بر مجروحان حوادث پس از انتخابات چه می گذرد: «زندگی، زخم ، عفونت و امیدواری»؛ با دیدن زندگی هر مجروح هزار بار در دل می گویم کشته شده ها خیال شان راحت شده؛ اما کسی که جانش گلوله خورده ، نخاعش قطع شده، زخم بستر گرفته و قدرت راه رفتن و حتی حرف زدن از او گرفته شده چگونه می خواهد زندگی کند؟ در این یک ساله بر کسانی که در جریان حوداث پس از انتخابات مجروح شده اند؛ تیر خورده اند، چه دردی را متحمل شده اند و بر خانواده هایشان چه گذشته است؟ ادامه مطلب...
انتشار متن کامل ویرايش دوم منشور جنبش سبز: «نسخه اولیه این منشور در بیانیه ۱۸ میرحسین موسوی آمده بود. آنزمان موسوی صاحبنظران را به نقد و بررسی این منشور و کمک به تقویت و تنقیح آن دعوت نمود. پس از آن بیش از یکصد نفر از کارشناسان و صاحبنظران حوزه‌ های مختلف پیرامون منشور نقدها و بررسی های خود را ارایه کردند. نسخه ویراسته شده به امضای امضای موسوی و کروبی رسیده شده بود و به امانت نزد شورای هماهنگی راه سبز امید قرار گرفته بود تا در موقع مقتضی منتشر شود.» ادامه مطلب...
روزی که پا در عرصه مبارزه با سیاه پرستان گذاشتم، به خوبی از سرنوشت احتمالی خود آگاه بودم. از سیاه پرستان، انتظاری جز قتل و اعدام و مرگ نداشته و ندارم. از سیاهی متنفر بودم. آنقدر متنفر بودم که برای دیدن لبخندهای سبز بر لبان هموطنم، از جان خود نیز گذشته بودم. من از مرگ نمی ترسم. از اعدام نمی ترسم. مرگ من آغاز رویش جوانه های سیاه ستیز و پراکنش قاصدکهای صلح سبز خواهد بود. ای هموطن! اگر روزی سیاه پرستان جان من را نیز ستاندند، بر من سیاه نپوش و اشک نریز، حقم را پس بگیر، همين.
درصورت فيل.تر شدن از اين آدرس استفاده كنيد: http://0mid.arasnava.tk يا http://myyahoo.arasdotcom.tk

سید محمد خاتمی: حذف دلبستگان به انقلاب بزرگترین توطئه علیه جمهوری اسلامی است

0 نظرات
سید محمد خاتمی: حذف دلبستگان به انقلاب بزرگترین توطئه علیه جمهوری اسلامی است

ادامه راه سبز«ارس»: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران به مناسبت سالروز صدور پیام روشنگرانه امام خمینی مشهور به "منشور برادری" مصاحبه ای با حجت الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی رییس جمهور سابق و محبوب کشورمان انجام و متن آنرا در پایگاه خود منتشر نموده است.

"امام معتقد بودند که سلایق مختلف باید وجود داشته باشد. حتی به صراحت اعلام کردند که کسی که با اصل نظام مخالف است، او در این مملکت آزاد است و باید امنیتش تامین شود، مگر این که دست به سلاح ببرد یا توطئه‌ای کند که بخواهد به زیربنای نظام آسیب بزند که البته هیچ نظامی هم این را نمی‌پذیرد. این استثنایی است که امام مطرح می‌کنند. ایشان حتی برای مخالفان نظام و مخالفان فکری مبنای نظام هم حق حرمت و حق شهروندی و آزادی و امنیت قایل هستند."

"جمهوری اسلامی امر بدیعی بود که امام مطرح کردند و مورد قبول مردم هم قرار گرفت. ما به عنوان کسانی که هم انقلاب را قبول داریم، هم جمهوری اسلامی را که حاصل مبارک این انقلاب است، و نیز با توجه به این که امام سلسله جنبان این حرکت و رهبر این انقلاب بودند، مواضع، نظرات و دیدگاههای حضرت امام به عنوان یک معیار برای ما بسیار مهم است و اگر این ها را درست بشناسیم، شاید بسیاری از سوء تفاهم ها حل شود."


متن گفتگوی منتشر شده بدین شرح است:

خلاصه گفت وگو:

به صراحت تأکید می کنم حذف دلبستگان به انقلاب با این عناوین و روشهای بی اساس که از سوی جریانی خاص دنبال می شود بزرگ ترین توطئه علیه جمهوری اسلامی است و نتیجه آن سوق دادن نیروهای اجتماعی به سوی جریاناتی است که با اصل انقلاب و نظام در تعارض اند.

معتقدم که اولا بزرگان باید بپذیرند که در جامعه مشکل و بحران وجود دارد، ثانیا این که در عین حال که همه سلایق باید آزاد باشند، همه امکانات و مصونیت ها در اختیار یک سلیقه خاص که جز به حذف نمی اندیشد، قرار نگیرد و همه بتوانند صحبت کنند. آن وقت است که زمینه برای وحدت واقعی پیرامون اصول با وجود اختلاف نظرها و سلیقه هایی که مردم باید به آن رای بدهند، فراهم می آید.

اگر یک جریان و یک سلیقه همه فضا را به دست گیرد، طبعا وحدتی که می گوید همه کسانی که اعتقاداتی دارند، آن را کنار بگذارند، منطقی نیست.

همان جور که بعضی می گویند از کسانی که اعتراض دارند سواستفاده شده، بنده هم می توانم بگویم از کسانی که آن رفتارها را انجام دادند و می دهند و منجر به اعتراض مردم شد، سواستفاده شده است. دشمن از آن سواستفاده می کند. دشمن بدش نمی آید که به دنیا بگوید در جمهوری اسلامی آزادی نیست. در جمهوری اسلامی حقوق بشر زیر پا گذاشته می شود. در جمهوری اسلامی حتی اگر کسی معترض باشد که در فلان مقطعی مثل انتخابات مشکلاتی و انحرافاتی وجود داشته، با روش های سخت و خشن با او برخورد می شود.

امروز در جامعه حوادثی رخ داده که بسیاری از آنها مطلوب نبوده و امروز کسانی که به هر حال هم تبلیغات و هم امکانات مختلف جامعه را در اختیار دارند می خواهند به جامعه القا کنند و تحمیل کنند که حوادثی که رخ داده عین حقیقت بوده و هر کس با این موضوع مخالفت کند، مخالف اصل انقلاب است و با آن برخورد می کنند.

اگر درست به قانون برگردیم و به خصوص کسانی که پاسدار و نگهبان قانونند، با سلیقه های خاص خود، قانون را تفسیر و تبیین نکنند، قانون اساسی را به نفع یک سلیقه و یک جریان دیگری کنار نگذارند یا تفسیر نکنند، بلکه کاملا بیطرفانه و با سعه صدر با مسایل برخورد کنند، قانون اساسی خود مهم ترین مبنایی است که می تواند در جامعه ما وحدت را در عین کثرت ایجاد کند.

قبول دارم که هنوز یک دید استراتژیک در مورد منافع ملی و مصالح ملی و امنیت ملی در جامعه ما بطور کامل و جامع ایجاد نشده است و این وظیفه ای بوده که باید خود حکومت و ارکان مختلف آن در این زمینه به تفاهم برسند.

نباید برای مردم تصمیم بگیریم و انتخاب و رای آنان را محدود کنیم.

این جمهوری اسلامی امر بدیعی بود که امام مطرح کردند و مورد قبول مردم هم قرار گرفت. ما به عنوان کسانی که هم انقلاب را قبول داریم، هم جمهوری اسلامی را که حاصل مبارک این انقلاب است، و نیز با توجه به این که امام سلسله جنبان این حرکت و رهبر این انقلاب بودند، مواضع، نظرات و دیدگاههای حضرت امام به عنوان یک معیار برای ما بسیار مهم است و اگر این ها را درست بشناسیم، شاید بسیاری از سوء تفاهم ها حل شود.


*****
متن کامل:

سید محمد خاتمی رییس جمهور سابق کشورمان هنگامی که از حضرت امام خمینی (س) سخن می گوید، آرام و جدی اما پرحرارت است و محکم. امام را مظهر واقعی نظام و سلسله جنبان انقلاب می خواند ولی گله و انتقاد می کند که حق این سلسله جنبان و بنیانگذار نظام آن گونه که باید و شاید ادا نشده است. او به مناسبت سالروز صدور پیام روشنگرانه حضرت امام خمینی(س) مشهور به " منشور برادری " در گفت‌وگو با پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، می گوید: امام معتقد بودند که سلایق مختلف باید وجود داشته باشد. حتی به صراحت اعلام کردند که کسی که با اصل نظام مخالف است، او در این مملکت آزاد است و باید امنیتش تامین شود، مگر این که دست به سلاح ببرد یا توطئه ای کند که بخواهد به زیربنای نظام آسیب بزند که البته هیچ نظامی هم این را نمی پذیرد. این استثنایی است که امام مطرح می کنند. ایشان حتی برای مخالفان نظام و مخالفان فکری مبنای نظام هم حق حرمت و حق شهروندی و آزادی و امنیت قایل هستند.

رییس موسسه باران گفت: در مساله "منشور برادری" امام یک دغدغه خاطری داشتند. در جامعه ما سلیقه های مختلفی وجود دارد. این سلیقه ها گاهی ناشی از اختلاف در اصول و مبانی است. یکی می گوید اسلام را قبول ندارم. یکی می گوید اسلام را قبول دارم، حکومت اسلامی را قبول ندارم. یکی می گوید هر دو را قبول دار. یا در مورد بعضی از مطالبی که امام مطرح کردند، مثل این که در صورت وجود مصلحت می توان احکام اولیه را هم به طور موقت تعطیل کرد؛ ممکن است کسی بگوید این قبیل موارد را قبول ندارم. این ها یک سلسله اختلافات اصولی است که در جامعه وجود دارد. دیگراینکه در اصول اختلاف نیست. مثلا همه کسانی که می گویند که انقلاب و اسلام را قبول داریم ولی یکی می گوید ملاک و معیاریرای من همین قانون اساسی است که مورد تایید امام و مردم است، دیگری ممکن است بخواهد فراتر از آن کار را انجام دهد. که البته باز معتقدم که کسی که می خواهد فراتر از قانون انجام بدهد تا حدی از اصول منحرف شده است. ولی به هر حال همه اسلام و انقلاب را قبول دارند و اختلاف سلیقه در شیوه اداره مملکت است که آن هم گاهی به مسایل روبنایی جامعه برخورد می کند و گاهی ممکن است کمی اصولی تر باشد. این اختلاف نظر هایی است که باز نمی خواهم در اینجا بحث کنم.

سید محمد خاتمی اما بر نکته ای تاکید کرد که " آنرا اساس نظام می داند ". او گفت : ما نباید برای مردم تصمیم بگیریم. نباید انتخاب و رای مردم را محدود کنیم.

رییس شورای مرکزی مجمع روحانیون مبارز تصریح کرد: حاصل انقلاب اسلامی، نظام جمهوری اسلامی است، که از یک سو سازگار با معیارهای دینی و فرهنگی جامعه ماست و از سوی دیگر، پاسخگوی نیازهای انسانی است که در این روزگار زندگی می کند و خواست ها، گرایش ها، دیدگاه ها و تمنیات خاص خود را دارد، این جمهوری اسلامی امر بدیعی بود که امام مطرح کردند و مورد قبول مردم هم قرار گرفت. ما به عنوان کسانی که هم انقلاب را قبول داریم، هم جمهوری اسلامی را که حاصل مبارک این انقلاب است، و نیز با توجه به این که امام سلسله جنبان این حرکت و رهبر این انقلاب بودند، مواضع، نظرات و دیدگاههای حضرت امام به عنوان یک معیار برای ما بسیار مهم است و اگر این ها را درست بشناسیم، شاید بسیاری از سوء تفاهم ها حل شود.

"ما همچنان بر سر حرف های اصلی خود هستیم. انقلاب اسلامی منشاء هویت ما است و نقطه عطف بزرگی در تاریخ ایران و ماحصل مردمی ترین انقلاب تاریخ هم جمهوری اسلامی است که برای ما مقدس است و همانطور که از نام آن پیداست در جمهوری اسلامی همچنان که از اسلام دفاع می کنیم،مدافع مردم رأی و حقوق اساسی آنان نیز هستیم. کسانی که به رأی مردم معتقد نیستند و حاضرند در رأی مردم تصرف کنند یا آن را نادیده انگارند، با انقلاب و جمهوری اسلامی بیگانه اند؛ این راه و رسم ما است و صحبت ما همواره این بوده و هست: بیاییم قانون اساسی را به درستی اجرا کنیم."

خاتمی وقتی به این سخن رسید صدایش را پرحرارت تر کرد و بلند تر گفت: چرا امروز قانون اساسی زیر پا گذاشته می شود؟ مگر قانون اساسی حق فعالیت تشکل ها، اظهار نظر و حضور آزاد مردم را تصریح نکرده است؟ مگر ما با شیوه هایی که پیامبر(ص) و ائمه(ع) داشتند آشنا نیستیم که برای آزادی مردم احترام قائل بودند؟ مگر حضرت امیرالمؤمنین(ع) با بدترین مخالفانش برخورد می کرد حتی اگر بدترین ناسزاها را می شنید؟ چرا به قانون اساسی عمل نمی شود؟ قانون اساسی رأی مردم و انتخابات آزاد و رقابتی را حق مسلم آحاد جامعه دانسته و وظیفه مسلم برای مسؤولان نظام را توجه و احترام و صیانت از این حق دانسته است. حال اگر کسی معترض باشد که این اصل درست پیاده نشده، جواب خود را باید با برخوردهای تند و غیرقانونی بگیرد؟

رییس جمهور سابق کشورمان خاطرنشان کرد: بیایید به قانون اساسی بازگردیم، البته در صورتی که تفسیرهای دل بخواهی از آن نشود و کسانی از آن نگهبانی کنند که به مردم و معیارهای قانون اساسی اعتقاد داشته باشند و تحت تأثیر و سیطره جریانات بیرونی قرار نگیرند و رفتارهایی نکنند که مخالف روح و حتی نص صریح قانون اساسی باشد و اگر این بازگشت صورت گرفت بسیاری از مشکلات حل خواهد شد.

خاتمی سپس متذکرشد: اگر این مطالب را در نظر داشته باشیم، دید روشن تری به جمهوری اسلامی خواهیم داشت و می دانیم که از چه چیزی باید دفاع کنیم. اگر دیدیم که رای مردم مورد کم توجهی قرار گرفت، اگر دیدیم که اختیارات متناسب با مسوولیت ها در جامعه نبود، اگر دیدیم که دروغ رایج بود و به خصوص که دروغ به صورت رسمی مطرح شد، اگر دیدیم که حق و حرمت انسان ها نگه داشته نشد، اگر دیدیم که تداخل در قوای مختلف وجود داشت و نظایر این ها، می توانیم بگوییم که انحراف از معیارهای اصلی جمهوری اسلامی صورت گرفته است. البته همه آن چه گفته شد به صورت خلاصه تر و مشخص تر همان است که در قانون اساسی منعکس شده و مبنای کار ماست.

او از اینکه اساس نظام در اختیار یک سلیقه خاص قرار بگیرد ابراز نگرانی کرد و اظهار داشت: وقتی اختلافی بین روحانیون در جامعه ایجاد شده بود، که اختلاف در سلیقه بود نه در اصول، امام آنجا تاکید کردند که این دو جریان باید وجود داشته باشد. حتی در زمان ایشان بود که یک جریان روحانی سیاسی در کنار یک جریان سیاسی ریشه دار در جامعه شکل گرفت و امام آن را مورد تایید قرار دادند. این مساله ای است که امروز هم مورد توجه ماست.

خاتمی در این گفت‌وگو به برخی مسایل رخ داده در ماههای گذشته اشاره کرد و گفت: در این زمینه برای این که دیدگاهمان نسبت به جمهوری اسلامی مشخص شود و این که اسلامی که در جمهوری اسلامی مطرح شد و جمهوریتی که در جمهوری اسلامی مطرح شد، چه خصوصیاتی دارد، در این موقعیت ما چه مشکلاتی داریم و کجای کارمان با آن جمهوریت و کجای کارمان با آن اسلامیت سازگار نیست، خوب است که ملاک و معیار را خود امام قرار بدهیم و برای این کار دو مقطع مهم از حیات امام بسیار اهمیت دارد که ما بتوانیم راه را از چاه تشخیص دهیم.

