به قاتل نـدا
. ادامه راه سبز(ارس): ندا خوشنام ماند تا صدای شهدای گمنام باشد اما تو ترسیدی و گمنام باقی ماندی. یکسال گذشت از روزی که تو در گوشه ای از خیابان امیر آباد تهران، ایستاده بودی و مردمک چشم هایت می زد تا از میان مردم، سوژه ات را شکار کنی.
یکسال گذشت از روزی که لابد تو به دور و برت تند و تند نگاه می کردی، تا عاقبت، سینه دختر جوانی را نشانه روی که در میان مردم سبز، آشفته به تماشای خون و خشم ایستاده بود.
یک سال گذشت از روزی که لابد اسلحه را چندباری هم در دست هایت جابجا کردی و بعد وقتی همه، بی قرار و در حال فرار از گاز اشک آور و باتوم و گلوله بودند، تو هم شلیک کردی. مهم نیست که با هدف نشانه رفته بودی یا اتفاقی تیرت به هدف نشست، مهم این است که در تمام این یک سال آیا هدفی که برای این شلیک به معترضان، در مغز سناریو نویسان مرگ، جریان داشت محقق شد؟ به نظر می رسد جواب مثبت نیست، این یکی دردسر ساز شده است، آن دوربین لعنتی آماتور، کار را خراب کرد ورنه می شد همانند همه آنان که در خیابان های خرداد 88، مردم را به کوچه های بن بست هدایت می کردند و می کشتند، ندا تبدیل نشود به مشکل لاینحل یک حکومت که دولتمردانش به هر جا می روند، مدام نشانه ای از او را می بینند و مجبور به قصه سرایی های مکرر برای انکار خشونت خویش می شوند.
حالا یک سال گذشته است و همه چیز از یک شلیک ساده تو آغاز شده است که زندگی را برای یک خانواده ناهموار کرده ای اما راه مبارزه را برای یک ملت هموار. ملتی که همیشه به رسم جنبش های مدنی، یک نماد را بر فراز می کند تا به دنیا بگوید که اوج ظلم یک حاکمیت تا کجاست.
اینک مردم معترض ایران علاوه بر رنج از دست دادن شماری از شهروندان معمولی در یک اعتراض مدنی، نمادی دارند که حتی خود حاکمیت نیز دلش نیامد از کنار نگاه نافذ این نماد مظلومیت بی تفاوت بگذرد و همه زورش را زد تا مادر ندا را راضی کند که نام ندا آقا سلطان در لیست شهدای بنیاد شهید جمهوری اسلامی ایران گنجانده شود. اما وقتی مقاومت مادر را دیدند، سناریو چنان سخیف شد که حتی نام فامیل ندا که قرار بود زینت بخش لیست بیناد شهید شود، در زبان مشاور رییس دولت به شاه و سلطان تفسیر شد و شوخی و شنگی کردند دلقگان.
حالا انگار با خانواده و نام آن ها که سی سالی است به نامشان حکومت می کنند چه کرده اند که با ندا بکنند. با همت و باکری با جهان آرا، با خانواده شهدای محترمشان بهشتی و دیگران مگر چه کرده اند. اصلا راست بایست و بگو با بیت آن که هر چه دارند از وی دارند چه می کنند که با ندا کرده باشند..
و اما تو صاحب اسلحه این شلیک دردسرساز شدی. در تمام این یک سال، به عنوان یک آدم که پوست و گوشت دارد، در هر جا بودی خود را از خود پنهان کردی. لحظه ای از ندا جدا نشدی و از وحشت شناخته شدن. این دیگر حکایت عسگر و سعید نیست. خودت را هر چقدر پنهان کنی باز شاید تو آخرین کسی بودی که آخرین نگاه ندا را رصد کردی و لابد در همان نفس آخر دانستی که دختری ساده را کشته ای. راستی کشتن چه مزه دارد. گرچه در جائی باشد که بدانی قدرت حمایتت می کند. نکند به فکر بوده ای که مبادا با این شلیک مشروعیت حکومتی را بر باد داده ای. مثل آن دو ساواکی قاتل رهبران سیاسی مخالف که بعد از انقلاب وقتی مانند موش روی نیمکت دادگاه نشسته بودند می گفتند آقای رییس دادگاه ما مشروعیت این حکومت ستمگر را به دنیا نشان دادیم. جایزه می خواستند قبل از اعدام شهرام و تهرانی.
اما برای تو دو راه وجود دارد، یا به خیال خود مامور بوده ای و معذور و با فرمان شلیک کرده ای، یا به تصور خود مومن به رهبران خود بوده ای و با ایمان شلیک کرده ای. حتما فیلم جان دادن ندا را دیده ای. بر کشته خود نگاه کرده ای قبل از این که خودت فیلم شوی. می توانی بگوئی هر بار آن فیلم را دیدی، دقیقا چه حالی شدی؟ خوشحال یا سرافکنده؟ به چه فکر می کردی؟ کدام یک از این روایت ها برایت جالب تر بود آن که سیمای ضرغامی می گفت یا آن که در یوتیوب هست و میلیون ها نفر دیده اند. ممکن است تو از هیچ کدام از این بازسازی ها راضی نبوده باشی؟ کنار اعضای خانواده ات نشسته باشی بی صدا و نگران که مباد شناخته شوی.
نمی دانم چرا فکر می کنم، اهمیت دارد که کسی زندگی یک قاتل را هم در پسزمینه زندگی کشته وی روایت کند. مثلا در داخل مستند زندگی ندا، زندگی ترا هم نشان دهند و نشانی دهند. آن جا اگر مامور و معذور بوده ای که بی شک شرح قصه ات به گونه ای دگر خواهد آمد، حالا اگر نه در دادگاهی دست کم در برابر دوربین سیمای جمهوری اسلامی بایست و از باورهایت بگو. رو بسته بایست پشت به دوربین بنشین . به هر حال تو هم یک گوشه ای از این تاریح ایستاده ای و نقش خودت را ایفا کرده ای. در صندلی های تئاتر تاریخ فقط خوش نامان جا ندارند بلکه صدها هست مانند تو. گاهی بدنام ترین آدم ها از قضا در ردیف جلو می نشینند.
حتما دیده ای قاتلانی که گلوله به روی مسولان می کشند و تصمیم سازان همین نظام را ترور می کنند، خیلی زود به دام وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی گرفتار و دستگیر و سپس به سزای عمل شان می رسند. عامل ترور رازینی، قاتل صیاد شیرازی، قاتل قاضی مقدس و همه قاتلانی که با شناسایی شان وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی قدرت اش را به رخ دنیا کشید. در مقابل، مردم به خوبی می دانند چرا همین وزارت اطلاعات در تمام این یک سال برای شناسایی قاتل ترور استاد فیزیک دانشگاه ، قاتل ترور خواهر زاده موسوی و قاتل شلیک به ده ها شهروند معمولی ناگهان ناتوان می شود، هیچ اقدامی نمی کند. می دانند چرا ترا نمی گیرند..
ولی تو بدان، قاتل ندا بودن، سهم و جایگاه ویژه ای در تاریخ نگاری این دهه ی درد به تو خواهد داد. به فرمان یا از سر ایمان. اینک بیا و سهمت را بگیرد. شاید همان خطابی که خواهر ندا کرد پشتت را لرزانده باشد. اما جرات کن، جلو بیا، رو بنما و بگو آیا لحظه جان دادن آنکه به او شلیک کردی، می شنیدی که کسی در میان جمعیت فریاد می زد::
ندا نترس ، ندا نترس، ندا بمون، ندا بمون. او نترسید و ماند. تو اما ترسیده ای و پنهان می کنی خود را، می خواهی نمانی می خواهی از یادها بروی. می خواهی گمت کنند مردم، می خواهی فراموشت کنند!
یکسال گذشت از روزی که لابد تو به دور و برت تند و تند نگاه می کردی، تا عاقبت، سینه دختر جوانی را نشانه روی که در میان مردم سبز، آشفته به تماشای خون و خشم ایستاده بود.
