کلمه: سؤال اول را میخواهم با سؤالی شخصی شروع کنم. شما در تمام مقاطع حساس و بحرانی تاریخ سی ساله جمهوری اسلامی درگیر بودید و در هر مقطعی، به شکلی هزینه دادید. اول درگیر انقلاب و جنگ بودید و خودتان خانواده شهید هستید و سه برادر عزیزتان را در راه چنگ و انقلاب دادید. بعد، در مقطع دوم خرداد، در بهار مطبوعات، روزنامه اداره میکردید و بابت همین کار مطبوعاتی و آگاهی بخشی روزنامهای هزینه دادید و به زندان رفتید. حالا هم که در وقایع مربوط به انتخابات ریاست جمهوری و برآمدن جنبش سبز، درگیر هستید. پسرتان را سه بار به زندان بردهاند، حریم خانوادهتان را شکستهاند، عروستان را آزار و اذیت میکنند و… . میخواستم در ابتدای بحث، یک ارزیابی کلی و مقایسهای ازسیر این وقایع و وضعیتی که در آن هستیم، داشته باشید.
جلائی پور: ببینید این فقط خانواده ما نبود که هزینه داد و میدهد. من برای شما میتوانم صدها خانواده نام ببرم که در راه تحقق آرمانهای انقلاب اسلامی (یا همان شعار اصلی استقلال، آزادی و جمهوری سازگار با اسلام) هزینه داده و میدهند- مثل خانوادۀ بهشتی، باکری، احمد آقا خمینی، احمد آقامنتظری، کروبی، هاشمی، موسوی، ناطق، نبوی، تاجزاده، میردامادی، نعیمپور [همینجور میتوانم برایتان بشمرم]. اینها با هم تفاوت نظر دارند ولی سر آرمانهای انقلاب جدی هستند و در برابر کسانی که به دنبال استحاله جمهوری اسلامی به حکومت اقتدارگرای اسلامی هستند، ایستادهاند و جا هم نمیزنند.
حالا اینجا من دوست دارم فقط به دو انگیزه و علت اصلی که در این سی سال پیگیریهای من را توضیح میدهد اشارهکنم. شما اگر از همه این خانوادهها انگیزههای آنها را بپرسید یک ادبیات غنی و مفیدی برای نسل جدید فراهم میشود و این کار را بکنید.
یکی از انگیزههای مهم که به من در دوره انقلاب، دوره جنگ، دوره بازسازی، دوره اصلاحات و در دوره فعلی (دورۀ سبز) نیرو میدهد یاد برادران و دوستانِ شهیدم هست. ما متعلق به یک نسل ایثارگریم. من دهها دوست صادق و ایثارگر داشتم. هرچه از سه برادر شهیدم و دوستانم به یاد دارم صداقت، گذشت و ایثار بود. این نسل ایثارگر در جریان انقلاب دنبال یک حرکت کور نبود. به زبان حالا دنبال یک جامعۀ اخلاقیتر بود، یک جامعهای که فقیر کمتر داشته باشد، یک جامعهای که زیردست خارجی نباشد، یک جامعهی که همه باهم برادر و خواهر باشند. به نظر من شعار اصلی انقلاب یعنی «استقلال، آزادی و جمهوری سازگار با اسلام» این آرزوها را پوشش میداد و میدهد. لذا آن نسل صادق به دنبال تحقق چنان جامعه و نظامی بود و اگر در این راه جوانی یا جانش را میداد، که داد، مشکلی نداشت.
حالا چیزی که من را رها نمیکند این است که من در خانوادهام اولین نفری بودم که در آن فضای ایثارگری پیش از انقلاب انقلابی شدم، بعد به مناطق جنگی رفتم (خاطرات آن را در کتاب کردستان نوشتهام.) وقتی که من این راه را رفتم برادرانم و تعداد زیادی از دوستانم و بچههای محله ما به جبههها رفتند و انقلابی شدند. تعداد زیادی از آنها شهید شدند. آن شهدا رفتارشان و صداقتشان هیچوقت از جلوی چشم من نمیرود. (شما به مدعیان دروغ گوی امروزی مدافع شهدا توجه نکنید اینها الآن که جنگ بیست سال تمام شده، چفیه میبندند!) آن شهدا اگر زنده بودند اکثرشان از مخالفان سر سخت اقتدارگرایی و این زدن و کشتن مردم بیگناه میشدند. لذا انگیزه من برای پیگیری آرمانهای آزادیخواهانه، اخلاقی و دینی آن نسل خیلی بالا و زنده هست. یعنی اینجوری فکر میکنم که اگر آن آرمانها را رها کنم (و مثلاً به پاچه خواری مدعیان دروغین آرمانهای انقلاب بپردازم تا به مقام و منزلت رسمی برسم) واقعاً وجدانم ناراحت میشود و شب خوابم نمیرود.
اما غیر از این انگیزه فردی، عامل دوم هم مهم است. ببینید ما فقط در این سه دهه به دنبال ایثارگری نبودیم به دنبال فهمیدن و سردرآوردن از مسائل جامعه و انقلاب هم بودیم. من پیش از انقلاب شانزده ساله بودم (سال ۵۲) که در جو مدرسه علوی یک بچه مذهبی- انقلابی شدم. ما تا یک دهه بعد در فضای انقلابیگری، ایدئولوژیگرایی تنفس میکردیم. در این فضا مهمترین کار ما خوشبینی به آینده و ایثارگری بود. ولی با گذشت زمان و تجربهها ما وارد مرحلۀ «انقلاب آگاهی» و «ایدئولوژی آگاهی» شدیم و در این فضا در کنار فداکاریها «نقد کردن» را هم یاد گرفتیم. من یادم هست قبل از انقلاب من رشته فنی میخواندم فقط به این دلیل که بچههای انقلابی به رشتهها فنی میروند، رشته فنی را شروع کردم. ولی بعد از انقلاب من آگاهانه تغییر رشته دادم و از اول نشستم و رشته جامعهشناسی را خواندم. اصلاً جامعهشناسی خواندم که علل و پیامدهای انقلاب را بفهمم این رشته را خواندم که به پیامدهای ناخواسته ایدئولوژیگرایی و ربط آن با توسعه پیببرم. لذا این که میبینید ما در دوره اصلاحات از انتخابات آزاد و منصفانه، از آزادی و رقابت احزاب، از آزادی مطبوعات، از آزادی مخالف، از رعایت حقوق افراد و بشر و از مردمسالاری دفاع میکردیم و میکنیم؛ این مطالبات برای ما یک پدیدههای فانتزی نبود و نیست بلکه ما فهمیده بودیم که این سازوکارها مهمترین راه تحقق آرمانهای تحقق نیافتۀ انقلاب اسلامی است و با شعار و اقتدارگرایی نمیتوان از انقلاب دفاع کرد. لذا آن انگیزه و این آگاهی شاید دو علت استمرار فعالیتها در این سه دهه باشد.