وی اظهار داشت : اگر ما زندگی امام را از آستانه انقلاب تا زمان وفاتشان به سه مرحله تقسیم کنیم، یک مرحله هنگامی است که امام در حال عرضه کردن نظامی هستند که مورد نظر انقلاب است. مردم، آزادی، استقلال و عدالت می خواهند. از استبداد و استعمار رنجیده اند. از بداخلاقی ها و بی فضیلتی هایی که در جامعه حاکم است، زده شده اند و در تاریخشان در طول صد سال، استقلال، آزادی، عدالت و پیشرفت می خواستند و نیز خواستار حاکمیت بر سرنوشت خود بودند، در این زمینه انقلابی رخ داده و امام نظامی را عرضه می دارند که باید به آن رسید. یعنی درست در آستانه انقلاب و چند ماه پیش از وقوع پیروزی انقلاب، امام، جمهوری اسلامی را عرضه و پیشنهاد می کنند. مطالبشان هم بسیار روشن است. جمهوری اسلامی که مطرح شد، بعضی می گفتند بدعت در اسلام است که البته چنین نیست، بعضی می گفتند که این قید اسلامیت یک چیز انحرافی است و فقط باید جمهوری باشد. امام به عنوان پیشوای این مکتب، جمهوری اسلامی را عرضه می دارند. باید روی این مطلب کار شود که امام در ذهنش چه بود و چه چیزی را عرضه داشت. با کمال تاسف دیده می شود که بعد از رحلت امام گفته شد که امام چیزی را عرضه کرد که مورد عقیده اش نبود و برای اسکات دنیا و این که حرف و حدیثی نباشد این نظرات را ارایه کردند که به این معنی است که امام برای گول زدن دنیا مطلبی را مطرح کرده ولی نظرش چیز دیگری بوده. این چیزی است که به امام نمی چسبد. امام با مردم بسیار صریح و صادق بودند و بر اساس اعتقاداتشان صحبت می کردند. برای نمونه می توانید مصاحبه ها و سخنرانی هایی که داشتند، ببینید. وقتی پرسیده می شود که جمهوری چیست؟ پاسخ می دهند همین جمهوری که در دنیا هست.

وی ادامه داد: این مساله بسیار مهمی است. آنچه که دنیا به آن رسیده، دستاورد بسیار مهمی است. یعنی حکومت ها برآمده از مردم اند. تعیین کننده، رای مردم است. قوای مختلف و منفک از هم وجود دارند. مسوولیت ها مشخص است و هیچ قدرت و اختیار غیر مسوولی وجود ندارد. محور و مدار خود مردم اند. رضایت مردم بسیار مهم است. جمهوری به معنی حکومت مردم بر سونوشت خویش است.

رییس جمهور سابق کشور اضافه کرد: امام می گفتند این جمهوری در عین حال می خواهیم اسلامی باشد ، یعنی از ارزشهای متعالی دینی پیروی کند و مصداق آنرا نیز حکومت صدر اسلام و بخصوص شیوه و روش حکومتی امیرالمومنین امام علی (ع)معرفی می کردند .

خاتمی تصریح می کند: از ابتدای استقرار جمهوری اسلامی در ایران بزرگترین هدف دشمنان نظام جدایی مردم از حکومت و حذف سرمایه های اجتماعی کشور بوده است. آیا آنچه امروز شاهد آن هستیم و همه خیرخواهان نسبت به وقوع آن هشدار داده اند جز این است که چهره نظام در جهان غیرمنطقی، خشن، ناسازگار با بخشی از معیارهای مسلم انسانی و اخلاقی، بی اعتنا به رأی مردم و حتی بی اعتنا به قوانین و موازین خود نشان داده می شود؟

رییس موسسه باران در ادامه به اقدامات و پیام های ارزشمند امام در سالهای آخر عمرشان اشاره کرد و گفت: درسال های آخر حیات پربرکت حضرت امام ایشان با شتاب بیشتری مواردی را مطرح می کنند و بیشتر هم درمورد وضعیت سیاسی جامعه است و بینش و دیدگاه اسلامی که باید حاکم باشد که دقیقا یک دیدگاه ضد تحجر، آزاد اندیش و دیدگاهی که معتقد است اسلام را باید به گونه ای فهمید که در دنیای پیچیده کنونی، مشکلات انسان را حل کند. باید به گونه ای مطرح شود که انسان ها زده نشوند و مسایل دیگری که هست. امام تعبیری دارند که خون دلى که پدر پیرتان از متحجر ان خورده است هرگز از فشارها و سختیهاى دیگران نخورده است.

"بنابراین برای این که ما شناختی داشته باشیم از مساله، دو مقطع حیات امام برای شناخت وضعیت و تکلیف خودمان در اینجا، مهم است. یکی وقتی که امام در حال عرضه نظامی هستند که مد نظر دارند و دیگری زمانی که می خواهند محتوای این نظام را به خصوص از نظر دینی و ارزشی مشخص کنند. این دو مقطع بخصوص در ماه های قبل از پیروزی انقلاب و نیز سالهای آخر عمر امام بروز و ظهور دارد. البته یک مقطع چند ساله هم در این میان وجود دارد و آن وقتی است که نظام مستقر می شود و امام به عنوان رهبر مردم و نظام کار می کنند. آن هم مراحل مختلفی دارد. یکی آنچه که به قاعده است یعنی این که حتما باید رفراندوم شود که مردم چه نظامی می خواهند. دوم این که قانون اساسی را خبرگانی که منتخب مردمند باید بنویسند. یعنی باز رای مردم در تدوین اساسنامه نظامشان مشخص باشد. سوم همین پیش نویس تدوین شده توسط خبرگان منتخب مردم، باز هم باید به رای مردم برسد. این امام است که رهبری می کند. این که می گوید میزان رای ملت است، اینجاست. یعنی یقینا اگر مردم می گفتند جمهوری اسلامی را نمی خواهند، امام با این که آن را حق می دانست، آن را بر مردم تحمیل نمی کرد. در رفراندوم هم اگر اشکالی می شد، حتما می گفتند که نظر مردم را تامین کنید. و سوم تلاش امام برای این که تمام ارکان نظام طبق این نظامنامه‌ای که به تصویب مردم رسیده و مورد تایید خود ایشان هم بوده، شکل بگیرد. "

خاتمی بار دیگر به موضوع بازگشت به قانون اساسی اشاره کرد و گفت: شما هیچ انقلابی را سراغ ندارید که کمتر از یک سال از عمرش گذشته باشد و قانون اساسی آن مشخص شده و تمام ارکان وقوای آن بر اساس قانون مستقر شده باشد. رییس جمهورش تعیین شده باشد. قوه قضاییه اش مشخص شده باشد و البته مجلسش در اسفند 58 مستقر شد. یعنی یک ماهی بعد از اولین سالگرد پیروزی انقلاب. یعنی در واقع وقتی یک سال از انقلاب گذشته بود که همه ارکان نظام شکل گرفته بود و حتی امام اختیارات ولی فقیه را که اختیارات وسیعی می دانست درون قانون اساسی قرار داد و به رای مردم رساند تا در چارچوب قانون قرار گیرد. یا رفتارهایی که امام داشتند، از جمله همین "منشور برادری" یا "فرمان هشت ماده ای" و مسایل دیگری که بود. یا دغدغه خاطر او برای انتخابات که در بحران جنگ و بمباران و ... انتخابات را تعطیل نکردند و این که در انتخابات نظر مردم تامین شود. وقتی در انتخابات اختلاف نظر پیش آمد، امام به نفع مردم موضع می گرفتند بدون این که دخالت کنند. یعنی داور بی طرفی می‌گذاشتند که جریان را بررسی کنند و ماجرا آن گونه که واقع شده، تحقق پیدا کند و طرفین دعوا به نحوی قانع شوند و به نفع مردم اختلاف خاتمه پیدا کند. یک زمانی صحبتی پیش آمده بود که مردم عوام هستند و علما باید برای مردم تصمیم بگیرند. امام در پاسخ این مطلب فرمودند که در گذشته می گفتند که علما در سیاست دخالت نکنند، امروز می گویند کسی جز علما در سیاست دخالت نکند که این بدتر از اولی است. چون در قسمت اول فقط یک قشر و صنف از جامعه را محروم می کردند ولی در قسمت دوم می خواهند همه جامعه را به نفع یک قشر محروم کنند. این تعبیر امام بود.

وی افزود: البته در این دوره‌ی چندین ساله، استثناهایی هم وجود دارد. امام، رهبر و مسوول یک نظام بود. شرایط عجیبی مثل جنگ و ترور وجود داشت و مسایلی پیش آمد که استثنا بود. یعنی در شرایط استثنایی ممکن است اقدامی صورت گرفته باشد که با قانون اساسی یا مسایل دیگر سازگار نباشد و البته در سال 67 وقتی نمایندگان مجلس نامه ای به امام نوشتند و برخی موارد خلاف قانون اساسی را که در جامعه ما وجود داشت، تذکر دادند. امام صراحتا در تاریخ 7 /9/ 1367 گفتند : «...ان شاء اللَّه تصمیم دارم در تمام زمینه‏ها وضع به صورتى درآید که همه طبق قانون اساسى حرکت کنیم. آنچه در این سالها انجام گرفته است در ارتباط با جنگ بوده است. مصلحت نظام و اسلام اقتضا مى‏کرد تا گره‏هاى کور قانونى سریعاً به نفع مردم و اسلام باز گردد.

خاتمی اضافه کرد: حضرت امام تاکید کردند که حرکت کنیم؛ نه این که حرکت کنند بلکه برگردیم. یعنی خود امام هم جزو مجموعه ای بود که باید به قانون برگردند. اگر این سه مرحله را در نظر بگیریم، مرحله اول که عرضه نظام است. مرحله دوم بیشتر مساله محتوا به خصوص محتوای دینی و وضعیت سیاسی در دو سه سال آخر عمرشان بیان می شود. و مرحله سوم در طول این مدت است که رهبری می کردند، قواعدی وجود دارد که تایید کننده همان دو مرحله اول است. استثناهایی هم وجود دارد که امام فرمودند: مربوط به مواقع بحرانی و غیرعادی است . یکی از مشکلاتی که بعد از امام بود، این بود که برخی از این استثناها قاعده شدند و قاعده که عبارت است از قانون اساسی به محاق تعطیل و کم اعتنایی کشیده شد و این یکی از مسایلی بود که هنوز هم تا حدودی وجود دارد و باید مورد توجه قرار گیرد.

سید محمد خاتمی در پاسخ به این سئوال که چرا هنوز به یک وفاق در مفاهیم اساسی مانند منافع ملی و... در جامعه نرسیده‌ایم گفت: قبول دارم که هنوز یک دید استراتژیک در مورد منافع ملی و مصالح ملی و امنیت ملی در جامعه ما بطور کامل و جامع ایجاد نشده است و این وظیفه ای بوده که باید خود حکومت و ارکان مختلف آن در این زمینه به تفاهم برسند. بنابراین بیشتر سلایق است که این تعریف ها را تعیین می کنند. افرادی که این سلایق را دارند ممکن است از لحاظ مقام و امکانات متفاوت باشند. این یک مشکلی است که اتفاقا اگر بیاییم این دعواهای سیاسی موردی را کنار بگذاریم و عقلای قوم بنشینند و به تفاهمی در زمینه مصالح ملی، امنیت ملی و اموری نظیر این ها برسند، ممکن است خیلی زود هم به نتایجی برسند و مسایل فرعی آنها را منحرف نکند. این حتی می تواند راهی باشد برای برون رفت از بحران کنونی.

وی همچنین گفت: در زمینه تحقق و رسیدن به این ساز و کار گام های خوبی در این زمینه برداشته شده. یکی تدوین سیاست های کلی است که خود می تواند مبنا قرار بگیرد. یا مهم تر و عینی تر از آن چشم انداز بیست ساله است که می دانید که هر دوی این امور در دوره دولت من جدی شد. البته فقط دولت مسوول نبود. مخصوصا در مورد چشم انداز بیست ساله ما کارهای کارشناسی بسیار عظیمی انجام دادیم و رفت خدمت رهبری و مجمع تشخیص مصلحت و مجمع هم بحث های مفصلی کرد و با نظراتی که رهبری داشت این مساله ابلاغ شد و بنده به صراحت می گویم که بالای هفتاد درصد مسایلی که مطرح شده کارهای کارشناسی است که ما صورت دادیم و در مجمع تشخیص مصلحت و نیز نزد رهبری هم مورد قبول قرار گرفت. این یک اصلی است که می تواند مبنا باشد یا سیاست های کلی.

"صحبت من این است که اتفاقا اگر ما به یک تفاهمی برسیم به همین می رسیم که معیارها و ملاک هایی وجود دارد که می تواند مبنای وحدت باشد ولی متاسفانه امروز این ها مورد توجه نیست. من به بزرگان هم گفتم. ما امروز نه تنها به سمت چشم انداز بیست ساله حرکت نمی کنیم بلکه کاملا از اهداف چشم انداز بیست ساله دور شدیم. این انحراف است. یا سیاست های کلی که در عرصه اقتصاد و دیگر عرصه ها وجود دارد، البته نه به این معنا که کاری نشده، تلاش شده ولی مهم این است که در عمل پایبندی وجود ندارد. کسانی هستند که سلایق خاص خود را دارند و به جای این معیارها که ممکن است اشتباه هم داشته باشد - وحی منزل که نیست - ولی این افراد سلایق خود را عین حقیقت، عین مصلحت و عین امنیت می بینند و به خودشان اجازه می دهند که با کسانی که با این سلایق سازگار نیستند، هر گونه رفتاری شود. ما اگر بخواهیم وحدت کنیم، معیار می تواند قانون اساسی باشد. در چشم انداز بیست ساله، سیاست های کلی که مورد تایید رهبری است و بسیاری مسایلی که در متن نظرات امام در موقع عرضه نظام و موقع بیان محتوای نظام داشته، می توان به وحدت نسبی رسید البته اگر غرض و مرض نباشد. به قول امام اگر در همین منشور برادری اگر هوا و هوس باشد، دیگر نمی توان آن را کاری کرد. یا اگر غرور و توهم وجود داشته باشد، کار مشکل می شود. "

خاتمی افزود: باید ببینیم که چه کسانی قانون را به نفع سلایق و علایق خود کنار می گذارند و آنها هستند که نباید محور همه کارهای جامعه باشند. نه به این معنی که از صحنه اجتماع بیرون بروند. کسانی هستند که قانون را قبول ندارند و سلایق خود را بر قوانین ترجیح می دهند. به خاطر به دست گرفتن امکانات، این سلایق را اعمال می کنند ولو به قیمت از دست رفتن سرمایه ها باشد. این افراد نباید محور کار باشند. حضورشان در جامعه، خوب است و من هم معتقدم که باید در یک فضای آزاد با رعایت موازین قانونی، آزادی اندیشه، آزادی بیان، آزادی تشکل ها، همه باید در جامعه وجود داشته باشد و در یک کلام بگویم که ما در جامعه مان یک نظام داریم و یک قانون اساسی. هر کسی که پایبند عملی به قانون اساسی است و اعلام می کند که می خواهد در چارچوب قانون عمل کند هر چند که نظرات متفاوتی داشته باشد، او از همه حقوقی که برای یک شهروند در نظر گرفته شده، از جمله شرکت در انتخابات، رای دادن، رای گرفتن و ... باید برخوردار باشد. و اگر نیست یک انحراف از جریان است. چه برسد به این که کسانی می گویند نه تنها ملتزم به قانون اساسی هستیم، معتقد به قانون اساسی و معتقد به اصل نظام جمهوری اسلامی هستیم. این ها ممکن است حذف شوند از جامعه. من معتقدم کسی که معتقد هم نیست ولی در عمل ملتزم است، باید زمینه را فراهم کنیم که در جامعه فعال شود، حضور داشته باشد و از جامعه حذف نشود. اگر درست به قانون برگردیم و به خصوص کسانی که پاسدار و نگهبان قانونند، با سلیقه های خاص خود، قانون را تفسیر و تبیین نکنند، قانون اساسی را به نفع یک سلیقه و یک جریان دیگری کنار نگذارند یا تفسیر نکنند، بلکه کاملا بیطرفانه و با سعه صدر با مسایل برخورد کنند، قانون اساسی خود مهم ترین مبنایی است که می تواند در جامعه ما وحدت را در عین کثرت ایجاد کند.

ادامه گفت‌وگو به موضوع وحدت ملی و تفاهم ملی کشید ، خاتمی ابتدا این پرسش را مطرح کرد که باید ببینیم در مورد وحدتی که امروز گفته می شود، مراد از این وحدت چیست و چقدر عملی است و چقدر عملی نیست؟

او گفت :اگر ملاک و معیار قانون باشد، وقتی که یک حادثه ای در جامعه ای رخ می دهد و یک طرف که اعتراض دارد کاملا محدود می شود، و جریان هایی می آیند و شروع می کنند مخالفینشان را به همه اتهامات متهم می کنند و این اتهامات واهی مبنای برخورد با افراد می شود، اصلا جایی برای بحث و گفت و گو و وحدت باقی نمی ماند. آنها می گویند وحدت یعنی این که هر کس که مطابق سلیقه ما نیست و هر کسی که به رفتار و روش ما اعتراض دارد باید به هر قیمتی که شده حذف شود و امکانات هم در اختیارشان قرار می گیرد و اعمال می شود. از طرف دیگر جریان دیگری که احساس می کند دلش برای اسلام می سوزد، برای انقلاب می سوزد، و اصلا نسبت به سرنوشت انقلاب و جامعه مسوول بوده و به همین دلیل در عرصه حضور به هم رسانده، متهم شده است به همه اتهاماتی که هیچ کدام را قبول ندارد، خب با چه کسی به وحدت برسد؟ اول باید اصولی را برای وحدت در نظر بگیریم. امروز در جامعه حوادثی رخ داده که بسیاری از آنها مطلوب نبوده و امروز کسانی که به هر حال هم تبلیغات و هم امکانات مختلف جامعه را در اختیار دارند می خواهند به جامعه القا کنند و تحمیل کنند که حوادثی که رخ داده عین حقیقت بوده و هر کس با این موضوع مخالفت کند مخالف اصل انقلاب است و با آن برخورد می کنند.

سید محمد خاتمی افزود: اگر یک جریان و یک سلیقه همه فضا را به دست گیرد، طبعا وحدتی که می گوید همه کسانی که اعتقاداتی دارند، آن را کنار بگذارند، منطقی نیست. البته من قبول دارم که همیشه سواستفاده دشمن هست. همان جور که بعضی می گویند از کسانی که اعتراض دارند سواستفاده شده، بنده هم می توانم بگویم از کسانی که آن رفتارها را انجام دادند و می دهند و منجر به اعتراض مردم شد، سواستفاده شده است.دشمن از آن سواستفاده می کند. دشمن بدش نمی آید که به دنیا بگوید در جمهوری اسلامی آزادی نیست. در جمهوری اسلامی حقوق بشر زیر پا گذاشته می شود. در جمهوری اسلامی حتی اگر کسی معترض باشد که در فلان مقطعی مثل انتخابات مشکلاتی و انحرافاتی وجود داشته، با روش های سخت و خشن با او برخورد می شود. دشمن اتفاقا خیلی خوب از این موضوع سواستفاده می کند برای مشوه کردن چهره انقلاب مردمی ما. بنابراین اگر بر اساس نسبت دادن ها باشد،می توانیم بگوییم که مدعیان و مخالفان معترضان مدنی در مسیر هدف دشمن کار می کنند و طبعا دیگری هم می گوید که طرف مقابل در مسیر هدف دشمن کار می کند. این که رفتار و روش درستی نیست. با بلند کردن صدای نادرست، آن نادرست، درست نمی شود. شما اگر تمام امکانات رسانه ای و تبلیغی را در دست داشته باشید و یک حرف نادرستی را مدام فریاد بزنید، این فریاد زدن ها و جلوگیری از این که صدای دیگری شنیده شود، این حرف نادرست را درست نمی کند. شما بیایید وسایل ارتباط جمعی، را در اختیار مردم قرار دهید که همه بتوانند از آن استفاده کنند و صحبت کنند.

رییس جمهور سابق کشورمان گفت: ما نباید دایره را تنگ کنیم و یک جریان و یک گروه بگوید که من عین نظامم یا عین انقلابم و هر کس با من مخالف است، ضد انقلاب و ضد اسلام است و باید حذف شود یا ترور شخصیت شود و یا از صحنه خارج شود و یا جلوی حضور او در عرصه حاکمیت گرفته شود. این ها همه مخالف معیارهای حضرت امام است. اولا این که یک سلیقه خود را مبنای حق بداند، خلاف اسلام و خلاف عقل و خلاف روش و رفتار و سیره امام است. دوم این که بر فرض که یک سلیقه ای باشد که که ما معتقد باشیم که خارج از معیار و اصول است، ما حق نداریم که به هر قیمتی او را حذف کنیم و تا وقتی که کارش به براندازی منجر نشده است، کاملا احترام دارد و باید حضور داشته باشد و بعدا هم اگر بخواهد برخورد شود، باید کاملا در چارچوب قوانین و ضوابط باشد نه طبق سلیقه. اگر چنین امری وجود داشت در عین تایید تنوع و تکثر در جامعه، ما می توانستیم شاهد یک نوع وفاق پیرامون انقلاب، نظام و در جهت مصلحت کشور و مردم، با هم باشیم و به هر حال داوری را به عهده خود مردم بگذاریم که در شرایط خاص و آزاد و رقابتی بتوانند تصمیم بگیرند و به تصمیم مردم هم احترام بگذاریم.

وی خاطر نشان کرد: بنده معتقدم مشکل کار اینست که بعضی سلایق - با حسن نیت یا غیر حسن نیت - خود را عین انقلاب و اسلام می دانند و مخالفین خود را ضد اسلام و ضد انقلاب می دانند و خود را مجاز می دانند که هر گونه رفتاری با مخالفین خود داشته باشند. مهم این است که اگر این ها در جمهوری اسلامی ایران محور کار بشوند، مشکلاتی را ایجاد می کند که هم اکنون ایجاد شده است. حتی در زمینه های فکری و اعتقادی، میدان برای کسانی گشوده شده است که با اصول و پایه های اندیشه امام و انقلاب اسلامی سازگار نیستند و برای بسیار از کسانی که خود را از هر جهت وابسته به امام و انقلاب می دانند، محدودیت ها و محرومیت هایی ایجاد شده است. اینها مشکلاتی است که باید رفع شود و معتقدم که اولا بزرگان باید بپذیرند که در جامعه مشکل و بحران وجود دارد، ثانیا این که در عین حال که همه سلایق باید آزاد باشند، همه امکانات و مصونیت ها در اختیار یک سلیقه خاص که جز به حذف نمی اندیشد، قرار نگیرد و همه بتوانند صحبت کنند. آن وقت است که زمینه برای وحدت واقعی پیرامون اصول با وجود اختلاف نظرها و سلیقه هایی که مردم باید به آن رای بدهند، فراهم می آید و آن وقت ما می توانیم برگردیم به چارچوب های اصلی که مردم و امام و نظام جمهوری اسلامی می خواستند.

گفت‌وگوی سید محمد خاتمی با تاکید او اینگونه پایان یافت :به صراحت تأکید می کنم حذف دلبستگان به انقلاب با این عناوین و روشهای بی اساس که از سوی جریانی خاص دنبال می شود بزرگترین توطئه علیه جمهوری اسلامی است و نتیجه آن سوق دادن نیروهای اجتماعی به سوی جریاناتی است که با اصل انقلاب و نظام در تعارض اند.
ادامه مطلب ...

فرمانده انتظامی تهران: ۱۰۹ نفر در روز ۱۳ آبان بازداشت شده اند

0 نظرات
فرمانده انتظامی تهران: ۱۰۹ نفر در روز ۱۳ آبان بازداشت شده اند
و از قراری سرجمع ۲۷ میلیون تومان پاداش! برای بازداشت کنندگان از طرف نمایندگی بیت رهبری در سپاه!


ادامه راه سبز (ارس): فرمانده انتظامی تهران از دستگیری ۱۰۹ نفر در حاشیه مراسم روز ۱۳ آبان در شهر تهران خبر داد.

سردار عزیزالله رجب زاده با اعلام این خبر به مهر گفت: "از میان دستگیر شدگان ۴۷ نفر با قرار کفالت آزاد شده اند و ۶۲ نفر از متهمان پس از تشکیل پرونده به مقامات قضایی تحویل و روانه زندان شده اند."

فرمانده نیروی انتظامی تهران در ادامه افزود:" ۴۳ نفر از این افراد مرد و ۱۹ نفر دیگر زن هستند."

گفتنی است پیش از این رییس پلیس امنیت و دادستان عمومی و انقلاب تهران از تعداد بازداشت شدگان در تجمعات روز ۱۳ آبان ابراز بی اطلاعی کرده بودند.

اظهارات دادستان تهران درباره وضعیت اتباع و خبرنگاران خارجی بازداشت شده در ۱۳ آبان

عباس جعفري دولت آبادي هم اعلام كرد که"سه تبعه خارجی كه دو نفر آنها آلمانی و یك نفر آنها كانادایی است و در روز 13 آبان بازداشت شده بودند، آزاد شدند."

عباس جعفری دولت آبادی همچنین دستگیری یك تبعه دانماركی را تایید كرد و به خبرگزاری ایرنا گفت:" از مراجع ذیصلاح ، دلایل و مدارك مربوط به حضور وی در ایران و نوع ماموریت شغلی این تبعه خارجی استعلام شده است."

دادستان تهران، بازداشت فرهاد پولادی خبرنگار ایرانی خبرگزاری فرانسه را نیز تایید كرد و گفت:" در خصوص مجوز فعالیت خبری این خبرنگار از مراجع ذیصلاح استعلام شده است كه پس از اعلام پاسخ ، درباره این خبرنگار و نیز تبعه دانماركی، تصمیم لازم اتخاذ خواهد شد."

ادامه مطلب ...

برگی دیگر از تاریخ ۱۳ آبان

0 نظرات
برگی دیگر از تاریخ ۱۳آبان

در خصوص وقایع روز ۱۳ آبان قصد داشتم آنچه را که شاهدش بودم بنویسم: از چهره ها و لهجه های شهرستانی که در خیابان طالقانی از اتوبوسها پیاده می شدند تا حماسه دولتی بیافرینند! از نیروهای نظامی همه رقمش (جز ارتشی) و شبه نظامی و لباس شخصی که در تمام سطح مرکزی شهر پراکنده بودند, از لشکر پیاده نظامی که به عنوان نیروی ذخیره در استادیوم شیرودی و سالن کبکانیان و در محوطه سفارت سابق آمریکا شبانه استقرار یافته بودند, از دختران و پسران جوان ایرانی که خود را با پای پیاده به مناطق و مسیرهای سبز می رساندند, از شعارهایی که موج سبز سر می داد, از خشونت بی حد نیروهای نظامی, از تلاش مردم برای نجات دستگیر شدگان, از مقاومت کم نظیر جوانان غیور در خیابان میرزای شیرازی, از یورش بی امان کودتا گران به شرکتها و منازل, از سرکوب خونین مردم بی سلاح و بی دفاع با تجهیزات مدرن, از وحشت سرکوبگران از ضبط تصاویر مردمی و در نتیجه مصادره بی سابقه دوربینها و موبایلها و... هزاران صحنه بی بدیل و حماسی که سبزها آفریدند.


اما دیدم که دوستان و همراهان و یاران سبز در این موارد از آنچه که مشاهده کرده و یا بر سرشان آمده بسیار نوشته اند پس به نتایج و دستاوردها و نکات ذیل بسنده می کنم:

نکات:

۱. دشمن از خوف برابری با جبهه سبز یار کشی عجیبی ازشهرکها و شهرهای نزدیک به تهران صورت داده بود.

۲. پراکندگی و گستردگی نیروهای نظامی در سطح شهر . از آغازین ساعات روز این حضور وحشت زده آشکار بود.

۳. حضور پر رنگ لباس شخصی ها با قیافه هایی مرتب و با لباسهایی مانند کت و شلوار و کاپشن جین محسوس بود.

۴. سازماندهی دولتی با تدارکات تبلیغاتی از قبیل توزیع پرچم, هد بند و تصاویر بر خی شخصیتها در حد کم نظیر در میان جناح دولتی راهپیمایان.

۵. آغاز درگیریها با مردم سبز در ساعت ده صبح در میدان هفت تیر. و بعد گسترش یافتن آن به دیگر مناطق شهر.

۶. بی باکی یاران سبز و سر دادن شعارهای ضد دیکتاتوری و ضد استبدادی در مقابل دیدگان سرکوب گران.

۷. حضور حماسی, جسورانه و شجاعانه زنان که به راستی در این صحنه از مردان پیش افتاده بودند.

۸. استیصال دشمن در مواجهه با راهپیمایان سبز. به طرزی که وقتی گروهی را در قسمتی از خیابان زیر ضربات باتوم و فنر می گرفتند گروهی دیگر از نقطه ای دیگر شعار سیز سر می دادند و موجب بهت و حیرت کودتا گران می شدند. گاهی به حدی مستأصل بودند که نمی دانستند که به مقابله با کدام اجتماع بر خیزند. تعقیب و گریزها واقعا نظامیان را کلافه کرده بود و در این صحنه ها موفق جوانان سبز بودند چرا که سرکوبگران با آن هیکلهای سنگین و سپر و باتوم و کلاه خود توان پا به پا دویدن با سبک بالان سبز را نداشتند. حتی گاهی موتور سواران دژخیم نیز در این صحنه ها جا می ماندند.

۹. بی معنی شدن ترس مردم سبز در برابر سپاه تا بن دندان مسلح. گاهی زنانی را می دیدم که به مجادله کلامی با سرکوبگران می پرداختند. شبه نظامی یی که بی سیم و فنر در دست داشت در زیر پل کریمخان خانمی را وادار می کرد تا مچ بند سبزش را باز کند. خانم با شجاعت مقاومت می کرد و می گفت: بیچاره! نشان سبز مرا به زور باز می کنی با فکر سبزمن چه خواهی کرد؟!

۱۰. سرپیچی برخی سربازان و نظامیان از فرمان حمله به مردم.

۱۱. جوانان خیابان میرزای شیرازی خالق یک پیروزی شگفت انگیز بودند و توانستند در برابر گازهای اشک آور و گلوله های صوتی مقاومت کرده و برای ساعتی سرکوبگران را وادار به عقب نشینی کنند.

۱۲. دستبندهای پلاستیکی را چنان به مچ دستگیر شدگان می کشیدند و محکم می کردند که از مچ آنها خون جاری می شد.

۱۳. در چند مورد نظامیانی که با قناسه ( اسلحه دور بین دار و دور زن) موضع گرفته بودند دیده شدند.

۱۴. باز شدن درِ منازل و فروشگاه ها و پناه دادن به مردم گیر افتاده در معرکه, صحنه ای عبرت آموز برای دیکتاتور بود که:" ما همه با هم هستیم"

با مشاهده تمامی این صحنه ها می توان پی برد جناح مستبد :

۱. به سرکوبکران دستور برخورد خشونت بار داده بود. شنیدم که یکی از آنها می گفت باید طوری بزنیمشان که تا سه ماه نتوانند بیرون بیایند .

۲. دستور برخورد شدید و خشونت بار با آقای کروبی و خانه نشین کردن او را داده بود.

۳. به دلیل وحشت از فیلمها و تصاویر مردمی دستور به ضبط و مصادره دوربینها و موبایلها داده بود.

۴. نتوانست علیرغم شعارهایی که از قبل می داد نشانها و نماد های سبز را تحمل کند.

۵. نظامیان و شبه نظامیان را به تجهیزات مدرن از قبیل زره نفر, باتوم آنتنی و فنری و بیسیم های جدید و دوربینهایی با لنزهایی قویی مجهز کرده است.

۶. از نیروهای تحت امر خواسته بود برای تحریک مردم و کشاندن آنها به مرزهای خشونت از هیچ کاری دریغ نورزند.

با تمام سختی و فضای خشنی که در ۱۳ آبان حاکم بود حضور سبزها مؤثر و یأس آور برای دیکتاتور بود. دشمن می پنداشت با لشکر کشی از شهرکها و شهرهای دیگر به تهران و پلیسی کردن فضای شهر می تواند جبهه سبز را مرعوب کند. حضور سبزها در چنین فضای وحشت آوری الهام بخش برای مؤمنین به این راه است؛و حکایت از به حق و عمبق بودن خواسته ها و اهداف یاران سبز است. گستردگی جبهه سبز برای دیکتاتور این پیام را داشت که حاضر نیست تحت هیچ شرایطی از خواسته های خود عقب نشیند. در ۱۳ آبان با تحریکات و خشونتی که جناح سرکوب به خرج داد پیدا بود که آرزو دارد که موج سبز دست به خشونت ببرد تا بتواند از آن برای خود مشروعیتی فراهم بیاورد و بتواند این خیزش مردمی را سرکوب کند. اما نحوه حضور مردم در ۱۳ آبان ثابت کرد این نیت پلید در نزد یاران سبز آشکار است لذا با اینکه خیلی کتک خوردند و در زیر ضربات باتوم و گازهای اشک آور و فلفلی آسیب دیدند اما حاضر نشدند مانند آنان رفتار کنند. مردم سبز با ضاربان خود بسان برادرانی برخورد کردند که فریب خورده اند لذا با شعارهای خود و با رفتارشان خواهان توقف خشونت آنها بودند.

جبهه سبز به خوبی می داند که توسل به خشونت یعنی پایان راه. پس از آن احتراز می کند. و کار و عمل مؤثر خود را در روشنگری میداند.

به این ترتیب و با همین فلسفه دیروز موج سبز نخفت, ایستاد و بر خواسته های خود پای فشرد و دشمن را خسته کرد . شکست دیکتاتور از این منظر دلیلی است بر روشن بودن افکار و اعتقادات راه سبز امید . حضور سبزها در ۱۳ آبان ۱۳۸۸ به صفحات تقویم و کتاب تاریخ این روز بزرگ صفحه ای دیگر افزود. این روز بر حماسه سازان سبز و تمامی مردم ایران مبارک باد.

جویا کوشیار
ادامه مطلب ...

چه خطرهایی جنبش سبز را تهدید می‌کند؟

0 نظرات
چه خطرهایی جنبش سبز را تهدید می‌کند؟
خطر غفلت تاریخی و دستاوردهای فعلی جنبش


جنبش سبز ملت ایران را خطرات متعددی تهدید می‌کند. غفلت از این خطرات و خوش‌بینی به برطرف شدن خود به خودی آن‌ها سبب می‌شود ما هم گرفتار همان دشواری‌هایی بشویم که همواره در تاریخ ایران گریبان جنبش‌های آزادیخواه را گرفته است. متن حاضر به یکی از خطرهای اصلی‌ای که جنبش سبز را تهدید می‌کند یعنی خطر واگذاری دستاوردهای گذشته می‌پردازد:


جنبش سبز ایران تصادفاْ و به دلیل یک تقلب انتخاباتی سربرنیاورده است. این جنبش صرفا اعتراض به دولت غیرقانونی احمدی‌نژاد یا کودتای ۲۲ خرداد نیست. این جنبش به ناگهان در خرداد ماه ۸۸ و در جریان تبلیغات انتخاباتی متولد نشد. بلکه ما سبزها حاصل یکصد و پنجاه سال مبارزات ایرانیان برای حاکمیت قانون و عقلانیت در این سرزمین زرخیزیم. اگر به این ریشه‌های مستحکم پیوند نداشتیم، یک حاکمیت نظامی به آسانی می‌توانست ما را از بن برکند و خیال خودش و همه را راحت کند. پیوستگی به تاریخی صد و پنجاه ساله و آموختن از آن تجربیات است که ما را تا این‌جا شکست‌ناپذیر کرده است. برای کسانی که در این پیوستگی شک دارند، دو مثال می‌آوریم نشان دهیم این جنبش چگونه به لحاظ روش‌های مبارزاتی ادامه‌ ساده تاریخ آزادی‌خواهی در ایران معاصر است:

مثال اول: جنبش سبز ایران اعتراض خود به حاکمیت زور را با ریختن به خیابان‌ها و تسخیر عرصه‌های عمومی نشان می‌دهد. این کار البته در همه جای دنیا رایج است اما نه تنها یگانه راه مقابله با دیکتاتوری نیست، بلکه اصلی‌ترین راه آن هم نیست. مردم کشورهای دیگر حتی اگر از تظاهرات استفاده کنند،‌به اشکال دیگری از آن بهره می‌گیرند. با این حال در مورد خاص ایران، به رغم این که تا کنون پیشنهادهای متعددی برای مبارزه از طرق دیگر هم مطرح شده، اما همچنان تظاهرات خیابانی اصلی‌ترین روش مبارزاتی سبزهاست. تسخیر خیابان چرا؟ چون این روش دقیقا همان روش مشروطه‌خواهان، مبازران نهضت ملی و انقلابیون ۵۷ هم بوده است. تسخیر خیابان در تاریخ مدرن ایران اصلی‌ترین راه آزادی‌خواهی مسالمت‌آمیز و اعتراض و دولت‌های زورگو بوده است. ما در این راه ادامه‌دهنده‌ی مسیر آنهاییم

مثال دوم: رسانه‌ها و اذهان غربی از کاربردهای سیاسی وب‌سایت‌های تفریحی نظیر فیس بوک و توییتر در جنبش سبز شگفت‌زده‌اند. درست هم می‌گویند. اغلب‌ وب‌سایت‌های اینترنتی از اساس برای گذراندن اوقات فراغت طراحی شده‌اند. اما ایرانیان در تمامی جنبش‌های آزادی‌خواهی‌مان همواره از تکنولوژی استفاده‌های سیاسی و آزادی‌خواهانه کرده‌ایم: تکنولوژی چاپ موتور انقلاب مشروطه را راه انداخت، امواج رادیویی به نهضت ملی‌شدن صنعت نفت کمک کرد، نوارهای کاست رسانه‌ی انقلاب اسلامی بود، و حالا هم اینترنت در خدمت جنبش سبز است. اگر کسی جنبش سبز را در زمینه‌ی تاریخی‌اش نبیند از این نوع کاربرد تکنولوژی شگفت‌زده می‌شود، کما این که تولیدکنندگان نخستین نوارهای کاست اصلا فکرش را هم نمی‌کردند این تکنولوژی به جای ضبط و توزیع موسیقی‌ عامه‌پسند (که هدف اولیه آن بود)، ابزاری شود برای ضبط و توزیع سخنان یک «آیت‌الله» و عاملی بشود برای فوران شعله‌های انقلاب در دورافتاده‌ترین نقاط کشوری مسلمان در خاورمیانه

دو مثال فوق به خوبی نشان می‌دهد چگونه برخی ساختارها و فرم‌های اجتماعی همواره به صورت ناخودآگاه در جامعه ما جاری بوده‌اند.

این‌جا سوالی که پیش می‌آید همان سوالی است که مهندس موسوی هم در بیانیه شماره ۱۴ به آن اشاره کرده است: «حرکت ما از واگذار کردن اسلام به جبهه خرافه‌پرستان و سپردن انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان، از ناچیز شمردن میراث و میوه مبارزات یک‌صدساله مردم ایران و جایگزین کردن آن با تصوراتی گنگ، و از جدایی و بیگانگی نسبت به ریشه‌های تاریخی‌اش چه سودی می‌برد؟»

در انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ دست کم هشتاد درصد مردم ایران مشارکت همدلانه داشته‌اند. مالک واقعی آن انقلاب ما مردم مبارز و آزادیخواه ایرانیم. کمتر کسی از ماست که خانواده‌اش از خروج شاه از ایران در دی ماه ۵۷ خوشحال نشده باشد. اما متاسفانه می‌بنیم این روزها جنبش سبز در معرض خطر بزرگ واگذار کردن این گذشته و حتی «انکار» آن است. اما آیا به صرف این که کودتاگران امروز «تصاحب‌کنندگان» نتایج انقلاب ۵۷ هستند، به معنای آن است که خودشان آفریننده‌اش بوده‌اند؟ آیا واقعا آن میلیون‌ها انسانی که روز ۱۲ بهمن ۵۷ به استقبال امام خمینی رفتند، همان حامیان دولت کودتایی احمدی‌نژاد بودند؟ نبودند و ما نباید به صرف این‌که آن‌ها از انقلاب دفاع می‌کنند، به آسانی دست از مالکیت‌مان بکشیم. ما آزادی‌خواهان سبز خودمان آفریننده انقلاب اسلامی ۵۷ بودیم، آن انقلاب در ادامه مسیر انقلاب مشروطه و نهضت ملی بود و این جنبش سبز ادامه‌ی تمامی آن‌هاست.

به همین قیاس مالک واقعی افتخارات هشت سال جنگ تحمیلی نیز ما مردم ایرانیم. کدام یک از ماست که در خانواده‌اش دست کم یک شهید یا جانباز تقدیم این مبارزه نکرده باشد؟ کدامیک از ماست که در محله‌اش کوچه‌ای نام شهید بر خود نداشته باشد و آن شهید از همان محل برنخاسته باش؟ همین مایی که زیر بار کودتا نمی‌رویم، زیر بار صدام هم نرفتیم و جلویش ایستادیم. حالا به چه دلیل باید زیر بار زورگویانی برویم که ادعای مالکیت بر انقلاب اسلامی و جنگ هشت ساله می‌کنند؟

خطری که جنبش سبز را تهدید می‌کند این است که به آسانی از ادعای مالکیت انقلاب و جنگ دست بشوید و آن را دو دستی تقدیم کودتاچیان کند، انقلاب و جنگ سرمایه‌های آزادی‌خواهی ما هستند و جنبش ما به بهترین شکل می‌تواند از آن سرمایه‌های در راه انسانیت بهره بگیرد نه این که آن را در چنگال زورگویان و قدرت‌طلبانی که امروز در سپاه و بسیج جمع شده‌اند رها کند.

کسانی در میان ما سبزها انقلاب اسلامی را به واسطه‌ی وضعیت غیردموکراتیکی که پس از انقلاب به تدریج شکل گرفت انکار می‌کنند. به نظر ما این کار ناشی از نادیده‌گرفتن این حقیقت است که در تاریخ معاصر ایران تمامی جنبش‌های آزادی‌خواهی به همین سرنوشت دچار شده‌اند. این غفلت ممکن است منجر به غفلت از آینده جنبش سبز پس از پیروزی آن نیز بشود، چرا که این خطری است که همین جنبش را هم تهدید می‌کند و باید نسبت به آن هوشیار بود. همچنان که روش‌های آزادی‌خواهی همچون یک ساختار ثابت همواره در جامعه ما تکرار شده‌اند، غلبه دیکتاتوری بر قانون‌گرایی نیز همچون یک ساختار همواره در جامعه ما تکرار شده است. اگر جامعه تغییر نکرده باشد، پیروزی جنبش سبز نیز (همانند پیروزی انقلاب مشروطه و نهضت ملی و انقلاب اسلامی) تضمینی بر تداوم عقلانیت و پاسداشت حقوق ملت نیست. فرض بگیریم که همین اتفاق افتاد و جنبش سبز پیروز شد و پس از مدتی بار دیگر قوانین ملی زیر پا گذاشته شد. آیا بجاست که مبارزان نسل بعد در مبارزات‌شان جنبش سبز را انکار کنند؟ قطعا چنین نیست.

به عبارت دیگر قضاوت درباره‌ی انقلاب با توجه به وضعیتی که سال‌ها بعد در ایران جاری شد، مانند انکار انقلاب مشروطه است از منظر دیکتاتوری محمدعلی‌ شاهی یا ضعف احمد شاهی. در حالی که آن خطا، خطای کل جامعه بود که دست از مبارزه برای آزادی کشید و تسلیم تقابل دروغینی شد که می‌گفت:«یا مشت آهنین یا هرج و مرج». کیست که نداند وقتی رضاشاه تاج دیکتاتوری بر سر گذاشت، بسیاری از روشنفکران و مردم همین جامعه که از او مشتاقانه حمایت کردند؟

انکار انقلاب اسلامی به دلیل اعدام‌های سال ۶۷ مانند قضاوت درباره نهضت ملی شدن صنعت نفت است با توجه به دولت زاهدی. کیست که نداند روز ۲۸ مرداد همین مردم ایران بودند که شعار دادند «مصدق کله کدو سیاستش رفت لا پتو»؟ به همین قیاس، کیست که نداند پیش و بیش از هر کس دیگر، در عالی‌ترین سطوح رهبران انقلاب علیه اعدام‌های ۶۷ موضع‌گیری شد و قبل از همه این آیت‌الله منتظری بود که در برابر این کشتارها ایستاد اما به جای آن که تایید و تشویق جامعه را بشنود همین جامعه او را با هزاران برچسب و شایعه طرد کرد؟

این‌ها مشکلات ساختاری جامعه ماست که اگر جامعه اصلاح نشود، با پیروزی جنبش سبز رفع نخواهند شد. چند صباحی (تاریخ نشان می‌دهد حداکثر کمتر از دو سال) وضع بر وفق مراد است و بعد دوباره همان آش و همان کاسه. کمااین که کمتر متخصص علوم سیاسی است که احساس کند تلقی این‌ روزهای کودتاچیان از دو اصل «نظارت شورای نگهبان بر انتخابات‌ها» و «ولایت فقیه» در قانون اساسی جمهوری اسلامی ربطی به متن این قانون دارد. این در واقع همان ساختار سلطنت است که پس از چندی دوباره به جامعه ایران بازگشته. پس خطر اولی که جنبش سبز را تهدید می‌کند غفلت از تاریخ است، به دو معنا: واگذار کردن سوابق مبارزات آزادی‌خواهانه به کودتاچیان، بی‌توجهی به تمایل جامعه به بازگشت وضعیت قبل.

ادامه مطلب ...

وقتي رسيديم داشتيم فرار مي کرديم ما...!

0 نظرات
گزارش متفاوت از دل رويداد، سيزده آبان:
وقتي رسيديم داشتيم فرار مي کرديم ما...!
ادامه راه سبز«ارس»: "مي گويم ما نمي توانيم مثل آن ها باشيم. مي گويد نه نمي توانيم. آدم نيستند اين ها، آن موقع گفتم. حالا مي گويم هستند. اگر نمي ترسيدند نبودند، ترس شان را که ديدم مي گويم آدم اند، همين اميدوارم مي کند. هرچه قدر وحشي که باشي، آدمي، انسانيت يک جايي در تو هم هست، هرچه قدر مخفي، بيدار مي شود بالاخره، مي ريزد بيرون"

وقتي رسيديم داشتيم فرار مي کرديم. هرکس مي دويد پس ما هم مي دويديم... توي کوچه پس کوچه هاي ميرزاي شيرازي، قايم مقام. خنديديم که هنوز نيامده بايد بدويم. گرم نشده بوديم هنوز. دير رسيديم. راه نبود. از خانه که راه افتادم هيچکس نبود توي خيابان هرچه نزديکتر مي شدم به مرکز شهر معلوم مي شد چرا. معلوم بود از اولش هم. باز با ماشين رفتيم، نزديکترين جايي که مي شد. يکي مي گفت مي زنند ماشين را داغان مي کنند. از توي ماشين مي شود همه چيز را بهتر ديد. کسي کاري ت ندارد. تا جايي که مي شود بايد رفت. من رفتم. آن روز هم رفته بودم، سي خرداد. قبلن هم گفته ام. فکر کردم سي خرداد است. آنقدر قاطي کرده بودم که پرسيدم. يکي گفت سيزده آبان و يادم آمد.

آن وقتها هم مي بردندمان سيزده آبان با ميني بوس از مدرسه. مي رفتيم که کلاس نرويم. شعار مي دادند بگوييم. پرچم مي دادند. همه ي ما اين تجربه ها را داريم. همه مان با مدرسه رفتيم، حداقل يکبار رفته ايم. مي دانيم چه خبر است. نمي دانيم؟ پيشاني بند هم مي دادند. رويش نوشته بود يا مهدي يا زهرا يا محمد يا حسين يا يکي ديگر، چه فرقي مي کرد؟ رنگش مهم بود. من قرمز دوست داشتم، روي پيشاني ام مي نشست، اما نمي زدم، بدم مي آمد، اصلا چه کاري ست؟ از پرچم هم بدم مي آمد از هرچه اجباري ست بدم مي آمد، برويم نمازخانه نماز اجباري، برويم عاشورا سينه ي اجباري، برويم مشهد حرم اجباري، برويم راه پيمايي دروغ اجباري. براي همين به يکي که کنارم بود گفتم برويم طالقاني، مي خواستم ببينم چند نفرند.

يکي گفت از صبح که مي آمده، تمام مسير پر بوده از نينجا و موتور و سپر و باتوم. چقدر ترسيده اند؟ خيلي. يکي رد مي شده زير لب مي گفته مرگ بر ديکتاتور، اينطوري مي گفته: ادايش را درآورد که چطور از کنار يکي از اين نينجا سياه ها رد که مي شده زيرلبي مي گفته، خفه مي گفته اما يکي شنيده بود پس نينجا هم شنيده بود، نينجا اما کسي نيست زير لباسهاي سنگين اش. براي همين يکي ديگر گفت اگر حمله کردند، نزديکت که شد، نترس، آنقدر سنگين است که با لگد بروي توي سينه اش، تعادلش مي افتد. افتاد. راست مي گفت. من نرفتم توي شکمش، دورتر بودم، نگاه مي کردم، يکي رفت، زد، يارو پهن شد روي زمين، مردم هو کردند، خنديدند، کف زدند. زور مي زد که بلند شود. يک جاي ديگر هم اين را ديدم. يکي از اينها که مي افتاد، هرچه کتک هرکه خورده بود، يادش مي رفت و از دل مي خنديد يا کف مي زد يا داد مي زد. هيجان داشت.

فرق مي کرد با قبل. کسي نمي ترسيد. مي ترسيديم اما، يکجور ديگر. مي ترسيديم نياييم. يک هفته، دو هفته، سه هفته بود که شبها درست نمي خوابيدم. فکر مي کردم نکند نياييم؟ عجب آدمهايي هستيم. شين مي گفت. توي خيابان، توي تاکسي، توي جاهاي ديگر، هيچکس به روي خودش نمي آورد. هيچکس نمي گويد چه خبر. مگر بشناسد طرفش را. هيچکس ريسک نمي کند. مي ترسد. حرف نمي زند. شين مي گويد اين توي خون ماست. دوگانه ايم. ماسک مي زنيم مي رويم بيرون. مي رويم سيزده آبان. برمي گرديم و به روي خودمان نمي آوريم. شايد راست مي گويد. به همين فکر کردم. مي ترسيدم نياييم. سيزده آبان نشود آنچه بايد بشود، که شد.

دختري رد شد گفت نمي گذارند هيچ طرف برويم. گفتم بي خيال. او هم گفت بي خيال و رفت. کجا رفت؟ يکي گفت برويم وليعصر، آنجا هم حتما شلوغ است. هميشه شلوغ است. بعد از آنجا مي رويم فلسطين، مي رويم پايين برسيم به پدر، طالقاني. اين بار اما فرق مي کرد. ما ترس نداشتيم. ياد بهزاد نبوي افتادم. سال هفتادوشش قبل از انتخابات رفته بود خواجه نصير، سخنراني بود يا ميزگرد يا چيزي ديگر. حرف داشت مي زد. همانطور که هميشه مي زند. به هرکس هرچه مي خواهد مي گويد، دل دارد که بگويد، مي دانم هنوز هم همان است، روي تخت بيمارستان يا توي سلول يا هرجايي که هست، آن روز هم داغ بود، ايراد مي گرفت، لابد مي گفت اين چه وضعي ست. يادم نيست. مهم هم نيست. يکي از بچه ها يادداشتي نوشت که بدهد دستش، وسط حرفهاش. شلوغ داشت مي شد. نينجاها که آن روزها جوجه بودند هنوز، داشتند شروع مي کردند، همين کارهايي که حالا هم مي کنند. نوشت "آقاي مهندس ما به شجاعت شما ايمان داريم و حرفهايتان هم همه درست است، اما جو دارد به هم مي ريزد، اگر مي شود کمي رعايت اينها را بکنيد." همينطور که حرف مي زد يادداشت را خواند بهزاد، گفت "پسرجان من شجاع نيستم، شعور ترسيدن ندارم."

اين حرف توي گوشم ماند که ديروز نمي ترسيدم. هيچکس نمي ترسيد. آنها مي ترسيدند زير زره‌هايشان؛ با خودم گفتم لابد توراني اند، ايراني که نيستند با اين همه يال و کوپال و اين همه هراس. بايد مي ديدي، صورتهايشان را، ترس داشتند بيچاره ها. توي وليعصر خيلي خوش گذشت. نرسيده به ميدان، سر زرتشت، مردم را دوپاره کرده بودند، بيشتر پايين چهارراه بودند، کمتر بالا. من با يکي بالا بودم و دستهاي پاييني ها را مي ديديم که کف مي زدند و شعار مي دادند. آنها هم ايستاده بودند و منتظر بودند. ديگر فهميده ام چه کار مي کنند. مي زنند به جماعت و کم کم گروه را از هم جدا مي کنند. آنهايي که جلوتر بودند مجبور مي شدند بيايند طرف ديگر چهارراه که ما بوديم، کمتر بوديم و نگاه مي کرديم. کم آوردند، بيسيم زدند از بالاتر نيرو آمد، از پشت سر ما، کنار که رفتيم تا رد شوند، يکي هو کرد. من هم هو کردم. بغل دستي ام هم هو کرد. همه هو کردند. روي پشت بامها هو کردند، موتوري ها که رد مي شدند هو کردند، اتوبوسي که رد مي شد هو کرد، جدول خيابان هو کرد، ديوار هو کرد. آنها هراسيده نگاهمان مي کردند و مي رفتند پايين. موتوري ها که رد مي شدند ايستادند به نگاه. رد نمي شدند، با موتور آمده بودند اعتراض يعني که ما هم موتور داريم. زياد شدند، صد تا شايد. عجيب بود. همه با هم بوق زدند و همانطور که ايستاده بودند، پشت شان به گاردي ها بود گاز دادند به موتورهايشان و صداي وحشتناکي شد، ترسيدند نينجاها برگشتند ببينند چه شده. خنديديم. دست زديم. من داد زدم. همه داد زدند. زنده باد آزادي. آنطرف چهارراهي ها که در شش و بش دويدن و ماندن بودند جان گرفتند، آمدند بالا. نينجاي فراري ديده اي؟ بايد مي ديدي.

برگشتنا تعريف مي کردم براي پدر که نيامده بود. تقصير من شد که نيامد. گفتم نيا. همين من مي روم نگراني خودم بس است. تو نيا. او هم نيامد. دل توي دلش نبود که بيايد. خون انقلابي هنوز کار مي کند، به يکي گفتم اينها آرام ندارند، انقلاب کرده اند، جنگ رفته اند، خون داده اند، حق دارند. دلم مي خواست بگويم پدرجان آرام بگير، نوبتي هم که باشد، نوبت ماست. سي خرداد هم مي گفت ترسويي اگر نروي. گفتم مي زنند، مي برند، مي کشند، گفت مگر ما نرفتيم، کتک نخورديم، زندان نبود، خون نداديم؟ خجالت مي کشم توي صورتش نگاه کنم. حالا مي فهمم. به اعتقاداتش ربطي ندارد. جوانيش رفته. همه شان مثل هم. چه فرقي مي کند با چه عقيده اي. مهم عمري ست که رفت. دود شد. يکروز گريه اش گرفت توي همين گيرودار، نديده بودم گريه اش را، گفت چه مي دانستيم اينطور مي شود، بچه بوديم، مگر چند سالم بود؟ بغضم گرفت. مي خواستم بغلش کنم، ببوسمش.

مردم که از چهارراه آمدند بالا، خودش پيروزي بود، شکوه داشت. لذتش غرور داشت. باورت نمي شود. به يکي گفتم برويم ديگر و از فلسطين پايين توي بولوار. رفتيم. خيلي ها روي پشت بام بودند. رد که مي شدم مي گفتم بياييد پايين. دست تکان مي دادند. داد مي زدم آنها مي ترسند، بياييد پايين. توي وليعصر پيرزني کنارم بود که وقتي داد مي زدم، تحسينم کرد، گفتم مادرجان مراقب باشيد. بعد شنيدم يکي گفت توي هفت تير ديده بود که پيرزني را مي زدند، بيچاره را با مشت و لگد. ياد او افتادم که کنارم ايستاده بود توي وليعصر. گفته بودم اينها شرف ندارند مادر، مراقب باشيد. خنديد، لابد پيش خودش گفت از ما که گذشت شما باشيد، شايد گفت و من نشنيدم قاطي ي آن همه صدا که نمي شد شنيد.

توي فلسطين خبري نيست. مي رويم پايين. آرام مي گيريم. يکي مي گفت خوشحالم. مي گفت ديدي چطور چشمهايشان مي لرزيد؟ اضطرابشان را ديدي؟ همين که اينطور زرد کرده اند، بس است. گفتم ديدي راه را بستند روي مردم که کسي نرسد به سفارت، که دلقک بازي خودشان را بگيرند، بعد بگويند ما بوديم، کسي نبود، خبري نبود، باتوم؟ اشک آور؟ زخمي؟ مردم؟ کجا؟ نبود. حالا مانده، "ميم ح" بعدا برايم گفت که توي دفترشان نشسته بوده که صداي شعار مي آمده، دفترشان توي سهروردي ست، نزديک آپاداناست، مردم همينطور رفته اند بالاتر، تا سيدخندان، تا ميرداماد، هرجا. با يکي موافقم. کفشم پايم را زده. گفتم دير آمديم. زودتر شلوغتر بود. شنيدم که بوده. مهم نيست. توي بولوار خبري نيست. طرف ميدان را نگاه مي کنيم. شلوغي هست. مي رويم پايين. ديگر مردم نيستند. آنهايند. از ريش و لباس و پرچم معلوم است.

توي ميدان فلسطين مسجدي تازه ساخته اند، لانه زنبور ديگري، راهمان را از همان اول کج مي کنيم به سمت وليعصر. يکي مي گويد هيچي نگو. هرکس از کنارمان رد مي شود، از آنهاست. کم اند اما. خيلي کمتر از قبل. آرام به يکي مي گويم. مي گويد معلوم است، يا بايد بيايند بزنند يا بروند شعار بدهند، آنقدر نيستند به اندازه ي دو تا کار. با خودم مي گويم عقل شان هم قد نمي دهد براي دوتا کار با هم. مي خندم. توي چشمهايشان نگاه مي کنيم وقتي رد مي شويم. انگار نه انگار باتوم دارند، تفنگ دارند، گنده لات اند بعضي هايشان، هر کدام دوتاي من. خيره نمي شوند توي چشم آدم. همين نشانه ي خوبي ست. به يکي مي گويم. او هم سر تکان مي دهد. تصديق مي کند. سي خرداد مي خواستند سرت را ببرند، پاره ات کنند، از کنارشان رد شدن سخت بود. حالا مهم نيست. يکي مي گويد همين کلاهخودشان قبلا ترس داشت، حالا ندارد. ما که هيچي نداريم، صدا داريم و پاي دويدن و جان تاب آوردن، ترسشان از همين هيچي ست. توي صورت بعضي هايشان مي خندم. نيشخند. زهرخند. تلخ خند. آدم نيستند، اگر باشند آب مي شوند مي روند توي جوي خيابان، پيش موشها. چه وقاحتي! يکي مي گويد.

از جلوي فرهنگستان هنر که رد مي شويم، به يکي مي گويم ببينم چه خبر موتور و نينجا گذاشته اند جلوي آنجا. براي چه؟ راست طالقاني را مي گيريم و مي رويم. ماشين نمي گذارند بيايد توي خيابان. همينطور از وسط خيابان خالي مي رويم. هيچکس نيست. متحيرم که خودشان کجايند؟ راه پيمايي شان چه شد؟ انگار وسط صحنه اي از فيلمي وسترن. همه جا آرام. باد ملايم که خاک از روي زمين بلند مي کند و دو تا کابوي که قرار است دوئل کنند. اما هنوز مانده تا برسند به وعده گاه مبارزه. بعد که مي رسند، آن که خوب است، هميشه تنهاست، آدم بده ي داستان اما، يک ايل را توي سوراخ سنبه هاي اطراف قايم کرده.

ياد آن روزهاي مدرسه مي افتم باز و شعارهاي اجباري. دلم مي گيرد. برگشتنا که توي تخت طاووس گير افتاده ايم از شلوغي، مردم بوق مي زنند، يکي مي گويد سوار کنيم پياده را. آقايي سوار مي شود. هم سن و سال خودمان. مي گويد بي شرف ها. ناراحت است، غمگين نيست اما. خوشحال است. من هم هستم، يکي هم هست. هيجان زده ايم. مي گويد چرا ماشين آورده اي؟ توي خردمند که بوده، دفترشان بوده، از پشت بام نگاه مي کرده، با باتوم شيشه ي ماشينها را خُرد کرده اند. مردم با سنگ مي زدندشان. زورشان به مردم نمي رسيده، ماشين ها را زده اند. بايد بزنند. به يکي مي گويم روانشان اينطوري ست. دلم برايشان مي سوزد. بايد بزنند، هرچه باشد.

مفتح را رد مي کنيم، مي رسيم به قرني، جلوتر نمي گذارند بروي. سپرشان از اينجا شروع شده از صبح. نمي گذاشته اند جز اتوبوسها و دلقکهاي خودشان، آدم برود آن طرف. خنديديم با يکي. گفتم برويم بالا. کريمخان. همينطور کنار خيابان به رديف نشسته اند. کيک و آب ميوه ميل مي کنند. بچه اند خيلي هاشان. شانزده، هفده ساله. کلفتي ي باتوم و سنگيني کلاه همه ي لذتشان است. رد که مي شويم نگاهشان مي کنيم. به يکي مي گويم همينطور دلم مي خواهد زل بزنم توي چشمشان تا بيايند بگيرندم به جرم نگاه. اينکه مي گويم مي خنديديم، خنده اي بود واقعا، بايد مي ديدي، به پدر مي گويم.

چندتا دختر که مي آمدند پايين، جوجه نينجايي فحش داد. نمي دانم خودش معني ناسزاش را مي دانست يا نه. نگاه کردم به دخترها که چه مي کنند. مي خنديدند و مي رفتند، انگار نه انگار. همين بي اعتنايي بي چاره شان مي کند. چه عجزي دارند. زير پل گله ي نينجاهاي موتوري دارد مي رود به سمت هفت تير. معلوم است که با بيسيم برايشان سوت زده اند که بيايند. با خودم مي گويم کلاهخودشان را که بردارند زبان بيرون افتاده شان از هاري، معلوم مي شود، همان بهتر که برندارند.

آقاي مسافر هم هي مي گويد وحشي ها. همه اش حرف مي زند از هيجان. خيلي دويده. هم او ديده بود پيرزني را مي زده اند. ديده بود توي قايم مقام پسري مي دويده روي ماشينها، سقف و کاپوت تا فرار کند. مي گويد يکي بود توي ليان شامپو که تند مي دويد، يادت هست؟ دودستي شمشير مي زد و فرز بود، يادت هست؟ آنطور مي پريد از روي ماشين ها.

يکي که سيگارش افتاده بود از پنجره توي خيابان به من گفت وايسا که سيگار را بردارد، ترافيک بود و ايستاده که بوديم، يعني بايد جلوتر مي رفتم که در باز شود، چه جمعيتي، ياد گرفته اند مردم. ماشين براي شلوغي خوب است. يکي که سيگار را برداشته مي گويد آدم از ترس جانش پرواز هم مي کند. مسافر مي خندد. خيلي ها کنار خيابان منتظر ماشين اند. خيلي ها خسته اند و نشسته اند. نگاه مي کنم. همه سرحال اند ولي با همه ي اين همه اتفاق. کف خيابان آشغال ريخته و سطل آشغال هاي حالا ديگر فلزي از تويش دود بلند مي شود. شيشه خرده کف خيابان فراوان است. چه خبر بوده اينجا؟ به يکي مي گويم. کاش مي شد همه جا بوديم. نمي شد. همه جا رفتيم اما بعضي جاها دير رسيديم. حيف. مي گويد يکي از اينها داشت از مردم فيلم مي گرفت. زني رفت و دوربين اش را گرفت و انداخت زمين و شکاندش و لگدش کرد و خردش کرد و بعد مردم ريختند سرش، زدند يارو را که تا عمر دارد ديگر فيلم بيجا نگيرد از کسي. مي گويد خيلي عصباني بودم، اگر دستم به آني که پيرزن را زده بود مي رسيد، مي کشتمش. مي گويد آن لحظه مي توانسته. حالا نه. با خشونت مخالف است. نبايد آنها را زد. کاريش نمي شود کرد. آدم عصباني مي شود. کنترلش را از دست مي دهد. بعدا يکي از من مي پرسد اگر يکي از اينها را يک جاي خلوت ديدي، فرض که محال نيست، محافظ هم همراهش نباشد، چه کار مي کني؟ گفتم نمي دانم. فکر کردم. خيلي فکر کرده ام قبلا هم که چه کار مي کنم. نمي دانم. توي خونم نيست. نمي توانم. دستم بالا نمي رود که بزنم. باور کن. اين خوب نيست؟ نمي دانم. نمي توانم مثل آنها باشم. اين را مي دانم. مسافر هم همين را مي گويد. بايد اما در موقعيتش بود. مسافر مي گويد يکي ديگرشان را مردم گير انداختند، زدند، من هم رفتم و يک لگد زدم، لگد حسابي. عصباني بودم. حالا ناراحت بود مسافر که چرا زده. مي فهمم ناراحتيش را. حق دارد. مي گويم ما نمي توانيم مثل آنها باشيم. مي گويد نه نمي توانيم. آدم نيستند اينها، آن موقع گفتم. حالا مي گويم هستند. اگر نمي ترسيدند نبودند، ترسشان را که ديدم مي گويم آدم اند، همين اميدوارم مي کند. هرچه قدر وحشي که باشي، آدمي، انسانيت يک جايي در تو هم هست، هرچه قدر مخفي، بيدار مي شود بالاخره، مي ريزد بيرون. حق داشت مسافر. مي گفت کاش يکي اين چيزها را بنويسد. با خودم فکر کردم که سوار شده بود براي همين، که همين را بگويد، به يکي گفتم. بايد اين ها را بنويسم: وقتي رسيديم داشتيم فرار مي کرديم...

