چه خطرهایی جنبش سبز را تهدید میکند؟
خطر غفلت تاریخی و دستاوردهای فعلی جنبش
خطر غفلت تاریخی و دستاوردهای فعلی جنبش
جنبش سبز ملت ایران را خطرات متعددی تهدید میکند. غفلت از این خطرات و خوشبینی به برطرف شدن خود به خودی آنها سبب میشود ما هم گرفتار همان دشواریهایی بشویم که همواره در تاریخ ایران گریبان جنبشهای آزادیخواه را گرفته است. متن حاضر به یکی از خطرهای اصلیای که جنبش سبز را تهدید میکند یعنی خطر واگذاری دستاوردهای گذشته میپردازد:
جنبش سبز ایران تصادفاْ و به دلیل یک تقلب انتخاباتی سربرنیاورده است. این جنبش صرفا اعتراض به دولت غیرقانونی احمدینژاد یا کودتای ۲۲ خرداد نیست. این جنبش به ناگهان در خرداد ماه ۸۸ و در جریان تبلیغات انتخاباتی متولد نشد. بلکه ما سبزها حاصل یکصد و پنجاه سال مبارزات ایرانیان برای حاکمیت قانون و عقلانیت در این سرزمین زرخیزیم. اگر به این ریشههای مستحکم پیوند نداشتیم، یک حاکمیت نظامی به آسانی میتوانست ما را از بن برکند و خیال خودش و همه را راحت کند. پیوستگی به تاریخی صد و پنجاه ساله و آموختن از آن تجربیات است که ما را تا اینجا شکستناپذیر کرده است. برای کسانی که در این پیوستگی شک دارند، دو مثال میآوریم نشان دهیم این جنبش چگونه به لحاظ روشهای مبارزاتی ادامه ساده تاریخ آزادیخواهی در ایران معاصر است:
مثال اول: جنبش سبز ایران اعتراض خود به حاکمیت زور را با ریختن به خیابانها و تسخیر عرصههای عمومی نشان میدهد. این کار البته در همه جای دنیا رایج است اما نه تنها یگانه راه مقابله با دیکتاتوری نیست، بلکه اصلیترین راه آن هم نیست. مردم کشورهای دیگر حتی اگر از تظاهرات استفاده کنند،به اشکال دیگری از آن بهره میگیرند. با این حال در مورد خاص ایران، به رغم این که تا کنون پیشنهادهای متعددی برای مبارزه از طرق دیگر هم مطرح شده، اما همچنان تظاهرات خیابانی اصلیترین روش مبارزاتی سبزهاست. تسخیر خیابان چرا؟ چون این روش دقیقا همان روش مشروطهخواهان، مبازران نهضت ملی و انقلابیون ۵۷ هم بوده است. تسخیر خیابان در تاریخ مدرن ایران اصلیترین راه آزادیخواهی مسالمتآمیز و اعتراض و دولتهای زورگو بوده است. ما در این راه ادامهدهندهی مسیر آنهاییم
مثال دوم: رسانهها و اذهان غربی از کاربردهای سیاسی وبسایتهای تفریحی نظیر فیس بوک و توییتر در جنبش سبز شگفتزدهاند. درست هم میگویند. اغلب وبسایتهای اینترنتی از اساس برای گذراندن اوقات فراغت طراحی شدهاند. اما ایرانیان در تمامی جنبشهای آزادیخواهیمان همواره از تکنولوژی استفادههای سیاسی و آزادیخواهانه کردهایم: تکنولوژی چاپ موتور انقلاب مشروطه را راه انداخت، امواج رادیویی به نهضت ملیشدن صنعت نفت کمک کرد، نوارهای کاست رسانهی انقلاب اسلامی بود، و حالا هم اینترنت در خدمت جنبش سبز است. اگر کسی جنبش سبز را در زمینهی تاریخیاش نبیند از این نوع کاربرد تکنولوژی شگفتزده میشود، کما این که تولیدکنندگان نخستین نوارهای کاست اصلا فکرش را هم نمیکردند این تکنولوژی به جای ضبط و توزیع موسیقی عامهپسند (که هدف اولیه آن بود)، ابزاری شود برای ضبط و توزیع سخنان یک «آیتالله» و عاملی بشود برای فوران شعلههای انقلاب در دورافتادهترین نقاط کشوری مسلمان در خاورمیانه
دو مثال فوق به خوبی نشان میدهد چگونه برخی ساختارها و فرمهای اجتماعی همواره به صورت ناخودآگاه در جامعه ما جاری بودهاند.
اینجا سوالی که پیش میآید همان سوالی است که مهندس موسوی هم در بیانیه شماره ۱۴ به آن اشاره کرده است: «حرکت ما از واگذار کردن اسلام به جبهه خرافهپرستان و سپردن انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان، از ناچیز شمردن میراث و میوه مبارزات یکصدساله مردم ایران و جایگزین کردن آن با تصوراتی گنگ، و از جدایی و بیگانگی نسبت به ریشههای تاریخیاش چه سودی میبرد؟»
در انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ دست کم هشتاد درصد مردم ایران مشارکت همدلانه داشتهاند. مالک واقعی آن انقلاب ما مردم مبارز و آزادیخواه ایرانیم. کمتر کسی از ماست که خانوادهاش از خروج شاه از ایران در دی ماه ۵۷ خوشحال نشده باشد. اما متاسفانه میبنیم این روزها جنبش سبز در معرض خطر بزرگ واگذار کردن این گذشته و حتی «انکار» آن است. اما آیا به صرف این که کودتاگران امروز «تصاحبکنندگان» نتایج انقلاب ۵۷ هستند، به معنای آن است که خودشان آفرینندهاش بودهاند؟ آیا واقعا آن میلیونها انسانی که روز ۱۲ بهمن ۵۷ به استقبال امام خمینی رفتند، همان حامیان دولت کودتایی احمدینژاد بودند؟ نبودند و ما نباید به صرف اینکه آنها از انقلاب دفاع میکنند، به آسانی دست از مالکیتمان بکشیم. ما آزادیخواهان سبز خودمان آفریننده انقلاب اسلامی ۵۷ بودیم، آن انقلاب در ادامه مسیر انقلاب مشروطه و نهضت ملی بود و این جنبش سبز ادامهی تمامی آنهاست.