یک سال گذشت از روزی که لابد اسلحه را چندباری هم در دست هایت جابجا کردی و بعد وقتی همه، بی قرار و در حال فرار از گاز اشک آور و باتوم و گلوله بودند، تو هم شلیک کردی. مهم نیست که با هدف نشانه رفته بودی یا اتفاقی تیرت به هدف نشست، مهم این است که در تمام این یک سال آیا هدفی که برای این شلیک به معترضان، در مغز سناریو نویسان مرگ، جریان داشت محقق شد؟ به نظر می رسد جواب مثبت نیست، این یکی دردسر ساز شده است، آن دوربین لعنتی آماتور، کار را خراب کرد ورنه می شد همانند همه آنان که در خیابان های خرداد 88، مردم را به کوچه های بن بست هدایت می کردند و می کشتند، ندا تبدیل نشود به مشکل لاینحل یک حکومت که دولتمردانش به هر جا می روند، مدام نشانه ای از او را می بینند و مجبور به قصه سرایی های مکرر برای انکار خشونت خویش می شوند.
حالا یک سال گذشته است و همه چیز از یک شلیک ساده تو آغاز شده است که زندگی را برای یک خانواده ناهموار کرده ای اما راه مبارزه را برای یک ملت هموار. ملتی که همیشه به رسم جنبش های مدنی، یک نماد را بر فراز می کند تا به دنیا بگوید که اوج ظلم یک حاکمیت تا کجاست.
اینک مردم معترض ایران علاوه بر رنج از دست دادن شماری از شهروندان معمولی در یک اعتراض مدنی، نمادی دارند که حتی خود حاکمیت نیز دلش نیامد از کنار نگاه نافذ این نماد مظلومیت بی تفاوت بگذرد و همه زورش را زد تا مادر ندا را راضی کند که نام ندا آقا سلطان در لیست شهدای بنیاد شهید جمهوری اسلامی ایران گنجانده شود. اما وقتی مقاومت مادر را دیدند، سناریو چنان سخیف شد که حتی نام فامیل ندا که قرار بود زینت بخش لیست بیناد شهید شود، در زبان مشاور رییس دولت به شاه و سلطان تفسیر شد و شوخی و شنگی کردند دلقگان.
حالا انگار با خانواده و نام آن ها که سی سالی است به نامشان حکومت می کنند چه کرده اند که با ندا بکنند. با همت و باکری با جهان آرا، با خانواده شهدای محترمشان بهشتی و دیگران مگر چه کرده اند. اصلا راست بایست و بگو با بیت آن که هر چه دارند از وی دارند چه می کنند که با ندا کرده باشند..
و اما تو صاحب اسلحه این شلیک دردسرساز شدی. در تمام این یک سال، به عنوان یک آدم که پوست و گوشت دارد، در هر جا بودی خود را از خود پنهان کردی. لحظه ای از ندا جدا نشدی و از وحشت شناخته شدن. این دیگر حکایت عسگر و سعید نیست. خودت را هر چقدر پنهان کنی باز شاید تو آخرین کسی بودی که آخرین نگاه ندا را رصد کردی و لابد در همان نفس آخر دانستی که دختری ساده را کشته ای. راستی کشتن چه مزه دارد. گرچه در جائی باشد که بدانی قدرت حمایتت می کند. نکند به فکر بوده ای که مبادا با این شلیک مشروعیت حکومتی را بر باد داده ای. مثل آن دو ساواکی قاتل رهبران سیاسی مخالف که بعد از انقلاب وقتی مانند موش روی نیمکت دادگاه نشسته بودند می گفتند آقای رییس دادگاه ما مشروعیت این حکومت ستمگر را به دنیا نشان دادیم. جایزه می خواستند قبل از اعدام شهرام و تهرانی.
اما برای تو دو راه وجود دارد، یا به خیال خود مامور بوده ای و معذور و با فرمان شلیک کرده ای، یا به تصور خود مومن به رهبران خود بوده ای و با ایمان شلیک کرده ای. حتما فیلم جان دادن ندا را دیده ای. بر کشته خود نگاه کرده ای قبل از این که خودت فیلم شوی. می توانی بگوئی هر بار آن فیلم را دیدی، دقیقا چه حالی شدی؟ خوشحال یا سرافکنده؟ به چه فکر می کردی؟ کدام یک از این روایت ها برایت جالب تر بود آن که سیمای ضرغامی می گفت یا آن که در یوتیوب هست و میلیون ها نفر دیده اند. ممکن است تو از هیچ کدام از این بازسازی ها راضی نبوده باشی؟ کنار اعضای خانواده ات نشسته باشی بی صدا و نگران که مباد شناخته شوی.
نمی دانم چرا فکر می کنم، اهمیت دارد که کسی زندگی یک قاتل را هم در پسزمینه زندگی کشته وی روایت کند. مثلا در داخل مستند زندگی ندا، زندگی ترا هم نشان دهند و نشانی دهند. آن جا اگر مامور و معذور بوده ای که بی شک شرح قصه ات به گونه ای دگر خواهد آمد، حالا اگر نه در دادگاهی دست کم در برابر دوربین سیمای جمهوری اسلامی بایست و از باورهایت بگو. رو بسته بایست پشت به دوربین بنشین . به هر حال تو هم یک گوشه ای از این تاریح ایستاده ای و نقش خودت را ایفا کرده ای. در صندلی های تئاتر تاریخ فقط خوش نامان جا ندارند بلکه صدها هست مانند تو. گاهی بدنام ترین آدم ها از قضا در ردیف جلو می نشینند.
حتما دیده ای قاتلانی که گلوله به روی مسولان می کشند و تصمیم سازان همین نظام را ترور می کنند، خیلی زود به دام وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی گرفتار و دستگیر و سپس به سزای عمل شان می رسند. عامل ترور رازینی، قاتل صیاد شیرازی، قاتل قاضی مقدس و همه قاتلانی که با شناسایی شان وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی قدرت اش را به رخ دنیا کشید. در مقابل، مردم به خوبی می دانند چرا همین وزارت اطلاعات در تمام این یک سال برای شناسایی قاتل ترور استاد فیزیک دانشگاه ، قاتل ترور خواهر زاده موسوی و قاتل شلیک به ده ها شهروند معمولی ناگهان ناتوان می شود، هیچ اقدامی نمی کند. می دانند چرا ترا نمی گیرند..
ولی تو بدان، قاتل ندا بودن، سهم و جایگاه ویژه ای در تاریخ نگاری این دهه ی درد به تو خواهد داد. به فرمان یا از سر ایمان. اینک بیا و سهمت را بگیرد. شاید همان خطابی که خواهر ندا کرد پشتت را لرزانده باشد. اما جرات کن، جلو بیا، رو بنما و بگو آیا لحظه جان دادن آنکه به او شلیک کردی، می شنیدی که کسی در میان جمعیت فریاد می زد::
ندا نترس ، ندا نترس، ندا بمون، ندا بمون. او نترسید و ماند. تو اما ترسیده ای و پنهان می کنی خود را، می خواهی نمانی می خواهی از یادها بروی. می خواهی گمت کنند مردم، می خواهی فراموشت کنند!
مسيح علي نژاد
رسد هر دم خبر از مرگ یاران
زمرگ پاک مردان , دلربایان
زتیر ودشنه وشمشیر بیداد
نباشد چاره ای مارا چو فریاد
که کاخ دشمنی درهم بریزد
ستمگر نه , ستم اینجا بمیرد
زشرح ماجرا تابی مرا نیست
زاشک دیدگان خوابی مرا نیست
زشرم واژه ها در پیچ وتابم
به شهر تشنگی جویای آبم
که جای لب سخن باشد به چشمان
چه گویم من زاندوه فراوان
سی خرداد تهران کربلا شد
زکشتاری که اینجا بر ملا شد
جوانان را به کهریزک ببردند
جوانان از شکنجه جان سپردند
کسی مانند این دوران ندیده
زعاشورای تهران گر شنیده
چنان کشتند وبستند وگرفتند
تو می گفتی که مستند یا خرفتند
به راز آن جنایت پرده مانده
کسی شرح ستم کامل نخوانده
هراسانم از این شهر پراز مرگ
ازاین دشت دروغ ومکر ونیرنگ
ازاین شهر, ستمدیده به زندان
نمی بینی کسی را شاد وخندان
همه لب ها به زیر بار آهند
همه چشمان اسیرانی به راهند
ستمگر خنده دارد بر لبانش
سخن از دشمنی ورد زبانش
زآئین مروت گشته او دور
که قدرت کرده چشمان ورا کور
زند خنده به خون مردم پاک
به کشتن می دهد فرمان چه بی باک !!
زآزادی هراسی در دل او
کشد اورا که گوید رأی من کو ؟
امید – آ.....
امید – آ.....
۱ تیر ۱۳۸۹ ساعت ۳:۰۸