همینجا بگذارید خدمتتان عرض کنم این کسانی که در کشور ما پس از سی سال دوباره میخواهند یک نظم سیاسی اقتدارگرا را برپا کنند با چندین مشکل روبرو هستند. یکی از مشکلاتشان حضورهمین خانوادههای ایثارگر نسل انقلاب است. اگر اقتدارگرایان حتی پس از زندانی کردن این نسل آنها را به قبرهای بهشت زهرا هم بفرستند مشکلشان حل نمیشود. چون یاد آنها به نسل جوان امروز الهام میدهد. ببینید تعداد زیادی از جوانهای زندانی سبز، مربوط به بچههای خانوادههای انقلابی است (چه خانوادههای انقلابی- مذهبی و چه سایر خانوادههای انقلابی).
شما جامعهشناس هستید و به طور تخصصی در حوزه جامعهشناسی سیاسی تحقیق میکنید. آرایش نیروهای اجتماعی را در عرصه سیاسی، در وضعیت فعلی چطور میبینید؟ آیا میشود تحلیلی از نیروهای اجتماعی درگیر در جنبش سبز پس از یک سال حیات این جنبش داشت؟ به عبارت دیگر، نحوه رفتار سیاسی حکومت پس از انتخابات و نحوه حضو ر جنبش سبز در فضای اجتماعی و سیاسی امروز ایران، چطور آرایش نیروهای اجتماعی را در حوزه سیاسی تغییر داده است؟ ریزشها و رویشهای بخشهای مختلف سیاسی جامعه ایرانی را چطور میبینید؟
جلایی پور:به نظر من برای نشان دادن آرایش نیروهای اجتماعی و سیاسی در ایران باید از چند تا آرایش سیاسی که مبتنی بر چند تا شکاف است صحبت کنیم. من در اینجا به ترتیب فعال بودن از چهار آرایش و شکاف نام میبرم.
اول اینکه مهمترین و وسیعترین آرایش سیاسی، آرایش طیف وسیع طرفداران متکثر مردمسالاری در برابر طیف اقتدارگرایی است. این آرایش سیاسی بازتاب فعالترین و وسیعترین شکاف، که همان شکاف میان دولت و ملت است، هست. طرفداران اقتدارگرایی مهمترین پایگاه قدرتشان امکانات حکومتی است و اصولگرایان میانهرو را هم منفعل و بیخاصیت کردهاند. طرفداران مردمسالاری مهمترین پایگاهشان جامعه و جامعهمدنی و حرکت اجتماعی برآمده از آن یعنی همان جنبش سبز در ایران و ایرانیان خارج از کشور است. منسجمترین نیروی سیاسی مردمسالاری در ایران طیف وسیع اصلاحطلبان به رهبری مهندس موسوی (و کروبی و خاتمی) است.
دومین آرایش سیاسی، آرایشی است که در درون حاکمیت است- یعنی آرایش اقتدارگرایان تندرو در برابر اصولگرایان میانهرو. اولی امکانات دولت و نهادهای انقلابی و رسانهای را در اختیار دارد. دومی امکانات پارلمان بخشی از روحانیت و بازار (و…) را در اختیار دارد. در شرایط فعلی دست بالا با اقتدارگرایان تندرو است که البته در میان اقشار مؤثر جامعه آبرویی ندارند. این آرایش سیاسی بر روی موضوع نحوه اداره کردن حکومت و جامعه قرار دارد. اقتدارگرایان تندرو معتقدند با ارادهگرایی، مردمانگیزی، بیتوجهی به واقعیات جهانی و کاربرد دروغ وفریب علیه رقبا میتوانیم یک حکومت مقتدر تشکیل بدهیم و میتوانیم با یک جامعه مدنی و اقتصاد سازماندهی شده بوسیلۀ بسیج و سپاه و یک مردم مطیع از حکومت اقتدارگرا دفاع کرد. ولی اصولگرایان میانهرو معتقدند شیوه عملکرد اقتدارگرایان تندرو به نظام سیاسی موجود ضربات مهلکی وارد خواهد کرد و ممکن است روزی کار از دست برود (و به نظر من آنها درست فهمیدهاند). در این آرایش سیاسی نقش آقای هاشمی خیلی مهم است. این درست است که اقتدارگرایان تندرو دشمن کینهتوز آقای هاشمی و خانوادهاش هستند ولی هاشمی هم در میان اصلاحطلبان و هم در میان اصولگرایان میانهرو و هم در میان روحانیان ریشهدار کشور نفوذ دارد و در جریان وقایع یکسال گذشته پایگاه مردمیاش عمیقتر و وسیعتر شده است.
سومین آرایش سیاسی در درون جنبش سبز است. این آرایش سیاسی میان سبزهای اصلاحطلب به رهبری موسوی (و کروبی و خاتمی) است که میخواهند در چارچوب قانون اساسی و بدون تنازل اصول آن معضلات جامعه را سازمان دهند و سبزهای انقلابی که حل معضل جامعه را موکول به تغییرات ساختاری در قانون اساسی میکنند. به نظر من در شرایط فعلی بخش اصلی جنبش سبز تحت تأثیر سبزهای اصلاحطلب است و بیست درصد از آن زیر نفوذ سبزهای انقلابی است (البته رسانههای سبزهای اصلاحطلب خیلی کمتر از سبزهای انقلابی است). با این همه جنبش سبز در شرایط فعلی در داخل و خارج ایران بیشتر یک جنبش مدنی، اصلاحی، صبورانه و مستمر است و گرایش انقلابیگری در آن ضعیف است. (در اینجا توجه داشته باشید که اقتدارگرایان تندرو استعداد آنرا دارند که با سیاستهای شعاری و کورشان یک انقلاب دیگر را روی دست ایران بگذارند که فعلاً موضوع بحث این مصاحبه نیست).
