كتاب بيـشـعـــــوري
علیالقاعده ما هم باید به همچو نتیجهای رسیده باشیم، هرچند با نیم قرنی تاخیر. خیل عظیم دکتر مهندس عالم استادهای درسخواندهای که ما را نه به فلاکت، عنقریب است به نابودی بکشانند نشان میدهد درس ملاک نیست. اخلاقیون میفرمودند ملا شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل. صحیح بود و البته در مورد خود آنها هم صدقش آشکار شده است.
در سطح ملی نمیتوان ماجرا را با رو کردن مدرکهای تقلبی چند هزار آدم دانهدرشت رفع و رجوع کرد. دهها برابر این جماعت متقلب و یا آنهایی که با تقلبهای شبه قانونی (بخوان سهمیه) مدرک ستاندهاند، آدمهایی هستند با ضریب هوشیهای بالا و مدارک واقعی از دانشگاههای معتبر؛ اما با عملکردی مشابه و بلکه بدتر از همپیالههای تقلبیشان.
سیاست و قدرت تنها قلمرو این ماجرا نیست. از پزشکانی که دهتا دهتا عمل جراحی میکنند و سهتاسهتا مریض ویزیت میکنند بگیر تا اساتید دانشگاهی که انواع حقهها را برای چاپ مقالهی علمی شاگردشان به نام خودشان سوار میکنند هیچکدام مشکل سواد ندارند. حتی در سطح جامعه هم با وجود دهها میلیونها دیپلمه و لیسانسه و دارندگان مدارک بالاتر به نظر نمیرسد مشکل بیسوادی و نادانی علت اصلی وضع ما باشد.
مشکل بیشعوری است. خرمرد رندی و زرنگی بیش از حد. تجاوز آگاهانه به حقوق دیگران. به کار گرفتن دانش و هوش برای شکستن قواعد انسانی به نفع خود. شهوت قدرت. بازیچه کردن علم و هنر و فرهنگ و دین و سیاست به نفع منافع حقیر شخصی.
کتاب بیشعوری در اینباره است.
کتابی طنزآمیز از نویسندهای خارجی که به گمان برای خوانندهی فارسیزبانی که در آغاز دههی ۹۰ ایستاده، بیشتر تکاندهنده است تا خندهدار. مصداقی از جُک معروف «برای شما جُکه برای ما خاطرهاس.» ردیف کردن نمونههای فاجعهبار بیشعوری برای کسی که حتی اخبار آنجا را دنبال کرده باشد در حکم زیره به کرمان بردن است. چه رسد به تجربه ی زندگی.
خاویر کرمنت (که علیالظاهر واقعا هم پزشک است) در این کتاب طنزآمیز مدعی میشود که بیشعوری (Assholism) یک بیماری و اعتیاد است و نه نوعی بداخلاقی یا سوءرفتار. بعد در قالب یک پزشک که شناخت و درمان بیشعورها را کار خود قرار داده با نظیرهنویسی کتابهای عامهپسند روانشناسی به معرفی بیشعوری از زوایای مختلف میپردازد. چند پاراگراف از متن کتاب نشان می دهد نگاه او به مساله چگونه است. در مورد استعداد بیشعوری سیستم بوروکراسی دولتی و نظام دیوانسالار مینویسد:
این نوع بیشعوری به صورتهای مختلفی دولت را فلج کردهاست. بعضی از صورتهای قابل ذکر اینها هستند:
» جنون جلسه. دیوانسالاران همیشه در جلسه هستند. هر مسالهای که پیش بیاید، موضوع باید در کمیتههای مربوطه مورد بررسی قرار گیرد، مشاوران آن را تحلیل کنند، کمیسیونها دربارهاش گزارش بدهند، در گروههای تجدید نظر رویش بحث شود و کمیتههای اجرایی آن را تایید کنند. با این روش، مسئولیت تصمیمگیری کاملا محو میشود؛ هیچکس مسئول و پاسخگوی عواقب نیست و در آینده یقهی کسی را نمیتوان گرفت.