به همین قیاس مالک واقعی افتخارات هشت سال جنگ تحمیلی نیز ما مردم ایرانیم. کدام یک از ماست که در خانوادهاش دست کم یک شهید یا جانباز تقدیم این مبارزه نکرده باشد؟ کدامیک از ماست که در محلهاش کوچهای نام شهید بر خود نداشته باشد و آن شهید از همان محل برنخاسته باش؟ همین مایی که زیر بار کودتا نمیرویم، زیر بار صدام هم نرفتیم و جلویش ایستادیم. حالا به چه دلیل باید زیر بار زورگویانی برویم که ادعای مالکیت بر انقلاب اسلامی و جنگ هشت ساله میکنند؟
خطری که جنبش سبز را تهدید میکند این است که به آسانی از ادعای مالکیت انقلاب و جنگ دست بشوید و آن را دو دستی تقدیم کودتاچیان کند، انقلاب و جنگ سرمایههای آزادیخواهی ما هستند و جنبش ما به بهترین شکل میتواند از آن سرمایههای در راه انسانیت بهره بگیرد نه این که آن را در چنگال زورگویان و قدرتطلبانی که امروز در سپاه و بسیج جمع شدهاند رها کند.
کسانی در میان ما سبزها انقلاب اسلامی را به واسطهی وضعیت غیردموکراتیکی که پس از انقلاب به تدریج شکل گرفت انکار میکنند. به نظر ما این کار ناشی از نادیدهگرفتن این حقیقت است که در تاریخ معاصر ایران تمامی جنبشهای آزادیخواهی به همین سرنوشت دچار شدهاند. این غفلت ممکن است منجر به غفلت از آینده جنبش سبز پس از پیروزی آن نیز بشود، چرا که این خطری است که همین جنبش را هم تهدید میکند و باید نسبت به آن هوشیار بود. همچنان که روشهای آزادیخواهی همچون یک ساختار ثابت همواره در جامعه ما تکرار شدهاند، غلبه دیکتاتوری بر قانونگرایی نیز همچون یک ساختار همواره در جامعه ما تکرار شده است. اگر جامعه تغییر نکرده باشد، پیروزی جنبش سبز نیز (همانند پیروزی انقلاب مشروطه و نهضت ملی و انقلاب اسلامی) تضمینی بر تداوم عقلانیت و پاسداشت حقوق ملت نیست. فرض بگیریم که همین اتفاق افتاد و جنبش سبز پیروز شد و پس از مدتی بار دیگر قوانین ملی زیر پا گذاشته شد. آیا بجاست که مبارزان نسل بعد در مبارزاتشان جنبش سبز را انکار کنند؟ قطعا چنین نیست.
به عبارت دیگر قضاوت دربارهی انقلاب با توجه به وضعیتی که سالها بعد در ایران جاری شد، مانند انکار انقلاب مشروطه است از منظر دیکتاتوری محمدعلی شاهی یا ضعف احمد شاهی. در حالی که آن خطا، خطای کل جامعه بود که دست از مبارزه برای آزادی کشید و تسلیم تقابل دروغینی شد که میگفت:«یا مشت آهنین یا هرج و مرج». کیست که نداند وقتی رضاشاه تاج دیکتاتوری بر سر گذاشت، بسیاری از روشنفکران و مردم همین جامعه که از او مشتاقانه حمایت کردند؟
انکار انقلاب اسلامی به دلیل اعدامهای سال ۶۷ مانند قضاوت درباره نهضت ملی شدن صنعت نفت است با توجه به دولت زاهدی. کیست که نداند روز ۲۸ مرداد همین مردم ایران بودند که شعار دادند «مصدق کله کدو سیاستش رفت لا پتو»؟ به همین قیاس، کیست که نداند پیش و بیش از هر کس دیگر، در عالیترین سطوح رهبران انقلاب علیه اعدامهای ۶۷ موضعگیری شد و قبل از همه این آیتالله منتظری بود که در برابر این کشتارها ایستاد اما به جای آن که تایید و تشویق جامعه را بشنود همین جامعه او را با هزاران برچسب و شایعه طرد کرد؟
اینها مشکلات ساختاری جامعه ماست که اگر جامعه اصلاح نشود، با پیروزی جنبش سبز رفع نخواهند شد. چند صباحی (تاریخ نشان میدهد حداکثر کمتر از دو سال) وضع بر وفق مراد است و بعد دوباره همان آش و همان کاسه. کمااین که کمتر متخصص علوم سیاسی است که احساس کند تلقی این روزهای کودتاچیان از دو اصل «نظارت شورای نگهبان بر انتخاباتها» و «ولایت فقیه» در قانون اساسی جمهوری اسلامی ربطی به متن این قانون دارد. این در واقع همان ساختار سلطنت است که پس از چندی دوباره به جامعه ایران بازگشته. پس خطر اولی که جنبش سبز را تهدید میکند غفلت از تاریخ است، به دو معنا: واگذار کردن سوابق مبارزات آزادیخواهانه به کودتاچیان، بیتوجهی به تمایل جامعه به بازگشت وضعیت قبل.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر