عاقبت، خواست خدا، وارونه نمایان را رسوا کرد:
به ژاله ی در خون خفته …
به ژاله ی در خون خفته …
• ادامه راه سبز(ارس): می زنند، می درند، می بُرند، می کشند و می بَرند، و آن گاه بر کشته ی خویش اشک تمساح می ریزند. جنازه را از صاحبان اصلی اش می دزدند و آبروی ریخته و کار از دست شده را به خیال خود با شهید دزدیده تدبیر می کنند؛ چنان که پنداشتند مشروعیت و مقبولیت از دست رفته را می توان با رای دزدیده به خانه بازآورد. زر و زور و تزویر را در دست خود می بینند و می پندارند که قادر متعال و مطلق العنان روی زمین اند و هر چه بخواهند می توانند بکنند: می توانند اوباش و اراذل را به زر بخرند و به جان مردم بیندازند و عمله ی جور و زور را همچون وحوش بر سیل مردمان روانه کنند و بعد، در سیمای تزویر و بر منبر دروغ، نعل وارونه بزنند و جای ظالم و مظلوم و قاتل و مقتول و تروریست و شهید را عوض کنند. و از مکر خدا غافل اند، که بهترین ماکرین است و مکر مکرکنندگان را به آنها باز می گرداند.
و اگر مکر خدا نیست چگونه می شود چنین انتخابی کرد، که جامع تمام خطاهای حکومتی و انتقادها باشد؟ صانع ژاله، دانشجوی هنر، کرد و سنی، با سابقه فعالیت در انجمن اسلامی و ستاد انتخاباتی و حضور در تظاهرات پس از انتخابات؛ همان تجمع ها و تظاهرات اعتراضی که به جرم حضور در آن، هنوز بسیاری در زندان اند.
دانشجویی از خیل دانشجویانی که روز به روز بیشتر تحقیر و سرکوب می شوند، تا صدای رسای جامعه نباشند و اعتراض ها و انتقادهای مردم را فریاد نکنند و برای آرامش جان اقتدارگرایان، خفقان و سکوت پیشه کنند. دانشجوی هنر، یکی از خیل دانشجویان و هنرمندانی که، مانند باقی اهل فرهنگ و هنر، روزگار سخت سیاهی و عسرت را می گذرانند و تیغ سانسور و سنگینی تحمیل را بر جان خود و آثارشان – از نوشته ها و کتاب های شان تا فیلم ها و موسیقی ها و مجسمه هایشان – تحمل می کنند؛ مسلمانی سنی مذهب، از خیل سنیانی که رنج تبعیض و تحدید را هر روز بیش از پیش می بینند، در ام القرای اسلام اجازه تاسیس مسجد برای خود ندارند، در آموزش مذهبی استقلال ندارند و به خاطر مذهبشان، به طور سیستماتیک مشمول تبعیض در استخدام و اشتغال دولتی می شوند؛ و جوانی کرد، نمادی از قومیت های رنگارنگ کشور ایران، که اسیر نگاه امنیتی و نظامی عده ای خشک مغز بی تدبیر شده اند؛ اسیر تفکری متوهم و ناکارآمد و بی دانش، که به جای آن که به رفع مشکلات قومیت ها و توجه به مسائلشان بپردازند و راه حفظ امنیت و وحدت ملی را در جذب حداکثری و ایجاد رفاه عمومی و رفع تبعیض در تمام مناطق ایران بدانند، برخوردهای نظامی و امنیتی شان را برای پوشاندن ناکارآمدی تشدید می کنند و زجر و حبس و قتل را می افزایند و بدین شیوه، دور بسته و باطل ناکارآمدی و نارضایتی را تکرار می کنند؛ و دست آخر جوانی از خیل جوانان این سرزمین، که از تحمیل ها و تحقیرها به نام دین و اسلام به تنگ آمده اند، و آزادی و آزادگی، اراده و انتخاب و حق زیستن و برگزیدن را از دولت و حکومت خود طلب می کنند. حق انسانی زیستن را.
و باز چه طنز تلخ و تراژیکی است که تمام این مضامین در عکس ها و فیلم ها و نوشته هایی که از او منتشر می شود هم وجود دارد و به چشم می خورد. کارت بسیجی که از او ساخته اند و بنرهای بزرگی که از او در شهر زده اند تا از او نماد شهیدی همچون سهراب و ندا برای خود بسازند، که هیچ کدام آن قدر ماندگار نخواهد بود وقتی مردم عکس حضور او را در بیت مرجع سبز جنبش ببینند، وقتی فیلمی را ببینند که قسمتی از آن در میان مردم منتشر شده است و در آن تحمیل های دستگاه حاکم و ریاکاری دینداران تقلبی به سخره گرفته می شود، وقتی داستان کوتاه او را بخوانند و قلمش را و دغدغه های قلمش را بشناسند، … آن گاه خواهند فهمید میان صانع ژاله ای که نمونه ای است از جوانان امروز این کشور و نمونه ای است از دانشجویان این کشور و نمونه ای است از هنرمندان این کشور، چقدر فاصله است با آن تصویر وارونه ای که از بسیجی تقلبی حکومتی ساخته اند و بر کوی و برزن تبلیغ اش می کنند: بسیجی ای که ابزار سرکوب است و آلت فعل ایدئولوژی مستقر و از خود اجازه و قدرت انتخاب و بینایی ندارد و بصیرت را در اتباع بی چون و چرا حرف حق فرماندهان می بیند، تا به کار تثبیت پایه های قدرت طلبی و ثروت اندوزی و دنیاخواهی عده ای معدود به اسم دین و امام و انقلاب و جنگ و مبارزه با ظلم و تبعیض و استعمار بیاید.
و مکر الهی این است که تمام این رسواگویی ها و تناقض ها را خود به دست خود ساخته اند و خود به دست خود، با پول بیت المال، و با رسانه مردم، تبلیغ می کنند. با دست خود چیزی را امروز تبلیغ می کنند و می سازند، که فردا وقتی همین مردم مخاطب رسانه حکومتی و همین مردم مخاطب بنرهای بزرگ سطح شهر آگاه شوند و حقیقت امر را دریابند، به ضد خودشان بدل می شود؛ چنان که گویی هرچه در راه تثبیت خود و محو مخالفشان خرج کرده اند، علیه خودشان خرج شده است و عامل رسوایی و افتضاح خودشان خواهد شد. وقتی حقیقت امر با شبکه ی عظیم آگاهی بخشی ای که به یمن تثبیت شبکه ی سبز و نبود رسانه شکل گرفته است، دست به دست و سینه به سینه و زبان به زبان نقل کند، حقیقت آن چه را که درباره صانع ژاله خوانده است و دیده است و شنیده است و می داند، آن گاه تصویر بزرگ تبلیغاتی شهیدی که کوشیده اند جسم و جنازه و جان و شخصیت و سیما و سیرت اش را بدزدند، در ذهن و ضمیر مخاطبانی که آن را باور کرده بودند، به زنده ترین شاهد دروغ گویی و بی شرمی و وقاحت و رذالت – و البته حماقت – حکومتی تبدیل خواهد شد. آیا مکر الهی نیست که دشمنان ملت را این گونه از حمقاء قرار داده است، که به هر چیز دست می یازند و هر حربه ای برای نجات و بقای خود می جویند، فروترشان می برد و در چاه تباهی و ذلت و ضلالت فروترشان می کشد و راهی به رهایی پیش چشم شان نمی گذارد؟
آیا مکر الهی نیست که عزیزی از جوانان این ملت را به خاک و خون می کشند که همچون نامش صانع و آفریننده ی ژاله ای است خونین؟ ژاله ای که به خون می نشیند، تا یادآور ژاله های به خون نشسته ی تاریخ این خاک باشد، تا ادامه ی حماسه های بهمن این سرزمین باشد، تا زمستان بشکند و گل بشکفد و راه بهار را پیش روی لاله های فصل رهایی این ملت بگشاید …
و اگر مکر خدا نیست چگونه می شود چنین انتخابی کرد، که جامع تمام خطاهای حکومتی و انتقادها باشد؟ صانع ژاله، دانشجوی هنر، کرد و سنی، با سابقه فعالیت در انجمن اسلامی و ستاد انتخاباتی و حضور در تظاهرات پس از انتخابات؛ همان تجمع ها و تظاهرات اعتراضی که به جرم حضور در آن، هنوز بسیاری در زندان اند.
دانشجویی از خیل دانشجویانی که روز به روز بیشتر تحقیر و سرکوب می شوند، تا صدای رسای جامعه نباشند و اعتراض ها و انتقادهای مردم را فریاد نکنند و برای آرامش جان اقتدارگرایان، خفقان و سکوت پیشه کنند. دانشجوی هنر، یکی از خیل دانشجویان و هنرمندانی که، مانند باقی اهل فرهنگ و هنر، روزگار سخت سیاهی و عسرت را می گذرانند و تیغ سانسور و سنگینی تحمیل را بر جان خود و آثارشان – از نوشته ها و کتاب های شان تا فیلم ها و موسیقی ها و مجسمه هایشان – تحمل می کنند؛ مسلمانی سنی مذهب، از خیل سنیانی که رنج تبعیض و تحدید را هر روز بیش از پیش می بینند، در ام القرای اسلام اجازه تاسیس مسجد برای خود ندارند، در آموزش مذهبی استقلال ندارند و به خاطر مذهبشان، به طور سیستماتیک مشمول تبعیض در استخدام و اشتغال دولتی می شوند؛ و جوانی کرد، نمادی از قومیت های رنگارنگ کشور ایران، که اسیر نگاه امنیتی و نظامی عده ای خشک مغز بی تدبیر شده اند؛ اسیر تفکری متوهم و ناکارآمد و بی دانش، که به جای آن که به رفع مشکلات قومیت ها و توجه به مسائلشان بپردازند و راه حفظ امنیت و وحدت ملی را در جذب حداکثری و ایجاد رفاه عمومی و رفع تبعیض در تمام مناطق ایران بدانند، برخوردهای نظامی و امنیتی شان را برای پوشاندن ناکارآمدی تشدید می کنند و زجر و حبس و قتل را می افزایند و بدین شیوه، دور بسته و باطل ناکارآمدی و نارضایتی را تکرار می کنند؛ و دست آخر جوانی از خیل جوانان این سرزمین، که از تحمیل ها و تحقیرها به نام دین و اسلام به تنگ آمده اند، و آزادی و آزادگی، اراده و انتخاب و حق زیستن و برگزیدن را از دولت و حکومت خود طلب می کنند. حق انسانی زیستن را.
و باز چه طنز تلخ و تراژیکی است که تمام این مضامین در عکس ها و فیلم ها و نوشته هایی که از او منتشر می شود هم وجود دارد و به چشم می خورد. کارت بسیجی که از او ساخته اند و بنرهای بزرگی که از او در شهر زده اند تا از او نماد شهیدی همچون سهراب و ندا برای خود بسازند، که هیچ کدام آن قدر ماندگار نخواهد بود وقتی مردم عکس حضور او را در بیت مرجع سبز جنبش ببینند، وقتی فیلمی را ببینند که قسمتی از آن در میان مردم منتشر شده است و در آن تحمیل های دستگاه حاکم و ریاکاری دینداران تقلبی به سخره گرفته می شود، وقتی داستان کوتاه او را بخوانند و قلمش را و دغدغه های قلمش را بشناسند، … آن گاه خواهند فهمید میان صانع ژاله ای که نمونه ای است از جوانان امروز این کشور و نمونه ای است از دانشجویان این کشور و نمونه ای است از هنرمندان این کشور، چقدر فاصله است با آن تصویر وارونه ای که از بسیجی تقلبی حکومتی ساخته اند و بر کوی و برزن تبلیغ اش می کنند: بسیجی ای که ابزار سرکوب است و آلت فعل ایدئولوژی مستقر و از خود اجازه و قدرت انتخاب و بینایی ندارد و بصیرت را در اتباع بی چون و چرا حرف حق فرماندهان می بیند، تا به کار تثبیت پایه های قدرت طلبی و ثروت اندوزی و دنیاخواهی عده ای معدود به اسم دین و امام و انقلاب و جنگ و مبارزه با ظلم و تبعیض و استعمار بیاید.
و مکر الهی این است که تمام این رسواگویی ها و تناقض ها را خود به دست خود ساخته اند و خود به دست خود، با پول بیت المال، و با رسانه مردم، تبلیغ می کنند. با دست خود چیزی را امروز تبلیغ می کنند و می سازند، که فردا وقتی همین مردم مخاطب رسانه حکومتی و همین مردم مخاطب بنرهای بزرگ سطح شهر آگاه شوند و حقیقت امر را دریابند، به ضد خودشان بدل می شود؛ چنان که گویی هرچه در راه تثبیت خود و محو مخالفشان خرج کرده اند، علیه خودشان خرج شده است و عامل رسوایی و افتضاح خودشان خواهد شد. وقتی حقیقت امر با شبکه ی عظیم آگاهی بخشی ای که به یمن تثبیت شبکه ی سبز و نبود رسانه شکل گرفته است، دست به دست و سینه به سینه و زبان به زبان نقل کند، حقیقت آن چه را که درباره صانع ژاله خوانده است و دیده است و شنیده است و می داند، آن گاه تصویر بزرگ تبلیغاتی شهیدی که کوشیده اند جسم و جنازه و جان و شخصیت و سیما و سیرت اش را بدزدند، در ذهن و ضمیر مخاطبانی که آن را باور کرده بودند، به زنده ترین شاهد دروغ گویی و بی شرمی و وقاحت و رذالت – و البته حماقت – حکومتی تبدیل خواهد شد. آیا مکر الهی نیست که دشمنان ملت را این گونه از حمقاء قرار داده است، که به هر چیز دست می یازند و هر حربه ای برای نجات و بقای خود می جویند، فروترشان می برد و در چاه تباهی و ذلت و ضلالت فروترشان می کشد و راهی به رهایی پیش چشم شان نمی گذارد؟
آیا مکر الهی نیست که عزیزی از جوانان این ملت را به خاک و خون می کشند که همچون نامش صانع و آفریننده ی ژاله ای است خونین؟ ژاله ای که به خون می نشیند، تا یادآور ژاله های به خون نشسته ی تاریخ این خاک باشد، تا ادامه ی حماسه های بهمن این سرزمین باشد، تا زمستان بشکند و گل بشکفد و راه بهار را پیش روی لاله های فصل رهایی این ملت بگشاید …
شهاب خضرایی
من طرفدار هيچ گروهي دسته اي نيستم ولي فقط ميخواهم بگم لعنت بر مصباح يزدي كه تخم كينه و دروغ و تفرقه رادر دل اين مردمي كه به همت امام يك دل يكدست بودند انداخت تا به جان هم بيفتند و يكديگر با بكشند
ناشناس
۲۹ بهمن ۱۳۸۹ ساعت ۳:۴۱