» کاغذبازی. تمام مراحل اداری با دقت فراوان بهگونهای تنظیم شدهاند که برای هر کاری به سه نسخه نیاز باشد. همین امر، باعث کاغذبازی برای هر کاری میشود حتی اگر آن کار نوشتن تقاضانامه و درخواست کاغذِ بیشتر برای کاغذبازی باشد. اگر زمانی در روند تامین کاغذ اشکالی بهوجود بیاید دولت با خطر جدی مواجه خواهد شد. اتفاقی که باعث دقمرگ شدن بیشعورهای دیوانسالار و ذوقمرگ شدن ما خواهد شد.
» مقررات. سازمان های دولتی بدون مقررات سردرگم میشوند چرا که آنها هیچکاری که واقعا کار باشد انجام نمیدهند و بنابراین هویتشان فقط با مقررات تعریف میشود. افزون بر این، مقررات سازمانهای دولتی را در مقابل مردم محافظت میکند، به این صورت که مانع از حق مسلم مالیاتدهندگان برای پرسش دربارهی این واقعیت آشکار میشود که این سازمانها و ادارهها چرا پول مردم را مصرف میکنند اما عملا هیچ کار مفیدی برای آنها انجام نمیدهند؟ و آخر اینکه مقررات، قدرت کافی برای رؤسا و مدیران تامین می کنند تا با زیردستانشان مستبدانهتر رفتار کنند.
مترجم: محمود فرجامي
ويراست دوم نسخه الكترونيكي كتاب بيشعوري - pdf
مطالعه و دانلود كتاب بيشعوري
نسخه مناسب موبايل با فونت درشت
مطالعه، چاپ و دانلود كتاب بيشعوري
نسخه مناسب مطالعه در كامپيوتر و چاپ
جهت دانلود هر كدام از نسخه ها، بر روي تصوير آن كليك نماييد
توضيحاتي از مترجم (محمود فرجامي): این کتاب با مشقت زیادی ترجمه و از راههای مختلفی برای اخذ مجوز چاپش اقدام شد. راستش شرح ماجرا اینقدر برایم دردناک است که دوست ندارم دوباره تکرار کنم و اگر خواستید میتوانید در مقدمهی کتاب شرح مختصری از آن را بخوانید. مختصر اینکه سال ۸۹ جواب قطعی آمد که مجوز نمیدهند و تازه به ناشر اخطار دادهاند که اگر پس از این چنین آثاری را به اداره کتاب تحویل دهد با مشکل جدی روبرو خواهد شد! چیزی در حد درخواست مجوز نشر برای مجلهی پلیبوی، با این تفاوت که چنین درخواستی لااقل ارشادچیهای محترم را عصبانی نمیکند.
در ترجمه سعی کردم به متن وفادار باشم هرچند که بعضی جاها نمیشد. ترجمه بعضی عبارات دردسر درست میکرد. مطالبی هم بود به شدت آمریکایی و محدود به دورهای خاص که البته تا آنجا که شد با نوشتن پانویسها سعی کردم طوری نقل کنمشان که برای خوانندهی ایرانی مفهوم باشد. نویسنده لحنی توامان شبهعلمی-لمپنی برای متن انتخاب کرده بود که تا آنجا که میتوانستم سعی کردم آن را در ترجمهی فارسی رعایت کنم. بعضی پرگوییها و تکرار مکررات نویسنده را فشرده کردم. اندکی (شاید دو سه درصد) عبارات را هم با تغییراتی ایرانی کردم البته نه با غلظت آقامون شاملو که همچی کلوم پاچناری میذاش تو دهن بچههای گیلگمش اینا که انگار میکردی مال ناف درخونگان.
خواندن عمیق و چندبارهی این کتاب بر روی اخلاق و رفتار من تاثیر داشت. درست است که هنوز از این بلا و بیماری پاک نشدهام اما باافتخار اعلام میکنم که بهتر شدهام. مدارکش هم مجددا موجوده!.
امیدوارم از خواندن این کتاب لذت ببرید و آن را شایسته ی توصیه به دیگران هم بدانید. چند سال منتظر بودم و نقشه میکشیدم که بعد از چاپ کتاب، کارهای گوناگونی در سطح جامعه برای جا انداختن مفهوم نوین “بیشعوری” و روشهای درمان و مبارزهی با آن انجام بدهم. میخواستم به بهانهی معرفی کتاب تورهای مختلفی بگذارم، به شهرهای مختلف بروم و با اجرای چیزی شبیه استندآپ کمدی مردم را هم بخندانم و هم بترسانم! میخواستم کارگاههای چند روزهی بیشعورشناسی در تهران بگذارم به شیوهای کمیک… بگذریم.
راستش حالا بیش از این کار چندانی از من برنمیآید اما منتظر بازخوردها میمانم. چه دیدید، شاید هم آنقدر استقبال خوب بود که از همینجا کار را پی گرفتم. این دیگر به شما بسته است. اگر این کتاب را همانقدر مفید و ضروری میدانید که من میدانم هر کاری که صلاح میدانید برای انتشار بیشترش انجام بدهید. به جز دست بردن در فایل پیدیاف کتاب، هر کار دیگری با آن مجاز است و نیازی هم به مجوز من ندارد. لینکش را همخوان کنید، در شبکههای اجتماعی معرفیاش کنید، برای دوستانتان ایمیل کنید، دربارهاش بنویسید، پرینت بگیرید و به آنهایی که اهل وب و کامپیوتر نیستند بدهید، برایش وبلاگ بزنید و دسترسیاش برای کسانی که فیلترشکن ندارند را مهیا کنید، اگر خبرنگارید در رسانهتان معرفی و نقدش کنید… . پیشاپیش از همهتان سپاسگزارم.
شاید گامی برداریم در زدودن بیشعوری از جامعهای که مبتلایان به این بیماری آن را به تماشا کشیدهاند. وقتش شده نعره بزنیم
فهرصت واره اي از مطالب كتاب:
»»» نشانه های بیشعوری -اَس هُلیسم- در جامعه:
» تبلیغات تلویزیونی گروههای تندروی مذهبی
» تحقیقات ۱۹میلیون دلاری برای بررسی تاثیر گ*زیدن گاوها بر گرم شدن زمین
» پرداخت یک میلیون دلار به هنرپیشه ها برای حضور در آگهی های بازرگانی تلویزیونی
» اینکه یک نفر با داشتن یکجفت پا، پانصد جفت کفش داشته باشد.
» هنردانستن ِ انکار.
» استفاده از صداهای ضبط شده درفرودگاه ها و آسانسورها: طبقه سوم...دینگ!
» ادغام کمپانی های کوچک در کمپانی های بزرگ و پرداخت مبالغ هنگفت برای بازخرید مدیران پیشین.
» سوزاندن پرچم با توجیه آزادی بیان.
» یارانه ی اضافه بر سازمان برای کشاورزان تنباکو.
» آزادی حمل اسلحه برای بعضی غیرنظامی ها.
» گسترش مخاطبان شبکه های تلویزیونی عامه پسند.
» عطش دیوانه وار جامعه به پیشرفت بسیار سریع و تولید و مصرف اخبار افتخار آمیز.
» استفاده از مخفف واژه ها به جای خود واژه ها.
» ندانستن معنای مخفف ها.
» استفاده از مکتب های فلسفی دهان پر کن در کوچه و بازار.
» مدیر یک دقیقه ای.
» کتاب سوزی.
» بزرگ شدن دولت.
» طبیعی شدن پریدن مردم به یکدیگر.
» دیپلمه هایی که نتوانند مدرک دیپلمشان را از رو بخوانند.
» علاقه ویژه به برنامه های اتمی و صرف هزینه های هنگفت برای ساخت یا وارد کردن سلاح های مخوف نظامی.
» داروهای شادی آور.
» باور عمومی به نسبی بودن حقیقت.
» شبکه های خرید تلویزیونی.
ناشناس
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت ۹:۰۷درباره کتاب: "بیشعوری" لحن طنز و طعنه زنی را برای بیان انتقادهای سنگینش انتخاب کرده است.نویسنده بعداز ازائه تعاریفی از سرگذشت بیشعوری، ماهیت و شدت آن به سراغ طبقه بندی بیشعورها می رود: بیشعور اجتماعی، مدنی، تجاری، بیشعور مقدس مآب، بیشعور عصر جدید، بیشعور دیوان سالار، بیشعور شاکی و بیشعور بیچاره.بعد از آن با نیش و کنایه به بررسی جامعه بیشعورها می پردازد و در فصل آخر نیز نمونه هایی از طریقت ازدواج با بیشعورها، دوستی و کار با بیشعورها، بیشعورهای مادرزاد و نهایتا" ارائه راه حلی برای غلبه بر بیشعوری می پردازد!
در فصل بیشعورهای مقدس مآب، اِوَنجلیست ها را مثال می زند و آنها را در رده ی مگا اَس هُل ها یا اَبَربیشعورها قرار می دهد.(!) فرجامی در تکمله ای بر این موضوع در پاورقی آورده است که: از اعتقادات اصلی و مشترک اِوَنجلیست ها، اعتقاد جالب، بامزه و در عین حال خطرناک آنها به ظهور قریب الوقوع دجال است. آنها معتقدند دجال به زودی ظهور خواهد کرد و دنیا به عذابی سخت دچار خواهد شد و فقط مسیحیان "باز تولد یافته"نجات خواهند یافت. پیروان این فرقه رابطه بسیار حسنه ای با یهودیان و به خصوص صهیونیست ها دارند. آنها معتقدند در آخرالزمان، یهودیان باید از سراسر جهان باید به سرزمین فلسطین مهاجرت نمایند و همزمان با ظاهر شدن دجال، ۱۴۴ هزار نفر از یهودیان به مسیح اعتقاد پیدا خواهند نمود و همراه مسیحیان باز تولدیافته و مسیح به بهشت خواهند رفت و انگاه تمام یهودیان جهان به دست دجال کشته خواهند شد.به اعتقاد اونجلیست ها، ۷ سال بعد از ظاهر شدن دجال، مسیح همراه مسیحیان باز تولد یافته به زمین فرود خواهند آمد و دجال را در محل فلسطین در جنگ نهایی مقدس یا "آرماگدون" شکست خواهند داد و مسیح پس از آن برای مدت هزار سال حکومت جهانی را به پایتختی بیت المقدس رهبری خواهد کرد. اونجلیستهای معاصر معتقدند که اسرائیل استثناست و صهیونیزم و اسرائیل برنامه خداوند برای خاورمیانه هستند.آنها به همین میزان با دشمنان صهیونیزم نیز دشمنند و در همین رابطه به شدت طرفدار به راه افتادن جنگ آمریکا علیه ایران هستند.
در فصل بیشعورهای عصر جدید می نویسد: اگر بیشعورهای مقدس مآب نمی توانند هیچ چیز خوبی در دیگران ببینند، در مقابل عده ای هم هستند که نمیتوانند هیچ چیز بدی در آدم ها ببینند. - یا دست کم اینطور ادعا می کنند- اینها کودکان عصر جدید هستند؛ آدمهایی که درنهایت خوش بینی معتقدند که همه چیز جهان در نهایت کمال است و هیچ مشکل بزرگی وجود ندارد. در نگاه نخست به نظر می رسد این افراد بیشعور نیستند و فقط ابله هایی هستند که خزعبلات هر مهمل گویی را که به سویشان بیاید باور میکنند.آنها به طالع بینی های چینی و هندی باور دارند و احتمالا" کمی هم ورزشهای رزمی یاد گرفته اند.شاید گوشت بخورند، شاید هم نه، اما اکثرشان آب هویج زیاد می نوشند و گاهی هم قهوه تنقیه میکنند- البته بدون شکر- بیشتر آنها لس آنجلسی هستند. طرفدارهای عصر جدید، می خواهند مدینه فاضله ای به وجود بیاورند که همه چیز آن در منتهای کمال باشد و بنابراین هر چیز دیگری را که کوچکترین نقصانی داشته باشد پس می زنند.در دهه شصت این طرز تفکر مد بود. در واقع هیچ چیز در عصر جدید واقعا" جدید نیست بلکه ملغمه ایست از عقاید و آیینهای باستانی که فقط به درد مطالعه در تاریخ باستان می خورند!
باقی فصول به همین شکل شوخ و شنگ و پر از ظرایف و بدایعیست که همزاد پنداری انسان ایرانی را بر می انگیزد! و...
« واقعیت تلخ آن است که بوی گند بیشعوری از سراسر دنیای ما به مشام می رسد و اگر کاری برای زدودن آن نکنیم، به فاجعه خواهد انجامید. فاجعه آن وقتی است که دیگر این بو را احساس نکنیم به این دلیل که شامه مان به آن عادت کرده باشد...بویی حس نمی کنید؟!»
ناشناس
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت ۹:۱۰