عليرضا فرزان
ادامه مطلب ...

خوشحال بودیم از اینکه همچنان سبزیم و هنوز بی‌شمار

0 نظرات
روایتی از مراسم ۱۳ آبان:
خوشحال بودیم از اینکه همچنان سبزیم و هنوز بی‌شمار

خبرنگار موج سبز آزادی، تهران- سیزده آبان ۸۸ – ساعت ۹:۴۵ – پارک وی: در خبرها می‌خوانیم که شیخ، ساعت ده و نیم از هفت تیر حرکت می کند. با رفیقی قرار را پاک وی می‌گذاریم. اما پارک وی و صف طویل مسافران هفت تیر خبر از شلوغی می دهند. سوار تاکسی که می شویم با ذوق و شوق از شعارها و اتفاقات روز حرف می‌زنیم و نگاه نمی‌کنیم که بغل دستی هایمان ریش پر توپی دارند و بلوز روی شلوار انداخته‌اند. مقصدمان یکی است و شعارهایمان متفاوت. از راننده ی تاکسی می خواهند ما را پیاده کند و یا بخواهد که حرف نزنیم. مجبور به سکوت می‌شویم.
ساعت ۱۰:۱۵

از ورودی مطهری رد می شویم . ترافیک خیلی سنگین است و ماشین ها ایستاده اند . می ترسیم به شیخ و مردم نرسیم . پیاده می شویم و به سمت میدان می دویم . اما افرادی که از میدان بالا می آیند ، چشمانشان پر از اشک است و عده ای هم سن مادرهای ما ، از مردم می خواهند که پایین نروند و اگر می روند نمادهای سبزشان را جدا کنند . خانمی گفت : دختری را به جرم اینکه تنها مچ بند سبز داشت کف میدان هفت تیر کشان کشان بردند . شال های سبزمان را از دور مقنعه‌هایمان باز می کنیم . اما بر نمی گردیم . با خشم و هیجان راهی میدان می شویم.

همان ساعت – میدان هفت تیر

بهت زده شده ایم. مثل شنبه‌ی بعد از نماز جمعه‌ی آقا ، نیروها در میدان هفت تیر متمرکزند و همه مسلح . ماشین آب پاش هم گذاشته اند. هیچ کسی شعار نمی دهد. اما صدای همهمه می‌آید . به سمت مفتح که می رویم. فرار جمعیت پس می‌زندمان. اطراف خیابان را نیروهای لباس شخصی که سنشان بیست و خورده‌ای ساله است و مسلح به اسپری فلفل و شوکر هستند پر کرده اند و به ما نسبت های ناروا می دهند . به مردم می گوییم : برایآسیب ندیدن نمادهای سبزشان را باز کنند . پسری گوش نمی‌دهد و یک ربع بعد می‌بینیم که کشان کشان می‌برندش. کاری از دستمان بر نمی آید. مردم سکوت کرده اند و آنها حمله می کنند. سیل جمعیت به سمت بالا فرار می کند. لباس شخصی‌ها با باتون و گاز به جان مردم افتاده اند . دوستم را گم می‌کنم . دختری است ظریف که در دویدن فقط صدای فریادش را می شنوم. و خودش را نمی‌بینم. موبایل ها کار نمی‌کند . بر می گردم سمت پایین میدان. پسری که شاید 18 ساله باشد ، بی سیم به دست داد می زند گم شو و حرف‌های رکیکی می‌زند و صدای شوکرش را در می‌آورد . حیران دوستم هستم که باتون و گاز خورده پیدایش می‌کنم. قصد رفتن به خانه دارد که می گویم به احمد زیدآبادی و چریک پیر فکرکن که چهار ماه است در انفرادی هستند . یاد اسرا قوی مان می کند . میدان هفت تیر بلوایی است . تنها راهمان برگشتن سمت اتوبان است . حتی سمت کریمخان نمی توانیم برویم و اما عده ای که حقوق شهروندی برابرتری از ما دارند . با سلام و صلوات راه به پایین میدان و سمت مفتح پیدا می کنند .

ساعت حدودا ۱۱- خیابان مشاهیر

در جلوی مزون نوربخش مردم برای فرار از اشک آورها آتش روشن کرده اند . و کم کم تجمعی شکل می گیرد و شعارهایی سر داده می شود . همه نمادهای سبزشان را در می آوردند . به آن ها می پیوندیم و اله اکبر می گوییم . جمع ملتهب است . از عجایب امروز نفوذ بیش از اندازه ی لباس شخصی ها بین سبزها است که به شکل دختران و پسران دانشجو در آمده اند و با بی سیم هر گونه تحرکی را گزارش می دهند . بعد از یک ربع همان حکایت ضد شورش و حمله تکرار می شود . این بار از قائم مقام حمله آوردند و مردم سمت مدرس سرازیر می شوند . در اوتوبان بچه ها از مردم می خواهند با بوق زدن همراهی شان کنند . و فریاد می کنند : ایرانی با غیرت حمایت حمایت ! بچه ها به گمان اینکه پلیس بین ماشین ها حمله نمی کند راهی اتوبان می شوند و باز پس از دقایقی همان داستان تکرار می شود و این بار شیشه های اتومبیل ها هم شکسته می شوند . به درون مغازه ای می رویم و صاحب مغازه از ترس ما را به زیر زمینی که به کوچه ی بیمارستان جم راه دارد می برد . می ترسیم در پارکینگ را باز کنیم . همسایه های روبرو از طبقات بالا می گویند : اوضاع عادی است و راهی کوچه می شویم .کوچه های اطراف پر از التهاب است و همه جا آتش روشن کرده اند و عده ای به تنگی نفس افتاده اند . با سیگار و دود آتش کمک شان می کنیم . کادر بیمارستان جم به کمک مردم آمده اند . از کوچه ای به سمت اتوبان بر می گردیم . موتورهای ضد شورش مردم آن طرف خیابان و کسانی که روی پل مطهری تجمع کردند را ضرب و شتم می کنند و بچه ها از این طرف شعار می دهند . سرعت ماشین ها زیاد است و با موتور نمی توانند از گارد رد شوند . فقط صداهای خائن و وطن فروش را می شنوند و باتون هایشان را به علامت تهدید بالا می برند . دختری که باتون خورده فحاشی می کند ، دستانش را می گیرم و می گویم جنبش سبز دیالوگ می کند نه مثل آن ها فحاشی ..

نزدیک های ۱۲ - خیابان مطهری

از کنار اتوبان خودمان را به خیابان مطهری می رسانیم. عده ای به دنبال ماشینی می دوند و شعار می دهند و می فهمیم شیخ است که در هفت تیر مورد ضرب و شتم قرار گرفته و این بار به خیابان مطهری آمده است. جمعیت خوبی شکل می گیرد و شیخ را می بینیم و مثل روز قدس ذوق می کنیم. همه فریاد می زنند :کروبی بت شکن بت بزرگ را بشکن . شیخ دستی تکان می دهد و می رود. جمعیت به سمت مفتح روانه می شود. یار دبستانی می خوانیم که از روبرو گارد می آید و به طرف مفتح می دویم. جمعیت مان دویست سیصد نفر است . شعار می دهیم گارد می آید، فرار می کنیم و باز برمی گردیم. این قصه ی آمد و رفتشان چند بار تکرار می شود که بعد از آن کل خیابان را قرق می کنند. از اینکه خسته‌ی شان کردیم غرق شادی می شویم. ولی ساعتی بعد می‌فهمیم در فرار ما به مفتح بچه هایی که در خیابان مطهری میان و آخر جمعیت بودند ، آسیب های جدی دیده اند.

ساعت ۱ – خیابان سرافراز

چند پسر که پرچم سبز بزرگی را حمل می کنند، در هجوم لباس شخصی ها به باتریسازی آرارات که یک صاحب ارمنی دارد پناه می برند. لباس شخصی ها شیشه‌های آرارات را می شکنند. صاحبش را کتک می زنند. پسران را کشان کشان می برند و پارچه‌ی سبز می‌سوزد.

از این همه خشونت سمت خیابان مطهری راه می بریم . خیابان سرافراز پر از نیروی لباس شخصی و بی سیم و صدای موتور و باتون است . در خیابان مطهری دم بیمارستان جم غائله ای به پا است . مردم پسری را از دست دو مامور لباس شخصی نجات می دهند و به سمت ماموران حمله می برند و آنها با شوکر سمت مردم . اما حریف عده ی مردم نمی شنود. چند پیرزن کنار خیابان از ترس چشمهای شان پس رفته است اما به پسری که از دست ماموران نجات یافته کمک می کنند . خیابان مطهری را گاز اشک آور می گیرد. بچه ها برای فرار از اشک آورها آتش روشن می کنند و خیابان را می بندند. به گوشه ی اتوبان پناه می بریم. و به طرفه العینی خیابان جبهه ی جنگ می شود . صدای تیر هوایی می آید و دود همه جا را می گیرد. بچه ها را دیگر نمی بینیم. گارد و لباس شخصی و از آن حاج آقاهایی که رضا کیانیان نقششان را در آژانس شیشه ای بازی می کرد، خیابان را پر می کنند. حاج آقاها با کلاه پشمی بد دهنی می کنند و با علامت دستشان عده‌ای سمت ما هجوم می آوردند و این بار که به داخل اوتوبان می روبم دنبالمان می کنند و ماشین ها روی ترمز می زنند. لباس شخصی ها از بالای پل سنگ پرتاب می کنند و سرها و سقف های ماشین ها فرقی برایشان ندارد . خیابان مطهری قرق سپاه می شود . از ضرب و شتم بچه ها خبرهای بدی می رسد . و بوی اشک آور همه جا را پر می کند. در درون اتوبان به سمت عباس آباد حرکت می کنیم.

حدودا ۳ بعد از ظهر

بچه ها آسیب دیده کنار اتوبان نشسته اند. هم را که می بینیم. دستانمان به علامت پیروزی بالا می رود. انگار دردمان نیامده است. می خندیم و روبان‌های سبزمان را می بندیم و الله اکبر گویان بین مردم حرکت می کنیم. ماشین ها برای حمایت بوق می زنند و دستشان به علامت ویکتوری بالا می رود و ما خوشحال از اینکه بی شماریم .
ادامه مطلب ...

روز ِ صد و چهل و پنجم: فریاد ضد ِ استکبار ِ داخلی

0 نظرات
روز ِ صد و چهل و پنجم: فریاد ضد ِ استکبار ِ داخلی

آنچه می‌نویسم دیده‌هایِ من از نهِ صبح تا دو پس از ظهر است:

ساعتِ نهِ صبح به‌سمتِ هفتِ تیر راه افتادم. نه و پانزدهِ دقیقه و با ورود به خیابانِ مفتح می‌شد توده‌یِ مردم را دید که مسیرِ همگی یکی بود. نه و نیم و با ورود به میدانِ هفتِ تیر، گاردی‌ها و امنیتی‌هایِ حکومت در دو سو حضور داشتند اما پس از ورود به خیابانِ کریمخان بود که مشخص شد رژیم هر چه نیرو داشته در محدوده‌یِ راهپیماییِ سبزها مستقر کرده است. هنوز می‌شد اتوبوس‌هایِ حکومتی را دید که دانش‌آموزانِ بیچاره را با شعارهایِ توخالیِ رژیم به‌سویِ سفارتِ آمریکا می‌بردند. پانزده دقیقه به ده بود که سرِ خیابانِ نجات‌اللهی پیاده شدم و منتظرِ دوستان ماندم. چند نفر آمدند و چند نفر در ترافیک مانده بودند. پانزده یا بیست دقیقه بیشتر به درازا نکشید که ناباورانه و ناگهانی از سویِ لباس‌شخصی‌ها دستگیر شدیم. آشِ نخورده و دهنِ سوخته! جزئیات و حاشیه‌هایِ شنیدنی‌اش را در اینجا چندان صلاح نیست بگویم اما در حالی که کمابیش یقین پیدا کردم ما را با خود خواهند برد، پس از نیم ساعت باز هم ناباورانه آزاد شدیم. (سبزها جمع شده بودند و بی‌سیم و پیغام و پسغام به حاجی‌هایِ امنیتی رسید که چه نشسته‌اید که اغتشاش‌گرها سر و کله‌یِ‌شان پیدا شده و تا نمایشِ استکبارستیزیِ ما مستکبران خراب نشده، بجنبید!)

نزدیکیِ ساعتِ ده و سی دقیقه و در حالی که نه دستگیری و نه آزادی‌ِمان را باور می‌کردیم، دوباره به سرِ خیابانِ نجات‌اللهی آمدیم و اینجا شاهدِ اولین برخوردهایِ گاردی‌ها با توده‌یِ مردمِ ایستاده در پیاده‌رو بودیم. مردم و به‌ويژه زنان و دختران را زدند. درست در همین زمان بود که نخستین جمعِ چندصدنفریِ سبزها از پایین به سرِ خیابانِ عضدی رسیدند و با نمادهایِ سبز و برگه‌هایِ سبزِ فراوانی که نامِ "میرحسینِ موسوی" بر آن نوشته شده بود و با شعارِ «یاحسین میرحسین» و «مرگ بر دیکتاتور»، واردِ خیابانِ کریمخان شدند اما به‌شتاب توسطِ گاردی‌ها به خیابانِ عضدی بازگردانده شدند.

چون امنیتی‌ها یکبار ما را گرفته بودند، چنین اختیار کردیم که از کوچه و پس‌کوچه‌ها به‌سویِ میدانِ هفتِ تیر برویم. در تمامیِ کوچه‌ها جمعیتِ سبزها حضور داشتند و گاهی یکپارچه شده، شعارهایِ اعتراضی سر می‌دادند. نزدیکِ ساعتِ یازده و پس از چندبار یورشِ گاردی‌ها به معترضان، دوستان را گم کردم و به‌تنهایی دنبالِ اجتماعِ سبزها در پیرامون به راه افتادم. جمعیتِ چند هزار نفریِ سبزها با فریادهایِ «مرگ بر دیکتاتور» و دیگر شعارهایِ جنبش در کوچه‌هایِ بینِ خیابانِ عضدی و بلوارِ میرزایِ شیرازی در تعقیب و گریز با گاردی‌ها بودند. در یکی از کوچه‌ها، سبزهایِ معترض با کیسه‌هایِ سیمان شروع به بستنِ راهِ گاردی‌ها کردند.

اشک‌آورِ شلیک شده در این روز از پندار فزون بود، جوری که کمابیش در بسیاری مسیرها چشم‌ها می‌سوخت و سرفه‌هایِ مداوم به‌دنبالش می‌آمد.

نزدیکِ ساعتِ یازده و سی دقیقه یکی از چشمگیرترین گردهماییِ سبزها در تقاطعِ میرزایِ شیرازی و مطهری شکل گرفته بود. یک پارچه‌یِ سبز بسیار بزرگ نیز رویِ دستانِ معترضان به رقص درآمده بود و به اعتراضِ آنان شکوهِ دیگری بخشیده بود. شعارهایِ ویژه‌ و نویِ این روز را من بیش‌تر در همین‌جا شنیدم، همچون «سفارتِ روسیه لانه‌یِ جاسوسیه» و «کروبی دستگیر بشه، ایران قیامت می‌شه». چیزی به درازا نکشید که سبزها شروع کردند به نشستن رویِ زمین. من هم نشستم. اما بر سرِ این کار دو دستگی پیدا شد و در نهایت بنا شد بلند شویم تا بیش‌تر تویِ چشم باشیم! (یعنی با این استدلال مرا بلند کردند) پیش‌تر آن پاره‌یِ خیابان را سبزها غرق کرده بودند ولی کم‌کم گاردی‌ها هم رسیدند و جمعیت به‌سمتِ بالا فرار کردند و راهِ ماشین‌هایِ سواری که باز شد دیگر به رخ کشیدنِ حضورِ معترضان در میانه‌یِ خیابان ممکن نشد و سبزها در پیاده‌روها فریادزنان به یکدیگر می‌پیوستند. اما این فرار از دستِ گاردِ ویژه و گردهماییِ دوباره چندین و چند بار تکرار شد. در این بین چند باری نیز در کوچه‌ها به مجتمع‌هایِ مسکونی پناهنده شدیم. چندین جوان بودند که تصاویرِ مهدیِ کروبی را در دست داشتند. یکبار هم یکی از جوانانِ رشید برایِ جلوگیری از پیش‌رویِ گاردی‌ها یک سطلِ آشغال را در وسطِ خیابان واژگون ساخت. این جمعیت به‌سمتِ بالا تا تقاطعِ میرزایِ شیرازی و سینما آزادی و بالاتر از آن نیز حرکت کرد و کم یا بیش گردهم آمدند و فریادِ دادخواهی سر دادند. در بسیاری موارد یک دختر بود که شعارها را آغاز می‌کرد و پس از همصداییِ دیگران باز هم در پایان صدایِ او بود که همچنان فریاد می‌زد.

نزدیکِ ساعتِ دوازده و پانزده دقیقه درست روبرویِ سینما آزادی (آن سمتِ خیابان) مردم گردِ زنی میانسال که از سویِ مزدورانِ حکومت زخمی شده بود، جمع شده بودند. پشتِ آرنجش پاره شده بود و پایش نیز به‌شدت مجروح بود و خون‌ریزی داشت. یک خانمی پایِ او را با یک روسری یا روبان محکم بست و مردی نیز گازِ استریل و باند آورد تا زخمهایش را ببندند. خودش می‌گفت گاردی‌ها او را زده‌اند و در جوب پرت کرده‌اند. همه می‌گفتند باید بروی خانه یا کلینیک اما او با آن وضعیتِ نگران‌کننده‌اش پافشاری داشت که «می‌خواهم تا آخرین قطره‌یِ خونم در کنارِ این جوانان بمانم». خواستم دربست بگیرم تا به درمانگاه برود. سه یا چهار ماشین را نگه داشتم. اول که می‌گفتم «دربست!» طرف می‌ایستاد اما سپس که می‌گفتم «آن خانم در جوب افتاده و زخمی شده، باید برود درمانگاه» هیچکدام نمی‌ایستادند و همگی می‌گفتند که چنین کاری برایِِ‌شان خطر دارد. از آنجایی که دیگر به درد نمی‌خوردم از آنجا به‌سمتِ پایین رفتم.

نزدیکِ ساعتِ دوازده و سی دقیقه و در راهِ برگشت از خیابانِ میرزایِ شیرازی، حدِ فاصلِ خیابانِ بهشتی و بلوارِ کریمخان، با شگفتی حضورِ پرشمارِ لباس‌شخصی‌ها را در میادین، پیاده‌روها و درونِ ماشین‌ها می‌دیدم. به هر ماشینی سرک می‌کشیدی یک ریشویِ بی‌سیم به‌دست درونش جا خوش کرده بود. در همین مسیر یک لباس‌شخصی با اسپریِ سبز سرگرمِ پاک کردن انبوهِ شعارهایِ جنبشِ سبز بود که بر دیوارهایِ خیابان نقش بسته بود. البته ابتدا گمان کردم از خودمان است و می‌خواستم برایش درود بفرستم اما نزدیک‌تر که شدم دیدم ماجرا وارونه است. پس از این صحنه، به این می‌اندیشیدم که حاکمیت در ترکیبِ کنونی چهار اسبه به‌سویِ دره می‌تازد. مکانیکی‌ترین و ابلهانه‌ترین روش‌ها را برایِ رویارویی با جنبشِ دموکراتیکِ مردم در پیش گرفته‌اند. در این پنج ماه هر روز که سرکوب کردند با خود گفتند «دیگر تمام شد!» اما باز هم روزهایِ پیشِ رو به هماوردیِ ملتِ آزادی‌خواه با رژیمِ دیکتاتوری بدل گردید. تصمیمِ حاکمیت در موردِ دیوارنویسی‌ها و کوششِ کودکانه‌یِ آن مزدور برایِ خط خطی کردنِ دیوارها، نزدِ من همچون نمونه‌یِ کوچک اما گویایی از نادانیِ چندلایه‌یِ نظامِ ولایتِ فقیه در شناختِ جنبشِ سبز و چگونگیِ برخورد با آن جلوه می‌کرد.

پانزده دقیقه به یک بود که به خیابانِ کریمخان رسیدم. از اینجا تا خودِ میدانِ ولیعصر شاهدِ یک درگیریِ تمام‌عیارِ خیابانی بینِ سبزها و مزدورانِ حکومت بودم. به‌بیانِ بهتر وضعیتِ این تکه از شهر بیش از همه جا آشفته و نگران‌کننده بود. بیش‌ترین شمارِ گردهماییِ سبزها نیز در همین مسیر شکل گرفت. گویی معترضان به خیانت و جنایتِ رژیم تازه از مسیرهایِ گوناگون در اینجا به یکدیگر می‌پیوستند. چند دقیقه‌ای به یکِ پس از ظهر مانده بود که جمعیتِ چندهزارنفریِ سبزها شکل گرفت و با دست‌هایِ بالا به نشانِ پیروزی و شعارهایی در پشتیبانی از میرحسینِ موسوی و «مرگ بر دیکتاتور» به‌سویِ میدانِ ولیعصر روان شدند. گاردی‌ها را از دور می‌شد در دور تا دورِ میدان دید. آنجا هم سرگرمِ سرکوب دیگر معترضان بودند. اما هنگامی که دیدند پشتِ سر‌ِشان چنین جمعیتی پدید آمده، آنجا را رها کردند و با اشک‌آور و باتوم و دیگر اسباب‌بازی‌هایِ‌شان به‌سویِ مردم آمدند. اینجا تعقیب و گریز در کوچه پس‌کوچه‌هایِ منتهی به میدانِ ولیعصر و بلوارِ کریمخان ادامه داشت. چند گاردی هم چهار دخترِ بی‌پناه را در ابتدایِ یکی از کوچه‌ها گیر آورده بودند و در برابرِ گریه و جیغ‌هایِ آنان قدرت‌نمایی می‌کردند. هر چه در توان داشتند در این محدوده گازِ اشک‌آور شلیک کرده بودند.

در کل از ساعتِ دوازه به بعد، گویی لباس‌شخصی‌هایِ بسیجی (در سنینِ گوناگون) مامورِ سرکوبِ معترضان شده بودند. چرا که از میدانِ ولیعصر تا سرِ میرازیِ شیرازی (که من دیدم) لباس‌شخصی‌ها مانندِ کرم می‌لولیدند.

بدترین و هولناک‌ترین درگیریِ خیابانی اما سرِ خیابانِ به‌آفرین (بینِ خ حافظ و ولیعصر) در جریان بود. سبزها پایانِ به‌آفرین را بسته بودند و لباس‌شخصی‌ها از سرِ خیابان هر چه در دست داشتند را به‌سویِ مردم پرتاب می‌کردند. گاهی هم لباس‌شخصی‌ها میانه‌یِ همان خیابان می‌ایستادند و از دو سو مردم را با سنگ و چوب می‌زدند. زیباترین رخدادِ این زمان، پرتابِ کفش یا وسایلِ دیگر از فرازِ ساختمانی بلند در خیابانِ به‌آفرین بر سرِ لباس‌شخصی‌ها بود که با سوت و کفِ سبزها همراه شد. اما فضایِ آنجا بسیار دلهره‌آور و به‌راستی پریشان بود. ناگهان می‌دیدی چند لباس‌شخصی به‌دنبالِ یکی از معترضان می‌دوند و فریاد می‌زنند «بگیرش! بگیرش!» و مردم نیز آنان را هو می‌کنند و می‌گویند «ولش کن! ولش کن!». صحنه‌هایی که در این زمان و مکان دیدم حسِ خاص و عجیبی داشت! دخترها و پسرهایی را دیدم که در پله‌ها و زوایایِ یکی از پاساژهایِ سرِ همان خیابان (یا خیابانِ حافظ) با حالتی افسرده و اندیشناک نشسته و به گوشه‌ای خیره مانده بودند. دختری را دیدم که سر در گریبانِ مادرش کرده بود و چیزی زمزمه می‌کرد و هر دو آرام می‌گریستند. با خود می‌گفتم رژیمی که ملتِ خود را تحقیر کند و جوانانِ برومندِ کشورش را به زندان و شکنجه بنوازد، سزاوار چنین سرگردانی در این روزهایِ نفس‌گیرِ خیزشِ همگانیِ مردم است.

در دستشوییِ عمومیِ همان نزدیکی‌ها که وارد می‌شدی، انبوهی دستمالِ خونی در گوشه و کنار می‌دیدی.

ساعتِ یک و پانزده دقیقه از سرِ خیابانِ حافظ به‌سویِ خیابانِ طالقانی رفتم تا آن گوشه‌یِ شهر را نیز سرکی کشیده باشم. در خیابانِ طالقانی هیچ خبری نبود و از سرِ خیابان تا میدانِ ولیعصر نیز همچنین. پانزده دقیقه به دو بود که از میدانِ ولیعصر به‌سویِ خیابانِ کریمخان روان شدم. در میدان اما فضا همچنان ملتهب بود و گاردی‌ها در پیرامون حضور داشتند. اما دیگر از آن آشفتگیِ پیشین خبری نبود. لباس‌شخصی‌ها خسته شده بودند و هر کدام گوشه‌ای خزیده بودند. ازدحامِ جمعیت در آنجا همچنان زیاد بود اما مردم دیگر چیزی نمی‌گفتند. زنی را دیدم که گردش را گرفته بودند و گریه می‌کرد. دانستم که شوهرش را دستگیر کرده‌اند و با خود برده‌اند. تا میانه‌یِ خیابانِ کریمخان پیاده رفتم و سپس به‌سمتِ میدانِ هفتِ تیر سوار شدم. ساعتِ دو نیز آنجا را به‌سویِ خانه ترک کردم.

در موردِ چهارشنبه سیزدهمِ آبان از منظرهایِ گوناگونی می‌توان سخن گفت. سرکوبِ وحشیانه‌یِ این روز نشان می‌داد که حاکمیت از گردهماییِ میلیونیِ جنبشِ سبز در روزِ قدس زخم خورده و می‌خواهد تلافی کند. با آنهمه نیرویی که در مسیرها مستقر ساخته بودند اما سبزها هر جا توانستند به یکدیگر بپیوندند، شمارِشان از هزار فراتر رفت. با اینکه چهارشنبه روزِ کاری بود اما پراکندگیِ سبزها در گستره‌یِ شهرِ تهران (از ونک تا سیدخندان و عباس‌آباد تا انقلاب) و گردهمایی‌هایِ چندهزارنفری در عینِ وحشی‌گریِ کفتارهایِ حکومتی نشان از پیروزی و خستگی‌ناپذیریِ خیزشِ دادخواهانه‌یِ ملتِ ایران داشت. با اینحال دیدنِ مظلومیتِ مردم و سرکوبِ ناجوانمردانه‌یِ آنان در این روز و دستگیریِ گسترده‌یِ دخترانِ ایران‌زمین از سویِ زالوهایِ حکومتی نکاتی را در موردِ وظیفه‌یِ رهبرانِ جنبشِ سبز به ذهنِ من آورد که چه‌بسا در یادداشتی جداگانه به آن بپردازم.

منبع: وبلاگ مخلوق

ادامه مطلب ...

حمله به همسر یادگار امام و خانواده شیخ مهدی کروبی در مراسم ۱۳ آبان

0 نظرات
حمله به همسر یادگار امام و خانواده شیخ مهدی کروبی در مراسم ۱۳ آبان


یکی از اعضای بیت حضرت امام(ره)اعلام کرد تعدادی از اعضای بیت امام(ره) ازجمله همسر حاج حسن آقا برای حضور در مراسم روز ۱۳آبان در حوالی میدان هفت تیر مورد هجوم عده‌ای لباس شخصی قرار گرفتند.

به گزارش سلام نیوز، عده ای لباس شخصی در روز ۱۳آبان به وسیله نقلیه اعضای بیت امام(ره) و همسر سیدحسن خمینی که برای شرکت در مراسم این روز آمده بودند حمله کردند. یکی از اعضای بیت حضرت امام(ره) با تایید این خبر به خبرنگار سلام، گفت: تعدادی از اعضای بیت امام(ره) از جمله همسر حاج حسن آقا برای حضور در مراسم روز ۱۳آبان در حوالی میدان هفت تیر مورد هجوم عده ای لباس شخصی قرار گرفتند.

وی در خصوص اینکه آیا به شخص همسر سید حسن خمینی نیز هجوم آورده شد یا خیر؟ اضافه کرد: خیر، هجوم این افراد به ماشین حامل ایشان بود و اتفاقی برای وی نیافتاد.

این عضو بیت امام(ره) تصریح کرد: در این میان به عروس آقای کروبی حمله شد و گاز اشک آور به سمت وی زدند گویی که ایشان از قبل شناسایی شده بود.

گفتنی است بخش خبری ۲۰:۳۰ روز پنجشنبه با بزرگنمایی حمله به علیرضا مرندی، نماینده حامی دولت احمدی نژاد در مجلس، سعی کرد القاء کند که این حمله توسط گروهی از حامیان مهندس موسوی صورت گرفته است اما هیچ خبری از هجوم به اعضای بیت امام(ره) بیان نشد.

«من خوف این را دارم که شما ملت بزرگ ایران، که برای خدا قیام کردید و برای خدا جوانهایتان را دادید و برای خدا زحمات طاقت فرسا کشیدید و همه چیزتان را فدای اسلام کردید، با این جریانی که به نظر می آید که دارد پیش می رود، یک وقتی متوجه بشوید که _ خدای نخواسته _ با انعزال این مردم، اینهایی که خدمتگزار هستند، یک حکومت قلدری با اسم اسلام، با اسم جمهوری اسلامی، با اسم خدمتگزار به اسلام بیاید و همه ی زحمتهای شما و خونهایی [را] که دادید، هدر ببرد.»

صحیفه امام، جلد 15 ص ص366


آن روزی که شما احساس کردید که می خواهید فشار به مردم بیاورید، بدانید که دیکتاتور دارید می شوید. بدانید که معلوم می شود مردم از شما رو برگردانده اند.»

صحیفه امام، جلد 18، ص 79



ادامه مطلب ...

ثبت است بر جریده عالم ، دوام سبز ما

0 نظرات
ثبت است بر جریده عالم ، دوام سبز ما

به نام ایزد مهر


خداوند سرنوشت هیچ ملتی را تغییر نمیدهد ، مگر آنکه خود اقدام به تغییر کنند .
سبز شدیم ، جوانه زدیم و سر برافراشتیم ؛ ما بار دیگر متولد شدیم و امروز پویاتر و سبزتر از همیشه ، با نگاهی امیدوارانه به راه سبز امید آینده مان می نگریم .

ما در جای جای ایران جوانه زدیم تا بگوییم هر چند خالقان حماسه ۱۳ آبان امروز در بینمان نیستند ، اما راهشان که مبارزه با استبداد و استکبار بود ، از سراسر ایران شنیده شد و اکسیر حیاتی به رگهای این گیاهان سبز جاری ساخت .

نوای مرگ بر دیکتاتور که نفی کننده راه همه مستکبرین و مستبدین عالم چه در شرق ، چه در غرب و چه در قلب میهن مان ایران باشد ، بود لرزه ای بر اندام فرعونیانی انداخت که با جنایت و ریختن خون پاک جوانان بر راس قدرت قرار گرفتند و پایه های سست حکومتشان را بیش از پیش نمایان ساخت .

همه ما می دانیم که آن کسانی که در ۱۳ آبان ۱۳۸۸ حکم تیراندازی مستقیم به سمت مردم آزادیخواه و عدالت طلب را دادند از جنس همان کسانی هستند که در ۱۳ آبان ۱۳۵۷ دستور آتش به سمت مردم را صادر کردند و تنها نام و لباسشان تغییر یافته اما منش و شیوه رفتاری آنان همان طاغوت و مطلق گرایی است ، کمیته مشترک ضد خرابکاری آن روز ، امروز با نام کهریزک ها و... فعال است ، بازجویانی که دیروز جوانان میهن را زیر سخت ترین شکنجه های قرار می دادند ، امروز نیز همان جوانان را که امروز بزرگان عرصه مبارزه هستند زیر شکنجه و آزار می نوازند .

اما خطاب به فرعونیان زمان ، به سلطه جویانی که نمی دانند یا خود را به ندانستن زده اند که خون همواره پیروز بر شمشیر است یادآور می شویم بعد از جنایت رژیم پهلوی در ۱۳ آبان ۵۷ تنها صد روز حکومت توان ادامه پیدا کرد و بعد به سقوط تن داد ، و هر حکومتی که این رویه را تکرار کند ، به گواه تاریخ دچار همان سرنوشت شوم سقوط در دریای خشم ملتی می شود که آنها را خس و خاشاک نامیدید.

و امروز به خانواده هایی که عزیزانی در بند دارند ، چه آن قهرمانانی که می شناسیم و نام آشنا هستند ، نظیر محسن میردامادی ، سید مصطفی تاج زاده ، عیسی سحر خیز ، مهندس بهزاد نبوی ، احمد زید آبادی ، محمد ملکی ، سمیه توحیدلو ، فریبا پژوه و زندانیان کمیل سبز و چه آن جوانان آزاده ای که نامی از آنها نمی دانیم مژده می دهیم که همچون قبل این بار نیز در صورتی که حکومت ظلم را تداوم بخشد ، همچون گذشته دربهای زندانها را خواهیم شکست و طاغوتیان نیز مانند پیشینیانشان مجبورند به دامن دوست شرقی شان پناه ببرند و دیری نمی پاید که جنبش سبز ملی به خواسته های خود دست خواهد یافت و در این راه سبز از هیچ تلاشی فرو گذار نخواهد کرد . « ای دولت کودتا این آخرین پیام است ، ملت سبز ایران آماده قیام است ».

سعی نکنید که ما را فریب خورده و دست نشانده و... نشان دهید چرا که مردم ما و شما را به خوبی شناخته اند و دست نشاندگی و بردگی بر آنان مشهود است و می دانند وقتی افرادی با چنین پیشینه مفاسد اقتصادی و اخلاقی و جنایی فرماندهی کل بسیج را عهده دار می شوند اعتبار و ارزش آن نهاد چیست و کاربرد آن کجاست ، و می دانند کسی که با خونسردی تیر خشم و کینه بر قلب نداها و سهراب ها ی ما می نشاند ، همان کسی است که سال 78 نیز با جوانان میهن چنین کرد . پس سعی نکنید ملتی را که از خواب برخواسته به زور تخدیر و استحمار به خواب برید و خودتان را هم به خواب نزنید که بد کابوسی در انتظارتان است . پس اگر پذیرفتید و به خواسته های ملی اکثریت پاسخ گفتید و خواسته های این جنبش سبز عملی شد که تعالی و پیشرفت برای این سرزمین را شاهد خواهیم بود ولی در غیر این صورت سرنوشت شما همانی است که برای همه مطلق گرایان تاریخ روی داد . نامه هایی از این دست ، آخرین پیامهایی است که برای شما ارسال می شود ، پس بهوش باشید که صبح صادق نزدیک است .

اینها که میبنی سر انجام کارشان نابودی است و آنچه انجام میدهند بیهوده و باطل است . – قرآن
سید علی صابری
ادامه مطلب ...

هموطن بسیجی ام متشکرم !

0 نظرات
هموطن بسیجی ام متشکرم !


ادامه راه سبز«ارس» یادداشت وارده: من یک دختر ۱۶ ساله ام و در ۱۳ آبان (روز دانش آموز) که احساس می کردم روزی متعلق به من است می خواهم از تمامی آنچه تو امروز مانند یک آموزگار به من آموختی تشکر کنم .

من از تو تشکر می کنم نه بخاطر ضربات باتومی که بر بدن من زدی ، که دردش را دوست دارم و هر زمان که نگاهی به زخمهایم می اندازم بزرگتر می شوم .

از تو تشکر می کنم نه به خاطر حلقه اشکی که در چشمان مادرم دیدم ، وقتی که در مقابل برادر خردسالم به او دشنام های رکیک می دادی .

از تو تشکر می کنم نه به خاطر لگدی که بر کمر مادر بزرگ هفتاد ساله ام زدی (تازه دو ماه از جراحی کمرش گذشته بود).

از تو تشکر می کنم نه به خاطر اینکه در یک کلاس عملی جامعه شناسی مفهوم حکومت دینی ، قانون اساسی ، مردم سالاری ، عدالت و .... را برایم معنا کردی .

از تو تشکر می کنم چون به رشد جنبش سبز کمک کردی . کینه ای که در دل من و تمامی هموطنان سبزم کاشتی به ما توان استقامت و همبستگی می دهد .

از تو تشکر می کنم چون تمامی آنچه حکومت جمهوری اسلامی ۳۰ سال شعارش را داده بود ، را تو زیر سوال بردی نه ما !

و از تو می خواهم که باز هم مرا بزنی ، به مادرم دشنام دهی ، و .... تا جنبش ما به بلوغ کامل برسد . من و جنبش سبز با هم بزرگ می شویم و می دانم که ما پیروزیم. و زمانی که ما پیروز شویم ، مطمئن باش که با تو و خانواده ات آن نمی کنیم که تو با ما کردی ، زیرا تو هم از ما بودی !!!!!!

سبز باشی چون جوانه و سبزه نه مثل لجن !
ادامه مطلب ...

حسين کروبی: محفلی با اهداف کثيف امنيتی در ايرنا مستقر شده است

0 نظرات
پاسخ حسين کروبی، فرزند مهدی کروبی به ايرنا:
محفلی با اهداف کثيف امنيتی در ايرنا مستقر شده است

ادامه راه سبز«ارس»: روز پنجشنبه چهاردهم آبان ماه خبرگزاری ايرنا خبری دروغ را به نقل از حسين کروبی فرزند مهدی کروبی بر روی خروجی خود قرار داد. در اين خبر به نقل از حسين کروبی آمده بود که مهندس موسوی شهامت حضور در مراسم ۱۳ آبان را نداشته است. تکذيبيه ذيل به نقل از حسين کروبی آشکار کننده زوايای تازه ای از چگونگی شنود تلفن ها و دروغ پردازی سازمان يافته در يک نهاد دولتی همچون خبرگزاری ايرنا است.

متن اين توضيح بدين شرح است:


به نام خدا

مديرعامل محترم خبرگزاری ايرنا
با سلام

روز پنجشنبه، گفتگويی از اينجانب حسين کروبی، توسط خبرگزاری ايرنا منتشر شد که سراسر کذب و دروغ بود. لذا خواهشمند است ضمن انتشار توضيحات ذيل نسبت به تکذيب متن اين خبر مبادرت ورزيد. در غيراينصورت اينجانب پيگيری قضايی و شکايت از آن خبرگزاری را حق قانونی خود خواهم دانست. خبرگزاری ايرنا با انتشار گفتگويی به نقل از اينجانب آورده است که آقای موسوی شهامت حضور در مراسم ۱۳ آبان را نداشته است و بدين ترتيب آقای موسوی را به نقل از اينجانب متهم به دروغگويی کرده است. اما شرح ماجرای اين گفتگوی انجام نشده و دروغ پردازی های آن رسانه دولتی که رسالت خود را به جای اطلاع رسانی بر دورغ پراکنی بنياد نهاده است، بدين شرح است:

۱- در هفته های گذشته يکی از خبرنگاران آن رسانه براساس آشنايی قبلی طی تماس های مکرر، درخواستی مبنی بر گفتگو با ابوی اينجانب را با من درميان می گذاشت، که پاسخ من نيز به دليل شناختی که از رويه آن خبرگزاری و فضای امنيتی حاکم بر آن داشتم، همواره منفی بوده است.

۲- روز پنجشنبه پس از آنکه اينجانب مطابق معمول پاسخ منفی ابوی مبنی بر عدم گفتگو با آن رسانه را منتقل کردم، با پرسشی از سوی خبرنگار آن رسانه درباره حضور جناب آقای موسوی و کروبی در مراسم ۱۳ آبان مواجه شدم که صورت مصاحبه نيز نداشت و بدين ترتيب مبتنی بر آشنايی سابق، گفتگوی ساده و کوتاهی ميان ما برقرار شد؛ و لاغير.

۳- در اين گفتگوی کوتاه و دوستانه اينجانب در پاسخ به پرسش آن دوست که راجع به حصر آقای موسوی می پرسيد گفتم که « نشنيده ام که ايشان در حصر باشند. حصر به موقعيتی گفته می شود که آيت الله العظمی منتظری گرفتار آن بوده اند؛ البته برخی نيروهای نظامی و امنيتی گويا درمقابل ساختمان دفتر آقای موسوی تجمع کرده و با ايجاد فضای رعب و وحشت مانع از حضور ايشان در مراسم ۱۳ آبان شده اند.» سخن ما که صورت گفتگو نيز نداشت در همين حد بود و نه بيشتر.

۴- اما با کمال تعجب روز گذشته متوجه شدم که خبرگزاری ايرنا خبری را به نقل از اينجانب براساس آن گفتگوی کوتاه دوستانه تنظيم کرده و با دخل و تصرف فراوان و دروغ پردازی آشکار آن را بر خروجی خبرگزاری خود قرار داده است. درتماسی که با آن خبرنگار داشتم وی مدعی شد که او چنين گفتگويی را منتشر نکرده و روی خروجی خبرگزاری قرار نداده است.

۵- لذا مشخص است که در تاريکخانه ساختمان آن رسانه دولتی، محفلی با اهداف کثيف امنيتی اتاقی را به خود اختصاص داده اند و ضمن شنود تلفن خبرنگاران آن رسانه اقدام به انتشار چنين گزارش ها و اخباری با اهداف اختلاف افکنانه می نمايند.

نيازی به توضيح نيست که جناب آقای موسوی و کروبی براساس روحيات شخصی شان و البته با شجاعتی که در هريک از آنها سراغ دارم در آينده نيز مبتنی بر وحدت در عمل، به هدايت جنبش سبز ايران تا رسيدن به اهداف خود و ريشه کن سازی دروغ گويان محفل نشين ادامه خواهند داد و از پای نخواهند نشست و چنين دروغ پردازی هايی عزم راسخ مهندس موسوی را در مبارزه با دروغ راسخ تر خواهد کرد و نشان می دهد که ايشان به درستی رسالت خود در اين مبارزه را انتخاب کرده اند.

حسين کروبی
۱۵ آبان ۱۳۸۸
ادامه مطلب ...

فرزند بسیجی یک شهید: "رهبرا‌، شکایتی دارم"

0 نظرات
یادداشتی از فرزند شهید مصطفی مهدوی‌نیا:
"رهبرا‌، شکایتی دارم"


"رهبر عزیز گرانقدر با شما و مشاوران شما سخنی داشتم که هر چند گفتنش شاید آب به آسیاب دشمن خواهد ریخت ولی هر چقدر خواستم که ننویسم و نگویم تاب نیاوردم و شاید گفتنش جلوگیری از رفتن به مسیری باشد که در انتخاب آن اشتباه کرده‌ایم. امیدوارم این شکایت و افسردگی مرا به عنوان یکی از میلیون‌ها بسیجی و فدائیان راه ولایت که لحظه‌ای در جهت حفظ این نظام مقدس از راه ولایت و پشتیبانی از ولایت فقیه غافل نشده بپذیرید و چاره‌ای برای برون رفت از این وضعیت بحرانی هر چه زودتر بیندیشید."

روز شنبه نهم آبانماه جلسه ای در پایگاه بسیج به دعوت فرمانده پایگاه داشتیم که در آن جلسه ، راهکارها و روشهای مسالمت آمیز برخورد با اغتشاشگران مراسم ۱۳ آبان از سوی فرمانده پایگاه قرائت شد و در پایان جلسه یک ساعت ونیمه از سوی فرمانده به هر یک از اعضای فعال بسیج پایگاه مبلغ چهارصد هزار تومان بصورت چک پول نقدا پرداخت شد که رسید آن نیز گرفته شد که پرداخت این مبلغ در پایان چنین جلسات بی سابقه بود.

مهمتر از آن فرمانده پایگاه اعلام کرد که پس از گذر از ۱۳ آبان به ازای دستگیری هر یک از اغتشاشگران و همچنین ارائه مدارکی مستند بر اغتشاشگری افراد مذکور که میتوان با همراه داشتن چند شاهد بین خود و یا دوربین فیلمبرداری و یا عکسبرداری این مستندات را در هنگام اغتشاشگری و دادن شعارهای ضد انقلاب تهیه کرد، مبلغ دویست و پنجاه هزار تومان تشویقی برای هر یک اغتشاشگر دریافت خواهید کرد.

از فرمانده پایگاه پرسیدم که این مبالغ از کجا تامین میشود؟ ایشان با اینکه نخواستند فاش کنند ولی بدلیل پافشاری من فرمودند از نمایندگی بیت رهبری در سپاه. حال با این تفاسیر از رهبرم سوالی دارم. رهبر من. اگر منبع این تشویقی ها شما یا اطرافیان شما هستند آیا فکر نمیکنید مشاوران و اطرافیان شما در این امربه شدت دچار اشتباه شده اند؟ آیا این حرکت هر چند که خیر خواهانه است ولی توقع تعدادی از بسیجیها را در مقابل کاری که بیشتر و فقط به خاطر حفظ آرمانهای نظام مقدس جمهوری اسلامی و پیشرفت آن است انجام میدهند بالا نخواهد برد؟

آیا این حرکت کوچک کردن رسالت و حرکتی که ما بسیجیها برای سربلندی ایران اسلامی انتخاب کرده ایم و اکنون در خیابانهای تهران و شهرهای مختلف با دشمنان آن دست به گریبان هستیم نخواهد بود؟ آیا این نرخ گزاری عملی شایسته است؟ آیا در جبهه های جنگ حق علیه باطل ما برای پول و مادیات از جان خود گذشتیم و به خط مقدم جبهه ها هجوم بردیم ؟ آیا آن زمان سخن از پول و مادیات بود ؟ ای کاش مشاوران رهبرم قبل از این حرکت که به نظر من نسنجیده صورت گرفته تاملی میکردند تا اینگونه شاهد فیلمهایی که در 13 آبان در صدر خبرهای جهان قرار گرفته نباشیم.

اینچنین که من دریافته ام این مبالغ تشویقی نیز به یگانهای ویژه نیروی انتظامی و بعضی از ارگانهای دیگر ارائه شده که اینچنین تعداد دستگیریها و درگیری و خشونت در ۱۳ آبان در نقاط مختلف تهران را بالا برد . من خود شاهد بودم که برای افزایش تعداد دستگیریها در ۱۳ آبان فرمانده بسیج یکی از مناطق تهران با همکاری تعدادی از پرسنل یگان ویژه نیروی انتظامی پارکینگ منزل خود را تبدیل به یک بازداشتگاه موقت کرده بود که در عصر ۱۳ آبان بیش از ۲ مینی بوس افراد دستگیر شده اعم از زن و مرد به بازداشتگاه سپاه انتقال دادند . آیا این یک نوع افراط و تفریط نیست ؟ ایا نباید فکری برای صورت مسئله کرد ؟ تا کی اینچنین رفتار کنیم ؟

رهبرم . شاید نباید این اطلاعات را در اینجا میدادم . شاید هم از کرده خود پشیمان شوم . اما نمیدانم شکایت خود را از مشاوران شما به کجا برم ؟ چگونه میتوانستم حرف دل خود را به شما بازگویم . رهبرا چاره ای اندیشه کنید که دیگر اینچنین نشود . خواهش میکنم . استدعا دارم که مادیات را در راه حفظ نظام وارد این وظیفه مقدس نکنید .

به خدا قسم که وقتی که فیلمهایی را از اهانت و بی حرمتی فریبخوردگان به محضر شما و آقا امام زمان ( عج ) دیده ام من و خانواده ام اشک از چشمانمان جاری شد . چرا باید به اینجا برسیم که در داخل کشور شاهد اینچنین رویدادهایی باشیم که حتی در کشورهای مسلمان و حتی غربی جرات چنین کاری را به خود نمیدهند ؟ آیا این نتیجه همان افراط و تفریط در برخوردی نیست که در روزهای اخیر علیه تعدادی از مردم فریبخورده به کار بسته ایم ؟

ای کاش مشاوران شما راهی مسالمت آمیز را برای برون رفت از این فاجعه توصیه کنند نه اینچنین با پول حرمت بسیج و بسیجی و هر آنکه در برابر این نظام وظیفه ای را دارد بشکنند . ای کاش مشاوران و خود عزیز گرانقدر شما راهی را برای برون رفت از این برهه زمانی را پیشنهاد کنید که در آن طلیعه و روشنایی "وحدت" و "همبستگی" بین مردم دیده شود و نه تشویق برای رویارویی .

به امید وحدت و یکپارچگی مردم ایران اسلامی در دفاع از آرمانهای انقلاب اسلامی

سرباز کوچک شما و فرزند شهید مصطفی مهدوی نیا
رضا مهدوی نیا
ادامه مطلب ...

جديدترين ديدگاه خوانندگان