چهارمین آرایش مربوط به آرایش نیروهای سیاسیِ ناشی از انواعِ ملیگرایی است. شما میدانید همه ایرانیان ایران را دوست دارند و به آن اعتقاد دارند و این سرزمین را وطن و خانۀ خود میدانند. ولی در شرایط کنونی سه نوع اعتقاد به ملت یا سه نوع ملتگرایی در صحنه سیاسی ایران وجود دارد و هر کدام از این ملتگراییها نیروی سیاسی خود را دارد. اولین و وسیعترین ملیگرایی، ملیگراییِ مدنی است. ملیگرایی مدنی یعنی اینکه ایران متعلق به همه ایرانیان صرف نظر از تفاوت قومی،زبانی و مذهبی آنها است. در این ملیگرایی حقوق شهروندی همه ایرانیان برابر است و اجرای اصل ۱۵ قانون اساسی (آزادی و احترام به حقوق فرهنگی) جزو حقوق شهروندی اقوام ایرانی است. این ملیگرایی مدنی تقریباً ملیگرایی غالب در جبش سبز در داخل و خارج ایران است. موسوی و سایر رهبران اصلاحطلب از ملتگراییِ مدنی و از عقیدۀ ایران برای همه ایرانیان دفاع میکنند و دارند هزینۀ آن را هم میدهند.
دومین ملیگرایی، ملیگرایی فرهنگی یا عظمت طلب اتمی است (که یک مقدار هم با موعودگرایی سطحی و کوروشگرایی آبکی مخلوط شده). در این ملیگرایی اقتدارگرایان تندرو اعتقادی به ایران برای همه ایرانیان وجود ندارد. ایران متعلق به پیروان بیچون و چرایِ اقتدارگرایان است، اقتدارگرایانی که قصد دارند با ارتقای توانِ انرژی هستهای عظمت ایران را مجدداً احیا کنند (درصورتیکه در زمان جنگ، سازندگی و اصلاحات پروژه انرژیِ هستهای بیسر و صداتر و بهتر پیگیری میشد و در برابر آن سازمان ملل هم چهار قطعنامه صادر نکرده بود).
سومین ملیگرایی، ملیگرایی قومیِ نیروهای نیمه آشکار ِ هویتطلب در مناطق ترکزبان، کردزبان، عرب زبان و بلوچ زبان است. این نیروها هم با ملیگرایی مدنی هم با ملیگرایی عظمتطلب مشکل دارند. لذا این نیروها در جنبش سبز هم فعال نبودند و از الگوهای فدرالی و خلقها و ملل ایران دفاع میکنند.
به نظر من در تاریخ معاصر ایران هر وقت دولت مرکزی ضعیف شده، چون در مناطق قومی واقعاً تبعیض فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و مذهبی وجود داشته، این نیروهای هویتطلب فعال شده حتی تا سطح جنبش اجتماعی فراروییدهاند. [البته در تجزیه و تحلیل من از تاریخ معاصر ایران، این ملیگرایی- مدنی است که برای همۀ ایرانیان راهگشا است و امکان همزیستی مسالمتآمیز را فراهم میکند و ملیگرایی عظمت طلب و قومی معمولاً به اقتدارگرایی نظام سیاسی کمک کردهاند که جای بحث آن اینجا نیست]. بنابر این در آرایش سیاسی موجود در جامعه نباید آرایش سیاسی (اما نیمه خفته) قومی و ملی را ندید. با این همه در شرایط فعلی فعالترین آرایش و جبههگیری سیاسی همان آرایش میان طرفداران مردمسالاری و اقتدارگرایی است.
سؤال بعدی شاید سؤالی سیاسیتر باشد، اما باز از منظر تخصصی شما یعنی جامعهشناسی با این ارزیابی که از فضای اجتماعی و سیاسی ایران در وضعیت فعلی دارید و توصیفی که از وزن و وضعیت نیروهای سیاسی و بدنه اجتماعی آنها در شرایط کنونی میکنید، آینده سیاسی ایران چگونه میبینید؟ آیا امکان بازگشت تعادل و پویایی به فضای سیاسی قطبی شده امروز ایران را میدهید؟ آیا میانهروهای جریانهای مختلف امکان در دست گرفتن فضای سیاسی را دارند، یا شرایط به سمت حذف بیشتر ورادیکالیسم بیشتر پیش خواهد رفت؟ وضعیت نیروهای اجتماعی این جریانهای سیاسی چطور خواهد بود، و از کدام گرایشات حمایت خواهند کرد؟ گرایشهای تندرو و افراطی، یا میانه رو و معتدل؟
جلایی پور: من قبل از اینکه پاسخ به سؤال شما را بدهم به دو توضیح اشاره میکنم. اول اینکه پیشبینی دقیق آینده جامعه ایران کار ممکنی نیست. اصلاً جامعهشناسی الآن ادعای پیشبینی دقیق کلان یک جامعه ندارد، جامعهشناسی بیشتر میتواند روندهای جاری و احتمالاتی را که بیشتر است مطرح کند. البته برای نیروهایی که میخواهند مسؤلانه با معضلات جامعه مواجه شوند و میخواهند از دستاوردهای عقل بشری استفاده کنند، مطالعه همین روندها و احتمالات خیلی آموزنده و مفید است. دوم اینکه در ایران اقتدارگرایان تندرو که بر مهمترین نهاد کشور که دولت باشد حاکم شدهاند، در سالهای اخیر نشان دادهاند که افراد مؤثر این اقتدارگرایان در «شرایط گلخانهای» هستند. بدین معنا که آنها اوضاع کشور را همانطوری که دوست دارند میبینند و میشوند و از نعمت واقع بینی سیاسی (و البته التزام به قواعد اخلاقی) تقریباً محرومند. برای همین است که برغم یکپارچه کردن حکومت دائم توپ را به پشت جمعیت میزنند، دائم فول میکنند و ولی فولهای خود را در صدا و سیما عین پیروزی تبلیغ میکنند. به همین یکسال نگاه کنید. رفتار کور اقتداگرایان تندرو باعث شده سطح انتقادات به دولت به سطح انتقادات به کل نظام کشیده شود، ولی در همان حال از لحاظ تبلیغاتی رجز خوانی میکنند و ظاهراً خود هم باور میکنند. لذا در آینده نیز این اقتدارگرایان ممکن است باز دسته گلهای بیشتری (غیر از مهندسی انتخابات) به آب بدهند که پیامدهای ویرانگر و غیر منتظرهای برای کشور و نظم سیاسی داشته باشد. از این لحاظ نیز امکان پیشبینی قطعی آینده ایران ممکن نیست. با توجه به این دو توضیح من ارزیابی و حدس خود را از آیندۀ وضعیت سیاسی را در چهار نکته ارائه میکنم.
نکته اول اینکه از لحاظ سرمایه اخلاقی، سرمایۀ فکری و سرمایه اجتماعی نیروی جنبش سبز اساساً قابل مقایسه با نیروی اقتدارگرایان تندرو نیست. اقتدارگرایی صحنۀ عمومی ایران را از لحاظ اخلاقی، فکری و اجتماعی از دست داده است. قدرتِ اقتدارگرایی فعلاً مبتنی برزور عریان، پول نفت و سوء استفاده از رسانههای عمومی و نهادهای مذهبی است. با این نیرو اقتدارگرایان میتوانند خیابان را کنترل کنند ولی نمیتوانند در قلب و روح مردم و خانوادهها نفوذ کنند، توسعه و پیشرفت کشور را سامان دهند. در حالی که قدرت جنبش سبز اتفاقاً در خیابان نیست، بلکه در قلب و روح مردم و در خانوادهها است. در سال گذشته هم جنبش به دنبال تسخیر خیابانها نبود، بلکه به دنبال حضور در روزهای ملی بود که تا آن روزهای ملی از محتوای واقعیاش خالی نشود.
نکته دوم اینکه، خصوصاً با توجه به نکته اول، جنبش سبز قدرت اجتماعی و اخلاقی دارد (یعنی جنبشی است که در میان مردم جاذبه تولید میکند) ولی اقتدارگرایان هم قدرت سیاسی، مالی و فیزیکی دارند (یعنی اینکه میتوانند ظاهر را کنترل کنند و ترس را تولید کنند). از اینرو از منظر توازن قوا (نه محتوای قوایِ طرفین) میتوان گفت در شرایط فعلی قوت سبزها با اقتدارگراها پنجاه، پنجاه است. به این معنا که اقتدارگرایان پس از یکسال قادر نبودند جنبش سبز را محو کنند فقط این جنبش را از خیابان به خانهها بردهاند و دائم هم باید در خیابان آماده باش باشند. هر چه هم سعی کنند جنبش سبز را سرکوب کنند مشروعیت آنها و سرمایه اخلاقی آنها کم و کمتر میشود. از طرف دیگر جنبش سبز هم در شرایط فعلی آنقدر توان ندارد که مطالبات مردمسالارانه مردم را به حکومت بقبولاند. لذا در شرایط توازن قوای فعلی راهبرد فعالیت سیاسی جنبش سبز، خصوصاً موسوی و سایر رهبران اصلاحات، در چارچوب قانون اساسی (عدم تنازل اصول آن) یک راهبرد واقعگرایانه بوده و هست و راهبرد و ایستادگی قانونی و مدنی سبزهای اصلاح طلب تا کنون نتیجهبخش بوده است یعنی تا حالا پروژه استقرار یک نظم اقتدارگرایانه را با یک مانع اساسی روبه رو کرده است و چشمانداز این راهبرد مدنی نیز در آینده مثبت است.
نکته سوم، نکته خیلی ظریفی است و سبزهای انقلابی از آن غافلاند. در ارزیابی قدرت جنبش سبز باید به لوازم نظری و گفتمانی این جنبش هم توجه کرد. جنبش سبز یک جنبش خشونتپرهیز، مدنی و مردمسالار است. یعنی اینکه جنبش سبز به دنبال این است که جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام سیاسی متعلق به هفتاد میلیون نفر و همه آحاد جامعه باشد و همه گروههای اجتماعی بتوانند در درون آن با هم همزیستی داشته باشند.
به عبارت دیگر جنبش سبز دشمن اقتدارگرایان نیست (چون اقتدارگرایان نیز بیست درصد جامعه را نمایندگی میکنند) بلکه با انحصار طلبی آنها، و اینکه ایران را به گروگان گرفتهاند، مخالف است. در آیندۀ جامعه ایران این بیست درصد هم هستند و دموکراسی در ایران همزیستی با این بیست درصد را هم شامل میشود. از طرف دیگر جنبش سبز از حقوق شهروندان دگراندیش و سکولار نیز دفاع میکند. لذا چون جنبش سبز به دنبال همزیستی همۀ نیروهای موجود در ایران است و معتقد است این همزیستی از هم اکنون باید توسط علاقمندان به مردمسالاری در جامعه تمرین شود، همین ملاحظه همزیستی باعث میشود جنبش سبز در برابر زورگویی اقتدارگرایان تبلیغ زورگویی و تبلیغ انتقامگیری نکند. جنبش سبز فقط در برابر زورگوییهای تندروها، روشنگری و ایستادگی مدنی میکند. به بیان دیگر جنبش سبز از لحاظ نظری و اخلاقی چون به دنبال زورگویی و انتقامگیری نیست وجنبشی مدنی است بر خلاف جنبشهای انقلابی زیاد پُر زور نیستند ولی اشکال هم ندارد. جنبشهای مدنی طول میکشد ولی نتیجهاش برای همزیستی و مردم سالاری بهتر است ولی جنبشهای انقلابی پُر زورند و معمولاً زودتر به نتیجه میرسند (یا زود پیروز میشوند یا سرکوب میشوند) ولی معلوم نیست به همزیستی و دموکراسی در جامعه کمک کند.
نکته چهارم اینکه با توجه به نکاتی که ذکر شد تقریباً به آینده خوشبین هستم. البته در کوتاه مدت همین بگیر و بببندهای یکسال گذشته ادامه پیدا میکند. حالا چرا من خوشبین هستم. زیرا سه حالت را میتوان برای آینده تصور کرد که وقوع حالتِ خوشبینانۀ آن بیشتر محتمل است.
حالت اول همین نقشهای است که اقتدارگراها برای نظم سیاسی ایران کشیدهاند و میخواهند یک حکومت اقتدارگرا ایجاد کنند. (شما نحوه برگزاری انتخابات ۸۸ را هم در همین چارچوب ببینید). ولی من معتقدم ایجاد اقتدارگرایی به چهار دلیل در جامعه ما در میان مدت ممکن نیست. اول اینکه دولتهای اقتدارگرا در جامعه ما در زمانی رخ داده که جامعه ناامن، گرسنه و دچار بیماریهای همهگیر بوده است- مثل جامعه ایران پس از انقلاب مشروطه که دولت اقتدارگرای رضا شاه شکل گرفت. الآن جامعه ایران خیلی مشکلات و بدقوارهگیها دارد ولی جامعه ناامن، گرسنه و دچار سِل، سوزاک و سفلیس نیست. دلیل دوم و سوم این است که اقتدارگرایی در جامعهای شکل میگیرد که در آن جامعه، مردم از حکومت بترسند و امکان سانسور خبری هم باشد. در جامعۀ شیشهای و جهانی شدۀ فعلی ایران امکان ایجاد رعب و سانسور همهگیر و پایدار ممکن نیست. دلیل چهارم این است که در ایران در برابر اقتدارگرایی یک جنبش فراگیر اجتماعی، که هم ایرانیان و هم جهانیان آن را شناختهاند، شکل گرفته است. اقتدارگرایان فقط میتوانند این جنبش را با صرف هزینههای زیاد و با انواع آبروریزیها فقط در سطح خیابان کنترل کنند ولی روح و قلب آدمهای خواهان تغییر را در محل کار و خانه آنها نمیتوانند کنترل کنند. لذا در میان مدت امکان استقرار و تداوم الگوی اقتدارگرایی ضعیف است.
حالت دوم که میتوان دربارۀ آینده تصور کرد به بحث راجع به میزان امکانِ تحقق انقلاب آرام آنگونه که سبزهای انقلابی به دنبال آن هستند، مربوط میشود. به نظر من الگوی انقلاب آرام هم مثل الگوی اقتدارگرایی در میان مدت متصور نیست. من در اینجا فقط به دو دلیل اشاره میکنم. یکی اینکه اکثر هواداران جنبش سبز به دنبال همزیستی، حقوق شهروندی و مردمسالاری هستند تا بتوانند در کنار هم بهتر زندگی کنند. لذا آنها دنبال زندگی هستند. به همین دلیل به دنبال رفتارهای انقلابی که هزینهبر باشد نیسیتند. حداقل تاکنون این طور بوده است. دلیل دوم اینکه چشمانداز و پیامدهای انقلابها حتی انقلابهای آرام نامعلوم است و لذا جامعهای که یک انقلاب کرده، یک جنگ هشت ساله را پشت سر گذاشته و شاهد انواع رجز خوانیهای اقتدارگرایان بوده، بعید است اسیر سراب وعدههای رخدادهای بزرگ مثل یک انقلاب دیگر بشود. حداقل تاکنون هواداران جنبش سبز خیلی عقلانی، حسابگرانه و متمدنانه فعالیت کردهاند و اکثر آنها از حدود رفتارهای قانونی، مدنی خارج نشدهاند.
ولی سومین حالت در میان مدت بازگشت اصلاحات و اجرایِ حداقلی از سازوکارهای مردمسالاری است. یعنی بازگشت انتخابات حدوداً آزاد و سالم، بازگشت امکان رقابت حزبی، بازگشت مطبوعات مستقل، بازگشت اعمال قضاوت مستقل [و...] . من معتقدم (و روح حرفهای من در این مصاحبه این را نشان میدهد) که در میان مدت بازگشت اصلاحات محتملترین وضع است. در شرایط کنونی اقتدارگرایان فقط میتوانند کشور را کنترل کنند واداره نمیتوانند بکنند. در صورتیکه در شرایط فعلی مهمترین نیاز کشور جلوگیری از رشد فزایندۀ آسیبهای اجتماعی (بیکاری مزمن، حاشیهنشینی، فقر، اعتیاد و …) و رشد دادنِ «توسعۀ» کشور است که متوقف شده است. توسعه کشور بدون پایبندی به الزامات مردمسالاری و کمک جامعهمدنی ممکن نیست. الآن اقتدارگرایان کشور را از لحاظ سیاست داخلی و خارجی به کوچه بنبست بردهاند و فقط مانده که از لحاظ اقتصادی هم کشور را کاملاً وارد کوچه بنبست کنند. به نظر میرسد در میان مدت آنها باید بروند کنار تا بنبستها باز شود وگرنه محتمل است همۀ اصولگرایان را وارد گردباد سیاسی کنند.
میرحسین موسوی به همراه بیانیه ۱۸ خود، منشوری را برای جنبش سبز پیشنهاد کرده است که اکنون به منشور سبز مشهور شده است. انتشار این منشور با نظرات و بازتاهای مختلفی مواجه شده است. بعضی آن را دیرهنگام دانستهاند و بعضی ارائه آن را در یک سالگی جنبش به موقع دانستهاند. بعضی آن را جمعبندی خوب و حاوی نکات بدیعی از مواضع و موازین جنبش دانستهاند، اما برخی آن را واجد نکته جدیدی نیافتهاند. بعضی آن را شمولگرایانه و تکثرگرا و قابل استفاده برای گرایشهای مختلف و متکثر جنبش سبز ارزابی کردهاند، برخی آن را مضیق و محدود کننده به گرایشهای خاصی دانستهاند. بعضی هم به برخی قسمتهای خاص این منشور و برخی مفاهیم به کار رفته در آن اعتراض کردهاند. ارزیابی شما از این منشور چیست؟ و نقاط قوت و ضعف آن را چه میدانید؟ اگر ارزیابی کلیای هم از بیانیههای هجدهگانه میرحسین موسوی تاکنون و کارکرد آنها دارید، فرمایید.
جلایی پور: هم بیانیهها به موقع و هم مثبت و مؤثر بود. باز من قبل از اینکه به این سؤال تفصیلی جواب بدهم خوب است به یک نکته جالبی اشاره کنم. شما میدانید هم من و اصلاً همه بچههای مشارکت در انتخابات ۸۸ به دنبال حمایت از نامزدی خاتمی بودیم. حتی وقتی آقای موسوی آمدند ما مخالفت کردیم، خیلی مخالفت کردیم. تا اینکه بالاخره خاتمی به نفع موسوی کنار رفت و ما همه از موسوی حمایت کردیم. لذا نظراتی که الآن من راجع به موسوی میدهم نظرات کسی است که در انتخابات از خاتمی دفاع میکرده و منتقد آمدن موسوی بوده است.
نکته اول اینکه صادقانه بگویم من و خیلی از دوستان، تصویری که از موسوی در این یکسال دیدیم، اصلاً قبلاً تصورش را نمیکردیم. به نظر من ما سه موسوی داریم. یکی موسوی صاحب تجربۀ گرانبار دورۀ انقلاب و جنگ است. موسویای که نزدیک یک دهه با کمترین امکانات مالی و نیروهای متخصص زیر آتش موشک، جامعه را اداره کرد و در آن زمان پس از هاشمی نزدیکترین و معتمدترین فرد نسبت به امام (ره) بود (و درآن موقع چهارصد ملیارد دلار در دستش نبود). دوم موسوی دورۀ بیست سالۀ بعدی است که بدون ادعا درکناری بود و شاهد مسائل کشور بود و مطالعه میکرد. یکی هم موسوی سوم است که در جریان انتخابات تاکنون ظاهر شده است. به نظر من موسوی سوم موسوی است که از ترکیب تجربههای دوره جنگ، تجربههای دهۀ سازندگی و دوره اصلاحات شکل گرفته است. من فکر میکنم موسوی تقوا کرده بود و قبل از انتخابات خود را به جامعه خصوصاً به جامعه مدنی ایران نشان نداده بود. خوشبختانه ما پس از انتخابات، موسوی سوم را دیدیم. اینکه میبینید اقتدارگرایان نمیتوانند جنبش مدنی ایران را نادیده بگیرند علل گوناگونی دارد (که به پارهای از آنها قبلاً اشاره شد) ولی یکی از علل مهم آن شخصیت و سرمایه موسوی است (و البته این حرف من نافی سرمایه کروبی، خاتمی، هاشمی و دیگر شخصیتهای ریشهدار برای جنبش سبز نیست). او شخصیت سیاسی و رهبری است که چند ویژگی برجسته را باهم دارد و این را در عمل نشان داده است. اولاً فوقالعاده واقعبینی سیاسی دارد. مثل اقتدارگرایان فضایی نیست و اهل ِ ارائه حرفهای بیربط و شعاری سیاسی نیست؛ ثانیاً اخلاقی است. یعنی برای مطرح کردن خود دست به هر کاری نمیزند و همچون شارلاتانهای سیاسی برای ایجاد محبوبیت از سرمایههای مردم هزینه نمیکند؛ ثالثاً شجاع است و وقتی او را محارب میخوانند جا نمیزند بلکه محکمتر و وزینتر میشود؛ رابعاً خود و خانواده خود را برای هرگونه هزینه دادن آماده کرده است. به عبارت دیگر تعلقات مادی ندارد؛ خامساً متواضع و صبور است و میداند در چه راهی قدم گذاشته است. او صادقانه گفت که مردم در جریان انتخابات میخواستند بین بد و بدتر، بد را انتخاب کنند، ولی او پای حرفهایی که در دوره انتخابات زده بود، ایستاد. (و البته آقای کروبی هم جانانه و صادقانه ایستاد).
نکته دوم اینکه کلیه بیانیههای موسوی عملاً حاصل یک کار جمعی است. موسوی اهل گوش دادن است او ده گوش دارد ولی یک دهان. او ادعای ایدئولوگها را ندارد، و هر کسی و گروهی سخنی شنیدنی و راهگشا داشته باشد میشنود و در ذهنش جای میدهد. او فقط اهل گوش دادن هم نیست، اهل خواندن هم هست. اصلاً علت اینکه بیانیههای موسوی تأثیرگذار بوده است بخاطر این است که عملاً برآیند اکثر نظرها و واقعبینی ویژۀ اوست و با قلمی که با صداقت عجین است، نوشته شده است به همین دلیل او بر فکر و قلب اکثر نخبگان جامعه و هواداران جنبش سبز نشسته است.
نکته سوم اینکه بیانیه ۱۸ موسوی هم راهگشا و هم هویت جنبش سبز را روشنتر کرده است. شما توجه داشته باشید در یک بحث علمی ودر هنگام حقیقتجویی ست که نباید حقیقت را با هویت مخلوط کرد. اما یکی از مؤلفههای هر جنبشی هویتِ اصلی آن است و بیانیه ۱۸ مختصات هویت سبزهای مدنی را روشن کرده است. با این همه موسوی ادعا نکرده که حرف همین است و جز این نیست. خوشبختانه فضای مجازی، فضایی است که به همه صاحبنظران و نیروهای اجتماعی این امکان را میدهد که نظرات انتقادی و تکمیلی خود را مطرح کنند و به غنای بیانیههای بعدی موسوی کمک کنند.
نکته چهارم اینکه میخواهم ارزیابی دیگری را از بیانیهها مطرح کنم. من البته مورخ تاریخ ایران نیستم ولی تا حدودی با تاریخ معاصر ایران آشنا هستم. شما اگر رهبران استثنایی تاریخ معاصر ایران را مثل امام خمینی(ره) را استثنا کنید و سایر رهبران سیاسی را مورد توجه قرار دهید، آنگاه من معتقدم از حیث اتخاذ مواضع سیاسی در شرایط بحرانی آنطور که در بیانیههای ۱۸ گانه آمده، نمرۀ موسوی از سایر شخصیتهای سیاسی که میشناسیم بالاتر است. در این بیانیهها واقعبینی سیاسی، جهتگیری مدنی، اخلاقی و مردمسالارانه و استفاده از دانش و تجربه موجود ، باهم آمده است. به نظر من بهترین سند مکتوب ماندگار در جریان جنبش سبز همین بیانیههای موسوی است. (شما توجه کنید من در این مصاحبه دارم دربارۀ موسوی بحث میکنم. جای دارد ما یک بحث دیگری هم راجع به روشنگریها و مبارزات صادقانه و شجاعانه کروبی در کنار زدن پردۀ تزویر و اعمال ناشایست تندروها داشته باشیم).
بالاخره به قسمت آخر سؤال چهارم شما بازگردم و آن هم بحث دربارۀ نقاط ضعف است. ببینید من به جای اینکه راجع به نقاط ضعف منشور یا جنبش سبز تأکید کنم اجازه بدهید به یکی از نقاط ضعف جنبشهای فراگیر گذشته در تاریخ معاصر ایران اشاره کنم، که آن نقطه ضعف جدی است ما هم باید آن را در شرایط فعلی جدی بگیریم. ببینید اگر شما به جنبشهای گذشته ایران توجه کنید در جریان این جنبشها یک حالتی پیش میآمده و آن حالت میتواند دوباره در جنبش سبز هم پیش بیاید. این حالت را با عناوین مختلف میتوان ذکر کرد، مثل سیاستزدگی یا تقلیلگرایی سیاسی. ببینید این حالت این بوده که در جریان جنبشهای گذشته این کلیشه شکل میگرفته که اگر تغییر سیاسی پیش بیاید بعد ان شاءالله همه مسائل و معضلات جامعه حل میشود. ولی بعد از انجام تغییر سیاسی عملاً شکافها و معضلات اجتماعی سرجایش بوده دوباره رخ مینمود و پس از مدتی جامعه بحرانی و جنبشی میشد. لذا باید از تاریخ معاصر ایران دست گرفت و دانست که لزوماً با هر تغییر سیاسی ، به خوب شدن وضع، مردمسالاری و توسعه همه جانبه نمیرسیم. جنبشها باید قبل از پیروزی با گسترش فضای عرصۀ نقد و بررسیِ مهمترین معضلات و شکافهای جامعه را واقعاً به بحث بگذارند (و الآن فضای مجازی آن را ممکن میکند) و همه نیروها اعم از صاحبنظران، نیروهای سیاسی، قربانیان شکافهای اجتماعی وارد بحث بشوند، معضلات را حلاجی کنند و برمبنای عقل جمعی و وفاق جمعی راه حلها را احصا کنند. اگر چنین عرصهای قبل از موفقیت جنبش شکل نگیرد دوباره بعد از پیروزی شکافهای و معضلات اجتماعی سرباز میکند و روند نهادینه شدن مردمسالاری و توسعه با مشکل روبرو میشود. بر این مبنا حرف من این است که اکنون که جنبش سبز هنوز مطالباتش تحقق نیافته، فرصت بسیار خوبی است که جنبش سبز و رهبران آن در عرصه عمومی بحث و گفت و گو راجع به شکافها و معضلات جامعه را رونق بدهند.
این شکافها و معضلات کداماند؟
جلایی پور: به نظر من از جمله شکافها و معضلاتی که میتواند توسط همه نیروهای جامعه بهطور مرتب در عرصه عمومی مورد نقد و بررسیهای راهگشا قرار گیرد اینها است. البته این لیست ۸ گانه پیشنهادی است و میتواند تغییر کند و همچنین پارهای از شکافهایی که اشاره میکنم بر روی هم همپوشانی دارد.
۱- همه میدانیم پر کردن مهمترین شکاف موجود جامعۀ ایران یعنی شکاف دولت و ملت به تحقق سازوکارهای مردمسالاری (که در قانون اساسی پیشبینی شده) نیاز دارد. ولی به نظر من این نقطه نظر خیلی کلی است و به بحث همه صاحبنظران خصوصاً نیروهای سیاسی مختلف (اعم از سبزهای اصلاحطلب، اصولگرای میانهرو و سبزهای انقلابی) نیاز دارد. به نظر من در شرایطی که پارهای از مسؤلان که گرفتار شرایط گلخانهای شدهاند، از این شکاف خیلی غفلت کردهاند و آینده جامعه ایران را غیر قابل پیشبینی کردهاند. هرچه این غفلت ادامه پیدا کند برقراری نظم پایدار در جامعه با هزینههای بیشتری همراه خواهد بود.
۲- دومین شکاف این است: شکاف میان بخش آسیب دیدۀ جامعه و بخش کمتر آسیب دیده آن. الآن جامعه ایران به دو بخش تقسیم شده است. یک بخش آن، آن بخشی است که از آسیبهای جدی و خانمانسوز رنج میبرد. مثل ده میلیون فقیر مطلق، هشت میلیون حاشیه نشین، یک و نیم میلیون تا سه میلیون معتاد، ده میلیون افسرده. بخش دیگر جامعه همین اقشار متوسط شهری و روستایی هستند که کمتر در معرض آسیبهای حاد هستند. این دو بخش جامعه یک شبه درست نشده و یک علت هم ندارد و یک شبه هم پس از پیروزی جنبش سبز حل نمیشود. همه صاحبنظران و نیروهای اجتماعی برای توصیف و تحلیل این شکاف لازم است وارد بحث شوند. هم اکنون جنبش سبز بیشتر متکی به بخش سالم و آسیب ندیده جامعه است. و اقتدارگرایان تندرو (به جای درمان بخش آسیب دیده) بوسیله پول نفت از بخش آسیبدیدۀ جامعه برای سازمانهایِ ضربتی خود یارگیری میکنند. این شکاف باید در سطح همه مناطق جامعه ایران توسط کسانی که شاهد آن هستند و دارای نظر هستند، به بحث گذاشته شود. (شکاف مذکور در عرصه کنونی ایران بیشتر از منظر شکاف غنی و فقیر و شکاف مرکز پیرامون مورد بحث قرار میگیرد. این بحثها نیازمند این است که بلحاظ توصیفی، تحلیلی و راهبردی غنی شود).
۳- شکاف بعدی شکاف در دو نوع سبک زندگی است. به نظر من این درست است که جامعه ایران هم به لحاظ تاریخی و هم در شرایط کنونی دارای سبکهای متکثر و گوناگون زندگی بوده و هست. ولیکن به رغم این گوناگونی هم اکنون ما در جامعه با یک وضعیت دو قطبی هم روبرو هستیم. یعنی شکاف میان سبک زندگی مذهبیها- خودیها با غیر مذهبیها- سکولارها. بااینکه جنبش سبز تقویت کنندۀ این دوقطبی نیست و از تکثرگرایی در جامعه در چارچوب قانون و حقوق شهروندی دفاع میکند و اصلاً مدافع بخش خاکستری جامعه است. ولیکن پر شدن این وضع دو قطبی نیازمند بحث و گفت و گوی زیادی است. درمان این دوقطبی وهمزیستی بین اقشار مختلف با سبکهای مختلف، فرآیند آسانی در جامعه ایران نیست و به گفت و گویی مستمر نیاز دارد. تجربۀ چهاردهۀ گذشتۀ ترکیه برای ما خیلی درسآموز است.
۴- معضل بعدی به مافیاهای اقتصادی که در سالهای اخیر رشد فزاینده پیدا کرده است، مربوط میشود. این پدیده هم اکنون در بخش پنهان جامعه با قدرت دارد به حیات خود ادامه میدهد و بند ناف آن به پول نفت وابسته است. این پدیده نیازمند این است که در پناه روشنگریهای صاحبنظران توصیف و تبیین شود و از بخش پنهان جامعه بیرون بیاید. این فساد پنهان مثل خوره و سرطان فعالیت سازنده اقتصادی (و حتی اخلاقی) جامعه را فلج کرده است.
۵- شکاف قومیت- ملیت به شدت محتاج بحث و بررسی در عرصه عمومی است. همانطور که اشاره شد هم اکنون صحنه سیاسی جامعه درگیر سه نوع ملیگراییِ مدنی، عظمت طلب و قومی است. این ملیگراییها یک شبه بوجود نیامده و پس از تقویت دموکراسی در ایران یک شبه هم سر و سامان نمیگیرد. جامعه ایران به شدت نیازمند بحث راجع به محتوا و پیامدهای انواعِ ملیگرایی است.
۶- شکاف جنسیتی نیز همچنان نیازمند بحث و گفت و گو است. این شکاف و چالش رابط مستقیم با چالش سبکهای زندگی دارد و در شرایط فعلی فقط سر این کوه یخ پیدا است. بعنوان مثال یکی از مسائل بغرنج این شکاف بحث حقوق زنان و حجاب است و شما میتوانید در بخش پنهان جامعه ببینید که کاملاً جامعه دو قطبی شده است، حتی درون خانوادهها را قطبی کرده. لذا جامعه نیازمند بحث در این زمینه است.
۷- معضل بعدی، معضل نسبت مبارزات مدنی با مبارزات سیاسی در این جنبش است. همانطور که میدانید در شرایط امنیتی فعلی این بعد مبارزات مدنی جنبش سبز است که فعال است و تمام کوشش اقتدارگرایان این است که بعد سیاسی جنبش از طریق مهار رهبران و فعالان سیاسی آن فلج شود. لذا یکی از بحثهای مهم این است که چگونه میتوان با التزام به روشهای مسالمتآمیز و قانونی و در شرایط امنیتی فعلی بُعدِ مبارزات سیاسی جنبش پا به پای مبارزات مدنی آن به پیش برود.
۸- مشکل بعدی مشکل مباحث مربوط به چگونگی مذاکره و گفت و گو با اقتدارگرایان است یا همان بحث چگونگی آشتی ملّی است. همانطور که میدانید اولاً هنوز اقتدارگرایان آماده گفت و گو نشدهاند ولیکن همانطور که ذکر شد اقتدارگرایان آب در آسیاب میکوبند و با اقدامات کور خود حرکت توسعه ایران را نسبت به ترکیه، مالزی کند میکنند و دیر یا زود شرایط به سمتی میرود که نیازمند به گفت و گو میشوند. ثانیاً جنبش سبز یک جنبش مسالمتآمیز است و به دنبال سرنگونی نیست و همیشه برای تحقق مطالبات مردم راه اصلیاش گفت و گو است و معتقد به باز کردن گره با دست است نه با دندان. اما گفت و گو، فرایندی مهم و حساسیت برانگیزی است که خودش نیازمند انواع بحثها است. به بیان دیگر یکی از بحثهای جدی ما بحثهای مربوط به چگونگی آشتی ملّی است. در جوامعی که انقلاب شده معمولاً «آشتی ملّی» یک بحث سازشکارانه است در صورتی که هدف اصلی جنبشهای مدنی رسیدن به آشتی ملّی است نه قهر ملّی. و در شرایطی که خلیجفارس آرایش نظامی گرفته بحث آشتی ملّی از نان شب هم واجبتر است.
من در انتها آرزو میکنم گره مطالبات مردم در جنبش سبز (که توسط آقای موسوی و سایر رهبران اصلاحات با زبانهای مختلف بیان شده) با دست و از طریق گفتوگو و هرچه زودتر باز شود و اینقدر جامعه ایران فرصتهای توسعهای خود را در نقطه حساس از دست ندهد. ولی فکر میکنم تا رسیدن به چنین مقصودی (چون اقتدارگرایان همچنان در وضعیت گلخانهای هستند) جنبش سبز با ایستادگی مدنی و قانونی خود تداوم خواهد یافت ولی تا پیروزی جنبش همۀ نیروهای اجتماعی میتوانند همزیستی با یکدیگر را همچنان تمرین کنند و یکی از بهترین مظاهر این همزیستی، گفت و گو دربارۀ معضلات و شکافهای جامعه به زبان مدنی است. جالب اینکه اساساً یکی از مؤلفههای بنیادی این جنبش همین بحث و گفتوگوها بود. پیروزی این جنبش تاکنون تسخیر خیابانها نبوده بلکه سرافرازی در ساحت اخلاقی جامعه بوده، اقناع قلبها و افکار بوده است، استواری بر اصول اخلاقی، مدنی و مردمسالارانه بوده است. لذا حرف من این است که همین بُعد را باید تقویت کرد که خیلی هم بهداشتی و هم مؤثر است. سخن خود را با دعا برای آزادی همه زندانیان سیاسی (که قربانی تخیلات و توهمات اقتدارگرایان شدهاند) به پایان میبرم. یادتان باشد معدل جوانان زندانی سیاسی در اوین فوقلیسانس است. تعداد قابل توجهی از آنها برندگان طلاها و نقرههای المپیاد هستند. لذا اقتدارگرایان تندرو از این نظر پیشرو در جهان هستند. زیرا در هیچ جای دنیا زندانی سیاسی مثل اوین با ترکیبی از جوانترین و صادقترین نخبگان کشور نمیتوانید پیدا کنید. زیاد حرف زدم، ببخشید.
ممنون از فرصتی که در اختیار کلمه قرار دادید