ما مى آید؟ یک روز زمان امام حسین (ع)است و استقامت و مبارزه و روز دیگر زمان امام حسن (ع) و صلح؟ هیچ وقت این تحلیل ها و استدلال هاى قیاسى را نپسندیده ام اما امروز مى خواهم بگویم به مشرب این تحلیل گران نورچشمى تاریخ و سیاست ، اینجا هم تاریخ تکرار مى شود. امام على (ع) که نخستین مسلمان بود و همواره همراه پیامبر(ص)، در بستر تهدید به مرگ او آرمید و شیر میدان هاى رزم وفاتح خیبر بود، چون پیامبر (ص) به ملکوت اعلى پیوست نادیده گرفته شد وعلیرغم حکمت و فرزانگى اش حتى در سقیفه به مشاوره خوانده نشد و رأى اوگرفته نشد. امروز «على» هاى ما نیز که از نخستین گروندگان به موج انقلاب اسلامى بودند و در مهد حکمت و اخلاق اسلام پرورده شدند و در کوره ى مبارزه استقامت و پایمردى نشان دادند ، چون مقتدایشان خانه نشین و بند نشین هستند.

على که از نظر سنى از همه ى خواهران و برادرانم به من نزدیکتر است در عرصه ى نگرانى ها و فعالیت ها ى اجتماعى و سیاسى هم به من نزدیک تر است. او را به خوبى مى شناسم. مرد انصاف، حق گویى و حق پذیرى است. اهل عافیت و سازش نیست. در راه هدف صریح است و بى باک. در عین حال، به لحاظ صفاى درون، اخلاص و صداقت نه فقط در عمل دینى بلکه در عمل اجتماعى و سیاسى نیز و هم چنین مردمى بودن نه فقط به لحاظ اجتماعى و سیاسى بلکه بیشتر از جنبه ى عاطفه ى انسانى و اخلاقى هم از نمونه هایى است که کمتر مشابه آن را در عرصه ى پرتلاتم سیاست مى توان یافت. احترام به دیگران، تواضع، لطافت روح و انسان دوستى او چنان است که هرگاه کسى با هر طرز تفکرى از خانواده، بستگان، همسایگان، آشنایان دور و حتى غیر آشنایان که به واسطه به او دسترسى دارند با مشکلى روبرو مى شود به راحتى در خانه ى او را مى کوبد و اطمینان دارد که او هر چه در توان دارد بى ریا و منت و چشمداشت به کار مى برد تا مشکل آن ها را برطرف کند. علیرغم مسئولیت هاى سنگین علمى- پزشکى و سیاسى اش به احوال اطرافیان توجه دارد و بى آن که از او بخواهى متوجه بسیارى مى شود و پیشنهاد یارى مى دهد. از آن هایى نیست که چنان در فعالیت هاى خود غرقند که از احوال دیگران بى خبر مى مانند. على واقعأ سخى است و از همه ى وجود به دیگران مى بخشد.فعالانه یارى مى کند و از اختصاص وقت و آبرو و مال برای کمک به دیگران دریغ ندارد. زیباتر از همه این است که این همه را چنان روان انجام مى دهد که محال است بفهمى سختى و زحمتى براى او دارد و لذا اگر دوباره نیازى داشته باشى به راحتى دوباره به او مراجعه مى کنى. ولى مگر مى شود مردى با آن همه مشغله این اندازه وقت و انرژى داشته باشد؟ وقتى فکرش را مى کنى مى فهمى حتماً خداوند به پاس از خودگذشتگی هاى بى ریایش که از روى عشق به دیگران و ایمان است به وقت و انرژى او برکت مى دهد. . او نه فقط الگوی محبت، دیگردوستی و سخاوت است بلکه افزون بر این ها او با شوخ طبعى ظریف خاص خود که فارغ از هرگونه لودگی، مسخره کردن یا اهانت به شخص یا فکری و غالباً با استفاده از موقعیت و یا کژتابی های زبان فارسی است همیشه خنده و شادی را نیز به جمع تقدیم مى کند.

در این دوره ى عجیب که روحیه ى« فردگرایى » افراطى به سرعت رو به گسترش دارد نمونه هایى از «علی» که با عشق و ایمان و بى چشمداشت به« دیگران» مى اندیشند و آن ها را برخود مقدم مى دارند و « خود» را از این طریق ارتقاء مى بخشند و «لذت بودن» را این چنین تجربه مى کنند واقعاً غنیمت است. . وجود اوسراسر نعمت است. اگرچه در جمع هایمان نیست اما باور کنید حضور گرم او را در خانواده حس مى کنیم. حضور گرم و صمیمی او چنان گیراست که از پرده های زمان و مکان می گذرد. آیا فکر می کنند علی را به بند کشیده اند؟ جسم او را آری اما فکر و روح او آزاد است و هم چنان الهام بخش نیکی و استقامت در راه.

صدیقه شکوری راد

***

آقای بازجو! دلم به حالت می سوزد

نمی دانم در کجا و در چه تاریخ و خانواده ای بدنیا آمده ای .نمی دانم دوران کودکی و نوجوانی و جوانی خود را چگونه سپری کرده ای .نمی دانم تا چه اندازه سواد داری و آخرین مدرک تحصیلی تو چیست .نمی دانم به دانشگاه رفته ای یا نرفته ای .نمی دانم اگر دانشجو بوده ای در چه زمینه ای درس خوانده ای .نمی دانم چطور شد که وارد کادر نظام شده ای.نمی دانم چطور زندگیت ورق خورده است که هم اکنون در این جایگاه قرار گرفته ای و بازجو شده ای . ولی بازجو، آنکس که امروز در مقابل تو قرار گرفته است را به خوبی می شناسم، او دکتر علی شکوری‌راد، پدر من است.

او در تاریخ ۱۱/۱۱/۱۳۴۰ در تهران در خانواده ای مذهبی بدنیا آمد.پدر او (یعنی پدر بزرگم که او را آقا جان صدا می کردیم ،خدا بیامرزدش)از طلاب حوزه علمیه قم بود و فوق لیسانس الهیات داشت . وی از دوستان نزدیک برخی از روحانیون طراز اول قم در حال حاضر بوده است .وی بعد از آمدن به تهران کارهای فرهنگی فراوانی را انجام داد، که از آن جمله راه اندازی دبیرستان مفید می باشد که جزء مدارس طراز اول ایران است و در زمان جنگ شهیدان زیادی از این دبیرستان داده ایم و بسیاری از افراد سرشناس و موفق جامعه کنونی از این مدرسه فارغ التحصیل شده اند، و در جایگاه خود حق به گردن این نظام و مملکت دارد.

دوران کودکی پدرم همانند سایر کودکان هم سن و سال خود در آن زمان سپری شده است با این تفاوت که او دوران تحصیل خود را به سرعت و سریعتر از دیگران طی کرده و کلاسها را با هوش و ذکاوت فراوانی که داشته است به صورت جهشی سپری کرده است بطوریکه توانسته در سن ۱۶ سالگی وارد دانشگاه تهران شود .به نقل از خودش “وقتی وارد دانشگاه شدم هنوز سیبیل در نیاورده بودم” آن هم وارد دانشگاهی که آن زمان در بحبوحه ی کارهای سیاسی و فرهنگی قرار داشته است و تعداد احزاب و اختلافات شدید بین آنها بیداد می کرده است هر حزب و مکتبی در صدد جذب افراد بیشتر بوده است و هر دانشجوی تازه واردی در مقابل هجمه ی شدید نظرات و عقاید قرار می گرفته بطوریکه دو دوست صمیمی آنطور که من شنیده ام ممکن بوده در سال دوم دانشگاه در مقابل هم قرار می گرفتند و شاید در مواردی نقشه ی ترور همدیگر را می کشیدند .

در این شرایط، پدرم با آن سن کم خود راهی را انتخاب کرد که تا روز قبل از دستگیریش بر آن بود و پافشاری می‌کرد و هیچگاه از آن فاصله نگرفت و روز به روز بر استواری عقیده اش در این راه افزوده شد .او شیفته ی امام و راه امام شده بود ، او شیفته انقلاب و نظام جمهوری اسلامی شده بود .ولی آنچه که فکر می کرد انجام داده است کمی متفاوت تر از آن بود که رخ داد و قرار بود که رخ دهد. یادم هست که یکبار برایم گفت: ” اولین ضربه ای که من بعد از انقلاب خوردم این بود که وقتی ۱۷ یا ۱۸ سالم بود(در ان زمان با آن سن کم جزء فعال ترین دانشجویان خط امام بوده است) طبق معمول با دوچرخه به دانشگاه رفتم .موقع پیاده شدن به خودم گفتم ما انقلاب کرده ایم و نظام جمهوری اسلامی بوجود آورده ایم ، فکر کنم نیاز به قفل کردن دوچرخه در نظام اسلامی نباشد.مگر نظام جمهوری اسلامی دزد دارد !؟ زمانیکه برگشتم و دیدم دوچرخه ام نیست و آن را دزدیده اند اولین ضربه را خوردم “

این ضربات در سالهای بعد از انقلاب گهگاه به صورت ها و مدل های دیگر بر او وارد می شد و او را مجبور می کرد در مقابل غیر قانونی عمل کردن ها و کج روی ها فریاد بر آورد. این فریاد ها در سالهای اخیر و به خصوص در سال گذشته به شدت افزایش یافت بطوریکه او که جزء فعالان برای این انقلاب بوده است را متهم به اختلال در امنیت (حالا امنیت کی با حرف زدن به خطر می افته !!!) دانسته و در زندان کرده اند.

بازجو، اینقدر حرف در سینه دارم که داشت فراموشم می شد که دلم به حال تو سوخت که شروع به نوشتن این نامه کردم . بازجو ، امروز این شخص که فقط قطره ای از اقیانوس شخصیتش را که من توانسته‌ام درک کنم برای تو گفتم و خود نیز بر این امر حتماّ واقف هستی در جلوی تو نشسته است .کسی که می دانم راه او و راه انقلاب و امام همواره دو خط همراستا و به هم پیوسته بوده است .کسی که می‌دانم هرگز از عقیده‌ای که داشته است تخطی نکرده است ،کسی که می دانم اگر به چیزی عقیده و ایمان داشته باشد تا پای جانش می‌ایستد.

بازجو، اگر منطق و استدلال کافی برای آنچه که فکر می کنی صحیح است و خلاف عقیده ی پدرم هست نداری و خود را نیز به خواب زده ای و حرف منطقی که بر خلاف میلت هست را نمی شنوی ،در حال تلف کردن عمرت هستی .بازجو کاش می توانستم از وصف حالم در آن لحظه که بعد از چهار روز بی‌خبری پدرم به خانه زنگ زد و من را با آن صدای دلنشین و آرامش بخشش پسرم صدا کرد برایت بگویم‌. نمی‌دانی چه بر من گذشت و نمی‌دانم چه بر او گذشت ولی بازجو این را برای تو می‌گویم که اگر من را در جلوی چشمانش آتش بزنی تا از عقیده‌اش برگردد ،شاید خم شود ،شاید بر زمین افتد ،شاید به خود بپیچد ،شاید زاری کند ،شاید فریاد بر آسمان بر دارد و خاک بر سر بریزد ولی مطمئن هستم از عقیده ای که به آن ایمان دارد هرگز بر نمی گردد. دلم به حالت می سوزد بازجو که زندگیت در این روزها برای فشار به چنین مردی حیف می‌شود.

مصطفی شکوری راد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر