۸/۱۶/۱۳۸۹

شکایت عبدالله مومنی از شکنجه گرهایش در زندان اوین

شکایت عبدالله مومنی از شکنجه گرهایش در زندان اوین
. ادامه راه سبز(ارس): این فعال دانشجویی دربند در این شکایتنامه از سعید مرتضوی، دادستان قبلی تهران، حیدری فر بازپرس دادگاه انقلاب و از متهمان اصلی حوادث بازداشتگاه کهریزک، قاضی صلواتی رییس شعبه 15 دادگاه انقلاب و بازجوهای وزارت اطلاعات از جمله بازجویی به نام سید علی صالحی مشهور به سید شکایت کرده است. کسانی که مومنی آنها را در شکایتنامه اش شکنجه گران اصلی اش خوانده است. عبدالله مومنی هم اکنون در بند 350 زندان اوین به سر می برد . او چندی پیش نامه ای را ا ز زندان خطاب به رهبر انقلاب نوشت نامه ای که در آن به شرح شکنجه هایی که بر وی در هنگام بازجویی وارد آمده بود اشاره می کرد
عبدالله مومنی سخنگوی سازمان ادوار تحکیم وحدت از افرادی که در مدت بازداشتش در بند۲۰۹ به طور مستقیم یا غیر مستقیم در شکنجه اش نقش داشته اند، شکایت کرد. او شکایت نامه خود را پس از تنظیم در دادسرای اوین به دادستان تهران عباس جعفری دولت آبادی تحویل داد.

به گزارش خبرنگار کلمه، این فعال دانشجویی دربند در این شکایتنامه از سعید مرتضوی، دادستان قبلی تهران، حیدری فر بازپرس دادگاه انقلاب و از متهمان اصلی حوادث بازداشتگاه کهریزک، قاضی صلواتی رییس شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب و بازجوهای وزارت اطلاعات از جمله بازجویی به نام سید علی صالحی مشهور به سید شکایت کرده است. کسانی که مومنی آنها را در شکایتنامه اش شکنجه گران اصلی اش خوانده است.

عبدالله مومنی هم اکنون در بند ۳۵۰ زندان اوین به سر می برد . او چندی پیش نامه ای را ا ز زندان خطاب به رهبر انقلاب نوشت نامه ای که در آن به شرح شکنجه هایی که بر وی در هنگام بازجویی وارد آمده بود اشاره می کرد.

عبدالله در بخشی از نامه اش به رفتارهای بازجویی اشاره کرده که در زندان اوین به نام سید معروف است بازجویی که همیشه متهمانش را کتک می زند و به آنها فحاشی می کند. او به این رفتارهای خود افتخار می کند و خود را “تهرانی ساواک” می نامد. تهرانی به گفته زندانیان زمان شاه یکی از بی رحم ترین بازجوها ی آن دوران محسوب می شده و همواره زندانیان را به طرز وحشتناکی شکنجه می کرده است . وی پس از انقلاب اعدام شد.

عبدالله بارها توسط بازجو سید صالحی شکنجه می شده و حیدری فر بازپرس هم نه تنها با این شکنجه ها مخالفتی نمی کرد، بلکه با آنها همراهی هم نشان می داد. قاضی صلواتی قاضی پرونده وی هم هر بار عبدالله را می دید به او توصیه می کرد که اگر نظر بازجویش را بر اورده نکند حکم سنگینی خواهد گرفت.

شکنجه هایی که “سید ” به زندانیان وارد کرده بارها مورد اعتراض مسئولان زندان ۲۰۹ وزارت اطلاعات هم قرار گرفته و حتی گاه برخی از مسوولان بند ۲۰۹ از زندانیان خواسته اند اجازه ندهند او چنین رفتاری با آنها داشته باشد. برخی از بازجوها هم برای به حرف آوردن زندانیان آنها را تهدید می کنند که سید را به سراغ آنها می فرستند.

سید صالحی بارها گفته که من باید عبدالله مومنی را بشکنم و تا این کار را نکنم او را رها نخواهم کرد. “سید صالحی” بازجوی پرونده بسیاری از زندانیان حوادث پس از انتخابات از جمله حمزه کرمی نیز بوده است. او بارها به زندانیان می گفت: من می توانم شما را برای همیشه در اینجا نگه دارم . می توانم از قاضی بخواهم سالها برایتان حکم زندان بزنند. نمی گذارم به این زودی ها دادگاه شما تشکیل شود.

این موارد نشان می دهد که روال و سازوکار قانونی برای رسیدگی به پرونده زندانیان وجود ندارد. سرنوشت زندانیان سیاسی در دست افرادی کم دانش و بی تجربه که دارای مشکلات فراوانی هستند، قرار دارد.

مومنی در نامه اش خطاب به رهبر انقلاب درباره همین رفتارها نوشته است :« ضرب و شتم و رفتارهای غیر قانونی از همان لحظه اول بازداشت من آغاز شد. در جریان دستگیری درحالیکه گاز اشک آور که تا پیش از آن در خیابانها استفاده می شد در فضای بسته مرا به حالت خفگی انداخته و امکان هرگونه تحرکی را از من سلب کرده بود ماموران دست بردار نبوده و با کینه و دشمنی چنان مرا به زیر مشت و لگد گرفتند که با بینی، دهان و دندانهایی خونین و دستان و پاهایی زنجیرشده به مسئولان شان در زندان اوین تحویل شدم؛ و جالب آنکه وقتی به ماموران که حدود بیست نفر بودند در برابر فحاشی و ضرب و شتم می گفتم که از شما به قاضی شکایت می کنم، با فحش های رکیک آنها و الفاظ وقیحانه به خودم و قاضی مواجه می شدم. این البته دستگرمی آغاز کار بازجویان بر روی جسم و روح من بود. از همان ابتدای بازداشت درحالیکه مدام در گوشم می خواندند که “نظام ترک برداشته” با این وعده مواجه بودم که “شماها اعدام خواهید شد”. انتظار تحقق این وعده تا مدتها بارها وقتی در طی شبانه و روز بدون هیچ توضیحی مرا از سلولی به سلولی دیگر و از بندی به بندی دیگر منتقل می کردند مرا در بیم و هراس نسبت به ادامه حیات خویش قرار می داد. طی ۸۶ روز انفرادی هیچ وقت آسمان را ندیدم و طی هفت ماه بازداشت در بندهای امنیتی ۲۰۹ و ۲۴۰ تنها شش بار از “حق هواخوری” برخوردار شدم و پس از دوران انفرادی و حتی پایان بازجویی و برگزاری دادگاه هر دو هفته تنها یک بار اجازه تماس تلفنی کوتاهی آن هم با حضور بازجو با خانواده را داشتم».

وی در چهارصدمین روز بازداشت خود در زندان خطاب به رهبری همچنین نوشت :

پس از بازداشت به شرح فوق، روانه انفرادی در سلول ۱۰۱ بند ۲۰۹ اوین شدم و در بدو ورود متوجه وجود مدفوع در زیر موکت سلول شده و اعتراض کردم، پاسخم این بود که “شایسته بیشتر از این نیستی.

از بند ۲۰۹ نیز پس از دو روز مرا به بند ۲۴۰ منتقل کردند و در اختیار وزارت اطلاعات قرار گرفتم، شرایط زندان سخت تر و غیرانسانی تر شد. برخلاف مصوبه مجلس ششم و دستور آیت الله شاهرودی که هر دو سلول انفرادی را یکی کرده بودند تا سوئیت بشود، در اینجا هر سلول انفرادی را تقسیم به دوسلول کرده بودند با ابعاد ۶۰/۱ در ۲۰/۲ متر (به شکلی که عرض سلول از قد من کوتاه تر بوده و تنها در یک وضعیت امکان درازکشیدن داشتم). یک سطل فلزی که بر سر چاه توالت جهت اجابت مزاج گزارده بودند و یک شیرآب در بالای آن نیز داخل سلولی به همین اندازه بود تا زندانی برای نیازهای اولیه نیز از سلول بیرون آورده نشود. در فضای قبر مانند سلول و سکوت گورستانی بند، متاسفانه وضعیت سلول نیز به شکلی بود که جهت قبله به سمت سطل فلزی مذکور بوده و فاصله سجده گاه زندانی با آن حدود یک وجب بود و نورافکنی هم ۲۴ ساعته روشن بود تا مبادا زندانی هوس خواب در سر بپرورد تحمل انفرادی و بازجویی های طولانی امری بود که باید به آن عادت می کردم. اما درکنار انفرادی، بی خوابی های مکرر در نتیجه جلسات بازجویی چند ساعته و ایستادن بر روی یک پا و ضرب و شتم و سیلی های پیاپی نیز ترجیع بند این روزها بود. فشارها و آزار ناشی از عدم اطاعت از خواست بازجویان آنقدر بود که گاهی باعث می شد در حین بازجویی از هوش بروم..

گاهی نیز که گویی باید مشت آهنین از آستین بازجو بیرون می آمد، چنین می شد و چندین بار آنچنان بازجوی پرونده، گلویم را تا حد خفگی می فشرد که بی هوش برزمین می افتادم و تا روزها از شدت درد در ناحیه گلو، خوردن آب و غذا برای ام زجرآور می شد. البته صدمات ناشی از شکنجه تنها متوجه یک زندانی چون من نیست بلکه به شخص بازجو و شکنجه گر نیز آسیب می رساند تا جایی که به یاد دارم در جریان یکی از بازجویی ها پس از ضربات متعدد و مکرر بازجو که با پشت دست به دهان و دندانهایم می کوبید متوجه ایراد جرح بر انگشتان دست اش شدم.

مومنی در نامه اش تاکید کرده است «:بدین ترتیب بازجویی ها تنها یک هدف داشت: بریدن زندانی و اعتراف او به آنچه بازجو می خواهد و البته وقتی می پرسیدم که چگونه می توان برای اعتراف گرفتن دست به چنین رفتارهایی زد، پاسخی چنین می شنیدم که “به گفته بنیانگذار انقلاب، حفظ نظام اوجب واجبات است.»

مومنی در نامه اش همچنین نوشته است :«در ماه اول بازجویی مدام این جمله را از زبان بازجوها می شنیدم که “خونی ریخته شده و نظام ترک برداشته و خیلی از شماها باید اعدام شوید و شاکی شما نیز نظام است”. هر بار نیز که در بازجویی “مطابق میل بازجو” و به تعبیر آنها “مطابق مصلحت نظام” پاسخ نمی گفتم، گفته می شد که “یا جواب باید مطابق آنچه باشد که ما می خواهیم یا باید همین برگه بازجویی را بخوری و قورت بدهی” و این فقط تهدید نبود بلکه پس از رد خواسته هایشان با زور و فشار برگه های بازجویی به من خورانده می شد و جالب آنکه این عمل حتی یکبار در ماه مبارک رمضان و در هنگامی که روزه دار بودم نیز انجام شد، البته وقتی کتک زدن و فحش های ناموسی در شب های مبارک قدر حرمتی نداشته باشد، دیگر هر رفتاری مجاز خواهد بود.

مومنی در این باره خطاب به رهبر انقلاب نوشته است :« تخصص بازجوی نظام جمهوری اسلامی و به اصطلاح سربازان گمان امام زمان در استعمال الفاظ رکیک و فحش های ناموسی – رکیک ترین فحش هایی که به هیچ عنوان در این نامه نمی توان به آن اشاره کرد و حتی برای اولین بار در عمرم به گوشم می خورد- برای ام تجربه دردناکی بود و در ادامه همین بازجویی ها و فحاشی ها وقتی از بازجوی خود می شنیدم که “بلایی سرت می آوریم که وقتی بیرون اسم ۲۴۰ را شنیدی بدنت بلرزد”، از خود می پرسیدم که چگونه یک دستگاه امنیتی می تواند با چنین تهدیدها و ارعاب هایی امنیت را در کشور برقرار کند و عاقبت چنین روش هایی به کجا خواهد رسید؟ آیا با تکیه بر انهدام روانی و شخصیتی زندانیان به عنوان حلقه مکمل شکنجه و سرکوب می توان به عدالت دست یافت؟ اینکه در رفتار ضابطان هیچ ضابطه ای جز قاعده اعتراف گیری به هر قیمت، حکفرما نباشد با کدام اصول اخلاقی، شرعی و انسانی سازگار است؟ بازجویان در تمام طول بازجویی بارها به مادر مرحومه ام که زنی مومنه و مادر شهید است ، با بدترین وجه ممکنه ، مورد فحش وناسزا و الفاظ رکیک قرار می دادند، همسر فداکارم، بارها برغم آنکه زنی مسلمان و مومنه و همسر شهید است( و با آنکه می دانستند من با همسر برادر شهیدم ازدواج نموده ام) به عنوان….. می نامیدند و خواهران و نوامیس مرا به فجیع ترین وجه ممکن با لقب …. مورد دشنام و توهین قرار می دادند. این ابراز مکرر الفاظ ناشایست از مدافعین نظام اسلامی شامل حال برادر شهیدم نیز می شد و هدیه ی خانواده ما به مهین را منافق می خواندند.»

سرانجام عبدالله خطاب به رهبر انقلاب توضیح می دهد که چگونه بعد از این همه تهدید و توهین و بعد از اینکه بازجو بارها سرش را در چاه توالت فرو برد تا جایی که بارها دهان و حلقش از کثافات توالت انباشته می شد به آنچه بازجویان خواسته اند تن در داده و اعتراف کرده است هر چند او در همین نامه که از زندان نوشته شده بار دیگر تاکید می کند که همچنان به اعتقاداتی که پیش از بازداشت داشته پایبند است و سخنانی را که تحت فشار در دادگاه روخوانی کرده، بیان اعتقاد ات خود نمی داند.

عبدالله مومنی هم اکنون به عنوان یک زندانی از کسانی به دستگاه قضا شکایت برده که هنوز در راس قدرت هستند یا از حاشیه های امن برخوردارند آیا این بار دادستان تهران به داد یک زندانی مظلوم توجه خواهد کرد و داد او را از شکنجه گرانش خواهد ستاند یا شکایت این زندانی نیز تنها برگی دیگر را به برگهای تاریخ این کشور خواهد افزود؟

===============
پيوندهاي مرتبط با اين مطلب:
» در نامه اي خطاب به رهبري: روایت تکان دهنده عبدالله مومنی از شکنجه ها و اعتراف گیری در زندان

۱ نظر:

  1. دختر سبز ايراني۱۶ آبان ۱۳۸۹ ساعت ۲۱:۰۴


    ایران از شما نام و نشان یافت

    تقدیم به تمامی آزادگان دربند اوین، رجایی شهر، قزلحصار و تمامی زندانی های بی نام و نشان راه آزادی در اقصی نقاط ایران زمین:

    ایران از شما نام و نشان یافت

    نامه اي آمد از پشت ديوارهاي سرد و بي روح رنگ تهران ، اوين . نامه اي آمد به دل نوشته عده اي از اسراي سبزمان که نام و نشان خود را در پرده اي از ابهام مي دانند . خود را فراموش شده مي پندارند و با آه دل مي گويندمان که بوي بهار به آن سوي ديوارهاي اوين نرسيده است گويا!

    شرم ابدي باد بر ما اگر غافل شويم از دليراني که به عشق وطن، گهر آزادي را به داو بستند و دل به خطر سپردند و دست بيرحم صياد مستبد زمان ، به گروگان گرفته شان . شرم تاريخ بر ما باد اگر آنان را که ايران از ايشان نام و نشاني دوباره يافت در جهان ، بي نام و نشان بدانيم و تمام توان و انرژيمان را بر آناني بگذاريم که گريه کن بسيار دارند .

    به هموطنان نامدار در بندم با عقل و ايمان و احساس و با بغضم برسانيد که تا آزادي همه اسرايمان چه در پشت ديوارهاي بلند و البته حقير اوين و چه در هر سياهچال ديگري در خانه پدري ، از پاي نخواهيم نشست . فرق ما با شما ، تنها يک ديوار است . ما اين سوي ديوار در بنديم و شما آنسوي ديوار . همت شما و نوشتن آن سطور ، شايد موثر تر است در آزادي ما شهروندان بي نام و نشان تا فرياد اين سوي ديوار ما در رهايي شما.

    يادمان نرود عظمت بار عهدي که با هم بستیم: «ما همه با هم هستيم»

    پاسخحذف