یادداشتی از ژیلا بنی یعقوب:
زندانی های ایرانی و فلسطینی عید فطرشان فرقی با روزهای دیگر نداشت!
زندانی های ایرانی و فلسطینی عید فطرشان فرقی با روزهای دیگر نداشت!
. ادامه راه سبز(ارس): ژیلا بنی یعقوب، روزنامه نگار در تازه ترین مطلبش در وبلاگ شخصی خود که هم زمان با عید سعید فطر نوشته ،خبر داده است که زندانیان بند ۳۵۰ اوین بعد از دو ماه که از قطع تلفن هایشان می گذرد ،در روز عید فطر نیز اجازه تماس با خانواده هایشان را پیدا نکردند.بنی یعقوب در نوشته خود مروری نیز بر مطلب خبرگزاری فارس داشته که اظهار تاسف کرده بود « روز عید فطر برای زندانی های فلسطینی تفاوتی با روزهای دیگر ندارد.»
وي نوشته است: «فقط یک درصد احتمال می دادم که بعد از دو ماه قطع تماس های تلفنی زندانیان بند 350 ،مسوولان زندان اوین و یا دادستان تهران اجازه بدهند که فقط و فقط هرکدام از زندانی ها امروز بتوانند فقط یک دقیقه با خانواده های خود صحیت کنند.اما حتی در عید فطر هم چنین اجازه ای نیافتند و این بود که روز عیدفطر نیز برای شان مثل همه روزهای گذشته شد» بني يعقوب همچنين تاكيد كرده است: « احساس زندانی های فلسطینی را بهتر از کارکنان خبرگزاری دولتی فارس می فهمم. من خودم در روزهای عید در اوین بوده ام و با تمام وجودم این را حس کرده ام که روزهای عید در اوین نه فقط فرقی با روزهای دیگر ندارد که دلگیرتر نیز هست.»
متن یادداشت وبلاگی ژیلا بنی یعقوب در باره زندانیان بند ۳۵۰ اوین در روز عید فطر، به این شرح است:
همین الان در خبرگزاری فارس خواندم که همکاران این خبرگزاری دولتی ناراحت هستند که روز عید فطر برای زندانی های فلسطینی در زندان های رژیم صهیونیستی تفاوتی با روزهای دیگر ندارد و رژیم صهیونیستی حتی روز عید فطر را به اسرای فلسطینی اجازه نمیدهد که در کنار یکدیگر این روز را تکریم کنند و بسیاری از آنها در سلول انفرادی به سر میبرند.
من هم به عنوان خانواده یک زندانی سیاسی در ایران بسیار متاسفم که روز عید فطر برای زندانی های فلسطینی تفاوتی با روزهای دیگر ندارد و شاید احساس خانواده های فلسطینی را بسیار بهتر از کارکنان خبرگزاری دولنی فارس لمس کنم چرا که می توانم همذات پنداری کنم .چرا که می توانم بفهمم وقتی یک زندانی فلسطینی حتی در روز عید فطر نمی تواند با خانواده اش تماس بگیرد،هم خودش و هم خانواده اش چه احساسی دارند؟
چون فقط یک درصد احتمال می دادم که بعد از دو ماه قطع تماس های تلفنی زندانیان بند ۳۵۰ ،مسوولان زندان اوین و یا دادستان تهران اجازه بدهند که فقط و فقط هرکدام از زندانی ها امروز بتوانند فقط یک دقیقه با خانواده های خود صحیت کنند.اما حتی در عید فطر هم چنین اجازه ای نیافتند و این بود که روز عیدفطر نیز برای شان مثل همه روزهای گذشته شد.بدون تلفن و بدون تماس با خانواده.
چون در خبرها خوانده بودم که هم زمان با عید فطر قرار است یکی از زندانی های آمریکایی در ایران بعد از یکسال آزاد شود،احتمال دادم شاید زندانیان ایرانی در بند ۳۵۰ نیز از این شانس برخوردار شوند که بعد از دوماه دستشان به تلفن برسد .می بینید!توقع من خیلی زیاد نیست !من در روز عید فطر منتظر آزادی بهمن و بقیه زندانی های سیاسی نبودم.من فقط در انتظار زنگی از اوین بودم.همین !
احساس زندانی های فلسطینی و خانواده هایشان را خیلی خوب می فهمم ،چون مادر هشتاد و چند ساله بهمن که بیمار است و زمین گیر و ماههاست که صدای پسرش را نشنیده، احتمال می داد امروز مقامات زندان های جمهوری اسلامی به حرمت عید بزرگ مسلمانان به فرزندش اجازه بدهند فقط یک دقیقه به او تلفن بزند و بگوید :مادر!عیدت مبارک !اما هیچ زنگی از اوین برای او به صدا درنیامد،نه برای او و نه برای دیگر مادران زندانی ها.
احساس زندانی های فلسطینی و خانواده هایشان را خیلی خوب می فهمم. چرا که می دانم امروز در بند ۳۵۰ نه فقط روزی مثل بقیه روزها که روزی سخت تر از بقیه روزهاست .می دانم که بهمن و سایر دوستانش از صبح که از خواب برخاسته اند به خانواده های خود فکر کرده اند ،به مادرهای رنجدیده ،به فرزندان خردسال ،به همسران دلتنگ . می توانم تصور کنم زندانی های فلسطینی هم درست مثل زندانی های ما همین احساس را داشته اند .
