۸/۱۸/۱۳۸۸

بعداز ۵۶ سال، هر روزمان ۱۶ آذرها شده! (مقاله دوم: سه قطره خون؟)

بعداز ۵۶ سال، هر روزمان ۱۶ آذرها شده! مقاله دوم

ادامه راه سبز(ارس): «اگر اجباری كه به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می‌زدم، همان‌جایی كه بیست و دو سال پیش، «آذر» مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیكسون» قربانی كردند! این سه یار دبستانی كه هنوز مدرسه را ترك نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند، نخواستند - همچون دیگران - كوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و كارشان را تمام كردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر كه را می‏آید، بیاموزند، هركه را می‌رود، سفارش كنند. آنها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید» ند. این «سه قطره خون» كه بر چهره ی دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. كاشكی می‏توانستم این سه آذر اهورائی را با تن خاكستر شده ام بپوشانم، تا در این سموم كه می‏وزد، نفسرند! اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.»

دكتر شریعتى

مقاله دوم:
سه قطره خون؟

بیش از سی سال پیش، شریعتی در وصیت نامه اش، از سه قطره خون نوشت که بر چهره ی دانشگاه ما همچنان تازه و گرم است و آرزو کرد که کاشکی می توانستم این سه اذر اهورایی را با تن خاکستر شده ام بپوشانم تا در این سموم که می وزد نفسرند.

دیوارهای خوابگاه دانشجویان ما اما بازخونین است. خون گرم و تازه ی دانشجویانی که این بار نه روز روشن در کلاس درسشان، که نیمه شب در خوابگاهشان مورد هجوم قرار گرفتند. آنها که حافظه ی زنده ای داشتند، از تکرار واقعه ی ۱۸ تیر سخن می گفتند. حافظه ی مکتوب من اما، ۱۶ آذر ۳۲ را به یادم می آورد.

چه چیزی این سه حادثه را به هم شبیه می کرد؟ درهر سه واقعه، به دانشگاه به عنوان نهاد فرهنگ و به دانشجو به عنوان نماد آن حمله شده بود.

اغلب از صحن دانشگاه به عنوان حریم نام برده می شود. حریم، به معنای مکان ممنوع. ممنوع یعنی مقدس. حرم به جایی گفته می شود که ورود به آن حرمت دارد و حرمت یعنی رعایت این ممنوعیت ها. اینست که زیر پا گذاشتن این ممنوعیت ها را "تجاوز" می خوانند. تجاوز به حرم مقدس، تجاوز به حریم دانشگاه. در هر سه این وقایع، به حریم دانشگاه تجاوز شده و منع حریم زیر پا گذاشته شده بود.

حمله به کوی دانشگاه، حمله به نهاد رسمی فرهنگ است و بازیگر این نهاد که دانشجوست. دانشجویی بی نام و بی شناسنامه، نه یک نام حقیقی بلکه یک نماد. یک پتانسیل. پتانسیلی که قابلیت انفجاری دارد و به تعبیر شریعتی، این قابلیت را، سرمایه هایش که نداشتن و نخواستن است، به او می بخشد.

این آن بزنگاهی است که هر که در این نهاد حضور دارد، از استاد و دانشجو گرفته تا مسئول و کارمندانش، با هرموضع و عقیده سیاسی، باید در خصوصش رسما اعلام موضع کند و این محکومیت پیش شرط پرداختن به هر پرونده ی دیگری است. این آن بزنگاهی است که در آن سکوت جرم است و شکست سکوت یک وظیفه. تا حمله به دانشگاه و دانشجو، به یک سنت بدل نشود.

شکستن این سکوت ضروری است و در عین حال کافی نیست. کافی نیست چون حرفهای ما، نمی توانند مامنی باشند بر بی پناهی دانشجویانی که به مرغان عزا و عروسی این دیار بدل گشتند. کافی نیست، چون تا زمانی که با سماجت پرونده ی این حملات پی گیری نشود و مسئولانش شناسایی و مجازات نشوند، این محکومیت ها صرفا به فرمالیته ای بدل شده که چون همه گیر می شود، به هیچ کار جز مخدوش کردن پرونده ها نخواهد آمد.

حرمت امامزاده به متولی اش است. متولیان این نهاد اگر نتوانند حرمت آن را نگاه دارند، دانشگاه ما تنها به مسند ی برای استاد و مسلخی برای دانشجو بدل خواهد گشت. در این صورت، ماندن و چشم پوشیدن، برای چو منی، نه یک جرم که گناه خواهد بود. مگر شریعتی ننوشته بود که: اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه به آتش می کشیدم. همان جایی که آذرمان در آتش بیداد سوخت!

سارا شریعتی
۲۵ خرداد ۱۳۸۸

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر