ما تا آخر این راه سبز ایستاده ایم
• ادامه راه سبز(ارس): هر روز که صفحه اخبار ها را مرور می کنی خبر بازداشت منتقدی را می بینی، حال این منتقد روزنامه نگار است یا روشنفکر یا دانشجو یا عضو فلان حزب فرق نمی کند؛جرم قریب به اتفاق ایشان اقدام علیه امنیت ملی است که چاشنی های متفاوتی را هم به آن الصاق می کنند برای خالی نبودن عریضه،و آنوقت تو می مانی که آخر این امنیت ملی چه چیز دم دستی هست که از یک جوان هیجده ساله وبلاگ نویس تا یک پیرمرد هشتاد ساله خبره سیاسی که عمرش را در راه مبارزه مسالمت آمیز مصروف داشته و جز اعتلای کشور هدفی نداشته تا یک کاریکاتوریست، براحتی آب خوردنی علیه آن اقدام می کنند؟!
خبر دستگیری فاطمه عرب سرخی را که دیدم یک آن غافلگیر شدم که آخر با مادر یک فرزند دوساله که پدرش هم محبوس است چه کار دارند؟ آیا انصاف و مدارا را هم قرین کارشان کرده اند؟ اما به خودم نهیب زدم فلانی مگر ابراهیم یزدی را به جرم خواندن نماز دربند نکرده اند! بالاخره این فاطمه خانوم هیچی جرمش نباشد فیس بوک این ام الفساد! را که می رود؛ جرم از این بزرگتر هم می خواهی؟ اضافه بر اینکه این خانواده زیادی سرسبز دارد و چه جرمی بالاتر از سبز اندیشی در این زمانه؟ چهره خانوم قدس در نظرم آمد در مجلس ختم مادرش که با تمام غصه های بر دوشش استوار و مانا بر راهش و مرامش ایستاده است؛ ماندم این بانوی ساده و پر از ایمان این مصیبت تازه وارده را چگونه تاب می آورد؟ آخر هر انسانی ظرفیتی دارد؛غم از دست دادن مادر، دربند شدن همسر و اکنون بازداشت دخترش جملگی در کمتر از چهل روز برای هر انسانی سخت و طاقت فرسا است.
رخصتی خواستم برای عرض ادب و همدردی، قسمت شد که جمعه شب میهمان سبز سرای آنان شوم. از قضا بدون آنکه بدانم همان روز مصادف بود با چهلمین روز درگذشت مادر ایشان. از درکه وارد شدم تنی چند از دوستان هم به همین مناسبت آنجا بودند. در کنار دکتر کیانوش راد جای گرفتم، مردی متین و موقر که خنده از لبانش نمی افتاد. باورش سخت است، خودمان را جای او بگذاریم؛ دخترتان را بیست روز است که گرفته اند و بغیر از یک تماس تلفنی هیچ خبری از او ندارید؛ با شرح احوالاتی که به بیرون درز کرده یقینا نباید حال و روز خوشی داشته باشد(اضافه کنید که جرم ناکرده ایشان هم حتما اقدام علیه امنیت ملی است) اما این مرد نه تنها ذره ای خم به ابرو نیآورده که جز اصلاح امور و بازگشت به قانون هیچ نمی خواهد، سعه صدر را در چنین بزرگورانی باید به تماشا نشست!
در طول دو ساعتی که میهمان آن خانه بودم بسیاری از مقامات دوران اصلاحات و جوانان بی ریا و دوست داشتنی که شماری از آنها مشمول همان اتهام اقدام علیه امنیت ملی گشته بودند و دورانی را مورد لطف برادران بوده اند را می شد دید؛ فضای مجلس اما نه ذره ای کینه داشت نه تندی. تنی چند را هم برای فردای آن روز احضار کرده بودند اما نکته فراموش نشدنی این بود که همگی با دلی امیدوار و لبی خندان روزگار می گذرانند؛ هر چند سختی ها طاقت فرسا است و اجحاف ها بی شمار اما اگر به هدفت و آرمانت اعتقاد داشته باشی و جز خیرخواهی برای ملک و میهن مد نظرت نباشد، سختی ها در نظرت کوچک می شوند و رفتنی. آنچه می ماند ایران است و ایرانی؛ مردمی که به یکایک آنها عشق میورزی.
در آن شب دختر آقای باقی هم آمده بود با همسرش علی مقامی، زیاد نمی شناختمش اما سراسر مهربانی بود و ادب. زوجی تازه شکل گرفته که در این فضای مشوش و سخت پیمانی آسمانی بسته اند و پلی از عشق و ایمان زده اند از ورای سختی های مداوم روزگار که بر آنان و دوستانشان به نا حق می رود. خلاصه آنکه آن روز را که مرور می کنم روحیه می گیرم از انسانهائی که با همه سختیها و تهمت ها ایستاده اند و چه زیبا مشق عشق می کنند؛ مادری که اینهمه مصیبت دیده است اما توصیه می کند مواظب باشید، به دوستانت بگو مراعات کنند و اسیر تندروی نشوید؛ پدری که دخترش در تاریکخانه زندان محبوس است اما باید پیش او بنشینی و روحیه تازه کنی؛ شوهری که بانویش در بند است و دختر دو ساله اش از آغوش گرم مادر بدور، اما راست قامت و استوار پا پس نمی کشد و بر سر آرمان خود ایستاده است؛ جوانانیکه آماج هزاران تهمت ریز و درشت هستند اما متین و موقر مشی مصلحانه خود را می جویند و خنده از لبانشان نمی افتد.
طی این چند روز اما دوباره ماشین ارعاب و دستگیری دامان تنی چند را گرفت. علی مقامی بازداشت شد؛ دکتر کیانوش راد را هم احضار نموده اند، هر چه فکر کردم که آخر چرا؟ جز این نتیجه حاصلم نشد که آنان از با هم بودن صاف و ساده ما درهراس هستند. آنان از خنده های مهربانانه و دلجوئی های ما دلخور هستند. البته خب، حق هم دارند. می گویند اینهمه گرفتیم و دربند کردیم باز تا فرصتی می یابند دور هم می نشینند و حدیث دلداگی می خوانند؛ پس اینهمه بگیر و ببند ما چه فایده داشت؟ در واقع یکطرف تمامی قدرت و سیطره را در دستان خود دارد و به انحاء مختلف برای محدود کردن منتقدین بهره می جوید و در این راه از هر عمل خیر اخلاقی فروگذاری نمی کند و طرف دیگر با همه مضایقه ها بر سر آرمان سبز خود ایستاده است و گامی به پس ننهاده است؛ براستی چه زجری برای تمامیت خواهان از این شاق تر و گران تر است؟
فراتر از هر مقاله وحرف و سخنی عکسی است که خانواده عرب سرخی در کنار پارچه نوشته "ما تا آخر این راه سبز ایستاده ایم" گرفته اند، این بالاترین جرمی است که آنان مرتکب شده اند؛ جرمی نابخشودنی که اکنون دامن این خانواده سبز و دیگر سبز اندیشان را گرفته است!
خبر دستگیری فاطمه عرب سرخی را که دیدم یک آن غافلگیر شدم که آخر با مادر یک فرزند دوساله که پدرش هم محبوس است چه کار دارند؟ آیا انصاف و مدارا را هم قرین کارشان کرده اند؟ اما به خودم نهیب زدم فلانی مگر ابراهیم یزدی را به جرم خواندن نماز دربند نکرده اند! بالاخره این فاطمه خانوم هیچی جرمش نباشد فیس بوک این ام الفساد! را که می رود؛ جرم از این بزرگتر هم می خواهی؟ اضافه بر اینکه این خانواده زیادی سرسبز دارد و چه جرمی بالاتر از سبز اندیشی در این زمانه؟ چهره خانوم قدس در نظرم آمد در مجلس ختم مادرش که با تمام غصه های بر دوشش استوار و مانا بر راهش و مرامش ایستاده است؛ ماندم این بانوی ساده و پر از ایمان این مصیبت تازه وارده را چگونه تاب می آورد؟ آخر هر انسانی ظرفیتی دارد؛غم از دست دادن مادر، دربند شدن همسر و اکنون بازداشت دخترش جملگی در کمتر از چهل روز برای هر انسانی سخت و طاقت فرسا است.
رخصتی خواستم برای عرض ادب و همدردی، قسمت شد که جمعه شب میهمان سبز سرای آنان شوم. از قضا بدون آنکه بدانم همان روز مصادف بود با چهلمین روز درگذشت مادر ایشان. از درکه وارد شدم تنی چند از دوستان هم به همین مناسبت آنجا بودند. در کنار دکتر کیانوش راد جای گرفتم، مردی متین و موقر که خنده از لبانش نمی افتاد. باورش سخت است، خودمان را جای او بگذاریم؛ دخترتان را بیست روز است که گرفته اند و بغیر از یک تماس تلفنی هیچ خبری از او ندارید؛ با شرح احوالاتی که به بیرون درز کرده یقینا نباید حال و روز خوشی داشته باشد(اضافه کنید که جرم ناکرده ایشان هم حتما اقدام علیه امنیت ملی است) اما این مرد نه تنها ذره ای خم به ابرو نیآورده که جز اصلاح امور و بازگشت به قانون هیچ نمی خواهد، سعه صدر را در چنین بزرگورانی باید به تماشا نشست!
در طول دو ساعتی که میهمان آن خانه بودم بسیاری از مقامات دوران اصلاحات و جوانان بی ریا و دوست داشتنی که شماری از آنها مشمول همان اتهام اقدام علیه امنیت ملی گشته بودند و دورانی را مورد لطف برادران بوده اند را می شد دید؛ فضای مجلس اما نه ذره ای کینه داشت نه تندی. تنی چند را هم برای فردای آن روز احضار کرده بودند اما نکته فراموش نشدنی این بود که همگی با دلی امیدوار و لبی خندان روزگار می گذرانند؛ هر چند سختی ها طاقت فرسا است و اجحاف ها بی شمار اما اگر به هدفت و آرمانت اعتقاد داشته باشی و جز خیرخواهی برای ملک و میهن مد نظرت نباشد، سختی ها در نظرت کوچک می شوند و رفتنی. آنچه می ماند ایران است و ایرانی؛ مردمی که به یکایک آنها عشق میورزی.
در آن شب دختر آقای باقی هم آمده بود با همسرش علی مقامی، زیاد نمی شناختمش اما سراسر مهربانی بود و ادب. زوجی تازه شکل گرفته که در این فضای مشوش و سخت پیمانی آسمانی بسته اند و پلی از عشق و ایمان زده اند از ورای سختی های مداوم روزگار که بر آنان و دوستانشان به نا حق می رود. خلاصه آنکه آن روز را که مرور می کنم روحیه می گیرم از انسانهائی که با همه سختیها و تهمت ها ایستاده اند و چه زیبا مشق عشق می کنند؛ مادری که اینهمه مصیبت دیده است اما توصیه می کند مواظب باشید، به دوستانت بگو مراعات کنند و اسیر تندروی نشوید؛ پدری که دخترش در تاریکخانه زندان محبوس است اما باید پیش او بنشینی و روحیه تازه کنی؛ شوهری که بانویش در بند است و دختر دو ساله اش از آغوش گرم مادر بدور، اما راست قامت و استوار پا پس نمی کشد و بر سر آرمان خود ایستاده است؛ جوانانیکه آماج هزاران تهمت ریز و درشت هستند اما متین و موقر مشی مصلحانه خود را می جویند و خنده از لبانشان نمی افتد.
طی این چند روز اما دوباره ماشین ارعاب و دستگیری دامان تنی چند را گرفت. علی مقامی بازداشت شد؛ دکتر کیانوش راد را هم احضار نموده اند، هر چه فکر کردم که آخر چرا؟ جز این نتیجه حاصلم نشد که آنان از با هم بودن صاف و ساده ما درهراس هستند. آنان از خنده های مهربانانه و دلجوئی های ما دلخور هستند. البته خب، حق هم دارند. می گویند اینهمه گرفتیم و دربند کردیم باز تا فرصتی می یابند دور هم می نشینند و حدیث دلداگی می خوانند؛ پس اینهمه بگیر و ببند ما چه فایده داشت؟ در واقع یکطرف تمامی قدرت و سیطره را در دستان خود دارد و به انحاء مختلف برای محدود کردن منتقدین بهره می جوید و در این راه از هر عمل خیر اخلاقی فروگذاری نمی کند و طرف دیگر با همه مضایقه ها بر سر آرمان سبز خود ایستاده است و گامی به پس ننهاده است؛ براستی چه زجری برای تمامیت خواهان از این شاق تر و گران تر است؟
فراتر از هر مقاله وحرف و سخنی عکسی است که خانواده عرب سرخی در کنار پارچه نوشته "ما تا آخر این راه سبز ایستاده ایم" گرفته اند، این بالاترین جرمی است که آنان مرتکب شده اند؛ جرمی نابخشودنی که اکنون دامن این خانواده سبز و دیگر سبز اندیشان را گرفته است!
رضا رئيسي
ما را نه غم آب و نه نان خواهد کشت
نی غصه فقر و مثل آن خواهد کشت
ما را غم این ستم که فرزند وطن
در خون بنشست و داد جان خواهد کشت
ناشناس
۱۰ دی ۱۳۸۹ ساعت ۲۱:۳۲«یک نفس آرام ننشینم در این بیدادگاه[ب. آرام]»
گر به زندانم نهی یا آنکه بر دارم کنی
در حصار خانه یا در بند آزارم کنی
گر جواب حرف را با تیر و شلاقی دهی
گر روان، جویی ز خون قلب صد یارم کنی
یک نفس آرام ننشینم در این بیدادگاه
با ستم تنها مرا از خواب بیدارم کنی
چون به چشمم خواب آید در میان زجه ها؟
چون دمی غافل شوم، با ظلم هوشیارم کنی
هان بیا بستان به تیر جهل و کین جان مرا
گر مسی باشم طلای ناب و عیارم کنی
نیست خونم سرخ تر از خون یاران وطن
گر خسی باشم به کشتن باغ پر بارم کنی
گر به تیر تو روان گردد زتن خون دلم
خون من در پیکر صد همره و یارم کنی
گر به خاک افتد ستاره از میان آسمان
نور او را روشنی بخش شب تارم کنی
شمع ها از جان خویش افروزم اندر شام تار
تا مپنداری خموش و ساکت و تنها و بی عارم کنی
جان خود در یک کمان آرشی خواهم نهاد
تا مپنداری که مرعوب طناب دار و رگبارم کنی
جان آرامم زند تیر فنا بر طبل ترس
با چنین طبلی کجا ارعاب در کارم کنی
ب.آرام
۱۱ دی ۱۳۸۹ ساعت ۲۲:۰۲