می دانم زندانی های بند ۳۵۰ امروز حوصله نداشته اند که حتی کارهای معمولی هر روزشان را انجام بدهند و روی تخت هایشان چمباتمه زده اند و سعی کرده اند به خانواده شان فکر کنند و صد بار آرزو کرده اند که مسوولان زندان اجازه بدهند در این روز یک تلفن کوتاه بزنند اما بعد خیلی زود یادشان آمده است که به خاطر روز عید حتی مسوولان زندان در محل کارشان حاضر نیستند،چون مسوولان زندان می خواسته اند در کنار خانواده شان باشند.
احساس زندانی های فلسطینی را در سلول انفرادی در روز عید درک می کنم ،چون درعیدی دیگر در سلولی انفرادی بوده ام و بهمن نیز درعیدهای متعدد مذهبی از جمله فطر در سلول انفرادی بوده است. احتما لا ! البته فقط احتمالا !احساس من خیلی واقعی تر از احساسات کارکنان یک خبرگزاری دولتی است که وصف سلول های انفرادی را در خبرها و شاید رمان ها خوانده اند.
احساس زندانی های فلسطینی را می فهمم .چون بارها از بهمن شنیده ام روز های عید در زندان نه فقط فرقی با روزهای دیگر نمی کند که غم انگیزتر است ،چون در چنین روزی زندانی ها نبود خانواده و دوری از آنها را بیشتر حس می کنند.
احساس زندانی های فلسطینی را بهتر از کارکنان خبرگزاری دولتی فارس می فهمم .می دانم که در روز بزرگ مسلمانان کسی به آنها شیرینی تعارف نمی کند و غذای شان مثل هر روز دیگری بدون کیفیت و بدمزه است .چون می دانم که نه در روز عید نوروز و نه در اعیاد مذهبی از جمله عید فطر هیچ کس به زندانیان اوین و رجایی شهر و اغلب زندان های ایران کسی به زندانیان شیرینی تعارف نمی کند.
من خودم در روزهای عید در اوین بوده ام و با تمام وجودم این را حس کرده ام که روزهای عید در اوین نه فقط فرقی با روزهای دیگر ندارد که دلگیرتر نیز هست.
من احساس زندانی های فلسطینی و خانواده هایشان را عمیقا درک می کنم و ارزو می کنم هرچه زودتر این روزهای سخت برای آنها تمام شود .من می دانم زندانی های فلسطینی و خانواده هایشان نیز برای ما و زندانی های ما دعا می کنند که این روزهای سخت تمام شود.من از راه دور دست خانواده های زندانیان فلسطینی را می فشارم و به آنها می گویم عیدتان مبارک! روزی زندگی برای شما و ما سبز خواهد شد.
بخشي از نامه فخرالسادات محتشمي پور در روز جمعه (عيد فطر)به دادستان:
آقاي دادستان
...مردان و زنانی در این عید بزرگ برای حق گویی به دست برادران هم کیش و هم وطن خود از جشن عید بازماندند وکسی ککش هم نگزید و حالا اشک تمساح این سخت دلان نازک گوی برای اسرای مسلمین و آزار آنان توسط اسرائیلی ها در خانه همسایه چقدر مضحک است. مصداق یک بام و دو هوا؟ مصداق چراغ روا شده به مسجد در اوج تاریکی خانه. واقعا شرم آور است که این وسواسان خنّاس که در خانه خود هنری جز سست کردن بنیان خانواده ندارند خانه همسایه را می پایند که مبادا جراحتی بر روحی بنشیند و اینان را نیز متألم سازد؟ تألم دل های سخت. شعبده های مکرر تبلیغات چی های فریبکار.
آفای دادستان
شما خود مستحضرید که دستگاه های تبلیغی کودتا همّ خود را مصروف به اتمام رساندن پروژه رسوا و ناکام خویش کرده اند و لابد قرار نیست دستگاه قضاء در این مقطع مانند روزهای پس از انتخابات، روزهای طلایی بیداد دادستان کودتا، تسلیم اوامر کودتاگران باشد. پس این گونه فشارها و تضییق ها و استنکاف از دادن حقوق زندانیان و خانواده هایشان برای چیست؟
آقای دادستان
من به شما عیدتان را تبریک می گویم و متأسفم که بچه های مسلمان ما نه در کشورهای همسایه بله همین جا، در همین کشوری که قرار بود ام القرای مسلمین باشد، براثر ستم هم کیشان، در این عید، لبشان به خنده باز نشد. شما جشن بگیرید و شادمانی کنید و بدانید که اشک چشم فرزندان زندانیان بی گناه برای همیشه نان خورش سفره های ستمکاران است. و آه مادران و پدران پیر آنان تا ابد در گوش آنان خواهد پیچید و خواب آرام را از آنان خواهد گرفت. فرزندان ما دیگر برای شناخت ظالم صفحات تاریخ را ورق نمی زنند. این کتاب یک صفحه گشاده دارد که آن به آن بر آن تصویر می شود و چهره کریه ستم از میان سطور و واژه های کج و معوج جلوه گری می کند. عجوزه زشت بدکاری که پلشتی را با خود در گستره این صفحه گشاده می پراکند و هم زمان منادیان حق و راستی عطر خوش ایمان و امید را بر آن صفحه جاری می کنند و رنگین کمانی دل انگیز را تصویر می کنند که هر صاحب دلی رنگ دلخواه خود را در آن خواهد یافت.
ما خانواده های زندانیان سیاسی امسال هم عید نداشتیم و تا روزی که سایه شوم و منحوس ستم بر کشورمان حکمفرماست عید نداریم و منتظر می مانیم که خداوند وعده مان به صبح داده است «الیس صبح بقریب؟»
شهيد گمنام
۲۰ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۶:۲۰