دردنامهاي از کامران آسا به برادر شهیدش، کیانوش آسا:
راه در جهان یکی است و آن راه راستی است
. ادامه راه سبز(ارس): کامران آسا، برادر کیانوش آسا از شهدای جنبش سبز، در آستانه روز دانشجوی سال ۱۳۸۹ با نگارش نامهای خطاب به برادر شهیدش، بخشهایی از رنجهای یک سال و نیمه این خانواده را بازگو کرد.
او در این نامه، علاوه بر شرح ماجرای تلاشهای خود و خانوادهاش برای یافتن برادرش، به توضیح چگونگی برگزاری مراسم برای برادرش و برخوردهای صورت گرفته با آنها پس از این زمان پرداخته و همچنین ماجرای بازداشت خود و رفتارهای ماموران را شرح داده است.
کامران آسا در این نامه طولانی اما خواندنی، ایدهها و آرمانهای برادر شهیدش را بازخوانی کرده و همچنین ابراز امیدواری کرده که: “ظلم تحمیلی رفته بر ما بر هیچ خانواده دیگری تحمیل نگردد.” او همچنین پیشنهاد کرده که روز ۱۶ آذر در دانشگاه علم و صنعت، روز عزای این دانشگاه اعلام شود.
متن کامل نامه کامران آسا به برادر شهیدش، کیانوش آسا در ادامه میخوانید:
بنام حق و حقیقت
راه در جهان یکی است و آن راه راستی است
راه در جهان یکی است و آن راه راستی است
با درود فراوان به آنانکه در هر شرایطی از حقوق و ارزشهای انسانی دفاع می کنند و با احترام به لوح حقوق بشر کوروش، میراث و سند افتخار مردم ایران که دفاع از حق و آزادی و برابری انسانها را به جهانیان گوشزد کرده است و کرنش در برابر خون پاک و به ناحق ریخته کیانوش، پرده را کنار میزنم تا احساسم نفسی کشیده و بر چهره برگهای سپید، خط می کشم و برای کیانوش آسا یا همان کی ( بزرگ )، انوشه (نامیرا)، آسا (آسوده) مینویسم و اکنون و همیشه خود را در آن روزهای ماندگار قرار میدهم. آری این شب و روزها دلم سخت گرفته و بیاد کیانوش میگویم و میگریم.
کیانوش مهربان برادرم! سلام، سلامی به گرمی آتشگاه زرتشت، به بزرگی نام ایران و شرافت و اصالت قوم کرد. دراین روزگار بیپناهی سلام مرا از این خانه دلگیر بپذیر و پناهم باش. می خواهم گوشهای از سفره دلی را برایت بگشایم که از کودکی با مهربانیهایت، خو گرفته است.
اکنون که این مطلب را برایت مینویسم چند روزی بیشتر به ۱۶ آذر ۱۳۸۹، روز دانشجو نمانده است. حدود۱۸ ماه از آن روزها میگذرد، روزهایی که برای همیشه در خاطرمان خواهد ماند. با خود فکر می کنم خدایا! این چه روزگاری است؟!
بگذار بگویم که سکوت تنبور و مرگ آرزوهایت که همانا مرگ ما و آرزوهایمان هست را باور ندارم.
آری برادر! می خواهم با تو گپ بزنم، از تو بگویم، از خودم، از خانواده و دوستانت، از روزهای سرد و سیاهی که سایه سنگینش را بر زندگی ما گسترده است.
ابتدا در کنار ابهت بیستون – که با قامتی استوار در همایش ثبت جهانیش حضور یافتی- قلم به دست گرفتم تا برایت بنویسم، بار دیگر در مقبره حضرت داوود از یادگاران دوران مادها و درکنار مزار پدرمان رستم و برادرمان فریدون، یکبار هم در کنار زیارتگاههای حضرت سلطان حقیقت و بابایادگار، یکبار در بلندای توچال، همچنین درکنار رودخانه سیروان و طاق فرهاد، که در حضور این مکانهای خاطرهانگیز همیشه با گامهای محکم و در حالیکه تنبورت را همراه داشتی، با خانواده، دوستان و یاران دبستانیات درآنجاهایی که تو پا گذاشتی قصد نوشتن کردم. اما قلم یاریم نداد به ناچار در خانه ای که مدتهاست قدمهایت، سکوتش را نشکسته، کنار میز مطالعه و صندلی خالی از وجود پرمهرت درخاموشی شبهای بیقراری با نظارهی تصاویر زیبایت و دستنوشتها، نقاشی،طراحی و کاریکاتورهایت، تقدیرنامه های علمی و ورزشی و گوش دادن به صدای حماسی و نوای زلال تنبورت، حبس شده در چهاردیواری، کنار دایه (مادر) رنج کشیده که از بهترین مادران دنیاست، برادر بزرگ و دلشکسته مان عزیز و خواهران دلسوخته مان جماله، غزاله، پرستو و پریسا که هر یک سعی در پنهان کردن غمها و اشکهایشان را دارند، با یادآوری کوهی از خاطرات با تو سخن می گویم، سخنی از سردرد، دردی که آن دوشنبه زیبا را به غروبی خونین منتهی کرد و دردی که ذره ذره وجودمان را فرا گرفته است.
برادرم کیانوش...
جهت دسترسي و مطالعه متن كامل اين دلنوشته، فايل pdf آنرا دانلود نموده و سپس در رايانه خود مشاهده نماييد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر