تقديم به محمد نوري زاد:
نامه های تو، روایت فتح اند
نامه های تو، روایت فتح اند
. ادامه راه سبز(ارس): تو را از روایت فتح می شناسم. برنامه ای که سالها ارزشی ترین تولید صدا وسیما بود .همان صداوسیمایی که اکنون خیلی دوست دارد اعترافاتت را پخش کند تا توبه یک یار فریب خورده دیگر را به نمایش بگذارد. آن زمان خیلی اوقات برنامه ات را به اجبار می دیدم (چون چیز دیگری برای تماشا نبود) و در دل به تو و همکار شهیدت گلایه می کردم که آخر اینان از کدام فتح سخن می گویند؟ نصیب ما از این فتح چه شد؟ سالها از آن برنامه گذشت و از قضای روزگار تو باز هم با ما سخن گفتی اما این بار دیگر نیک می دانم که نوری زاد از چه سخن می گوید.
امروز نامه های تو خود روایت فتح اند. فتح فهم بر جهل، فتح قلم سبز بر شمشیر سرخ…
توخود گفته ای که سالها در رکاب حکومت بودی و اکنون در بند حکومت و چه زیبا که دانستی نباید حق را با حکومت سنجید بلکه باید حکومت را به حق سنجید و آنگاه که دیدی باطل جای حق نشسته است بدون عافیت طلبی و مصلحت اندیشی خروشیدی و اکنون جرمت همین خروش است. بماند که مدعی العموم گفته است جرم تو تغییر دیدگاهت است (و حتما ایشان مدعی دیدگاه عموم هم هستند) و تا زمانیکه همان نوریزاد اول نشوی در زندان می مانی. آری باید پس از قرنها اعتراف کنی هنوز هم آفتاب عالم تاب به دور قبله عالم می چرخد تا آزادت کنند غافل از آنکه تنها تنت را به بند کشیده اند وعاجز از قدرت اندیشه ات که غوغایی در دل مردمان به پاکرده است.
براستی درآن سلول کوچک تو در اوین چه می گذرد؟ چگونه می توان از چاردیواری زندان نامه هایی به وسعت ایران نوشت. چگونه می توان در محاصره آن همه زندانبان سنگدل چنین شجاعانه حرف دل یک ملت را زد. به راستی که نامه هایت حجت را بر آنانکه خود را حجت می پندارند تمام کرده است.
در نامه آخرت گفته ای که بی کس خواهی مرد و مزارت گذرگاه باد و باران خواهد شد اما مطمئنا چنین نخواهد بود چرا که دعای خیر ستمدیدگانی که صدایشان به جایی نمیرسد در حق تو کاخی خواهد ساخت “که از باد و باران نیابد گزند” و چه سود از بارگاه مجللی که با آه مادری که فرزندش بیگناه در خیابان به خون غلطید فرو خواهد ریخت.
در نامه ات از دین گفتی که چگونه به اسم دین همه آموزه هایش را به مسلخ بردند. باید به دین بخاطر دینداری چون تو تبریک گفت که در این عصر دین بازاری با نامه هایت دنیا را به دین فروختی و رستگار شدی.
از تن فروشی دخترکان سرزمینمان نالیده ای که مگر نه اینان هم ناموس همین وطنند. براستی حق اینان و همه بی پناهان از کشوری پهناور و غنی که روزی ۵مرتبه بانگ “حیّ علی الفلاح” در فضای آن می پیچد چیست؟
و در پایان گفته ای که به عاقبت تلخ نامه آخرت آگاهی. شاید اکنون در زندان تو را به داغ و درفش سپرده باشند. شکسته باد دستی که با فریاد حق طلبی چنین کند و البته اینان را با ریختن خون تو چه سود که در پس پرده می دانند این جنبش به خون، زنده نیست بلکه به فهم، زنده است و فهم زاده نور است و تو نوری زاد!
به امید آزادی محمد نوری زاد و همه فرزندان اهورایی این سرزمین که ناجوانمردانه در بندند.
امروز نامه های تو خود روایت فتح اند. فتح فهم بر جهل، فتح قلم سبز بر شمشیر سرخ…
توخود گفته ای که سالها در رکاب حکومت بودی و اکنون در بند حکومت و چه زیبا که دانستی نباید حق را با حکومت سنجید بلکه باید حکومت را به حق سنجید و آنگاه که دیدی باطل جای حق نشسته است بدون عافیت طلبی و مصلحت اندیشی خروشیدی و اکنون جرمت همین خروش است. بماند که مدعی العموم گفته است جرم تو تغییر دیدگاهت است (و حتما ایشان مدعی دیدگاه عموم هم هستند) و تا زمانیکه همان نوریزاد اول نشوی در زندان می مانی. آری باید پس از قرنها اعتراف کنی هنوز هم آفتاب عالم تاب به دور قبله عالم می چرخد تا آزادت کنند غافل از آنکه تنها تنت را به بند کشیده اند وعاجز از قدرت اندیشه ات که غوغایی در دل مردمان به پاکرده است.
براستی درآن سلول کوچک تو در اوین چه می گذرد؟ چگونه می توان از چاردیواری زندان نامه هایی به وسعت ایران نوشت. چگونه می توان در محاصره آن همه زندانبان سنگدل چنین شجاعانه حرف دل یک ملت را زد. به راستی که نامه هایت حجت را بر آنانکه خود را حجت می پندارند تمام کرده است.
در نامه آخرت گفته ای که بی کس خواهی مرد و مزارت گذرگاه باد و باران خواهد شد اما مطمئنا چنین نخواهد بود چرا که دعای خیر ستمدیدگانی که صدایشان به جایی نمیرسد در حق تو کاخی خواهد ساخت “که از باد و باران نیابد گزند” و چه سود از بارگاه مجللی که با آه مادری که فرزندش بیگناه در خیابان به خون غلطید فرو خواهد ریخت.
در نامه ات از دین گفتی که چگونه به اسم دین همه آموزه هایش را به مسلخ بردند. باید به دین بخاطر دینداری چون تو تبریک گفت که در این عصر دین بازاری با نامه هایت دنیا را به دین فروختی و رستگار شدی.
از تن فروشی دخترکان سرزمینمان نالیده ای که مگر نه اینان هم ناموس همین وطنند. براستی حق اینان و همه بی پناهان از کشوری پهناور و غنی که روزی ۵مرتبه بانگ “حیّ علی الفلاح” در فضای آن می پیچد چیست؟
و در پایان گفته ای که به عاقبت تلخ نامه آخرت آگاهی. شاید اکنون در زندان تو را به داغ و درفش سپرده باشند. شکسته باد دستی که با فریاد حق طلبی چنین کند و البته اینان را با ریختن خون تو چه سود که در پس پرده می دانند این جنبش به خون، زنده نیست بلکه به فهم، زنده است و فهم زاده نور است و تو نوری زاد!
به امید آزادی محمد نوری زاد و همه فرزندان اهورایی این سرزمین که ناجوانمردانه در بندند.
م. کوراوند
من هنرمند هستم
سابق افتخار ميكردم و ميگفتم از بچه هاي روايت فتح هستم
آخه دست و پا شكسته در اونجا كار ميگردم - در كنار همين بزرگوار (مدتي كوتاه و دورادور ) و محمد آويني (برادر شهيدآويني ) كمي بيشتر كه البته ايشان را هم با اردنگي از آنجا بيرون كردند چون پاچه خواري نميكرد - اما اكنون شرمم ميايد خودم را از بچه هاي فعلي روايت بنامم - چرا ؟ چند ماه پيش فيلمي را كه در مورد شهادت ندا آقا سلطان پخش شد ديديد ؟ همان كه يك مجري زن آفريقايي داشت -- متاسفانه از ساخته هاس روايت فتح بود - كدام روايت ؟ كدام فتح ؟
ياد يار
۹ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۲۱:۴۵