دغدغه های دختر ده ساله ای که پدرش در نوبتِ اعدام است
• ادامه راه سبز(ارس): موج اعدام ها در ایران همچنان ادامه دارد. بر اساس آنچه کمپین بین المللی حقوق بشر در اطلاعیه ای اعلام کرده است تنها در طول یک ماه نود و هفت حکم اعدام در شهرهای مختلف ایران به اجرا در آمده است و شماری از شهروندان ایرانی همچنان در نوبت اعدام هستند.
افزایش شدید شمار اعدام ها در هفته های اخیر اتحادیه اروپا و همچنین سران جنبش معترضان داخل ایران را به واکنش وا داشت. .
سایت رسمی دادسرای عمومی تقریبا به ویترینِ مشخصی از گزارش آمار اعدام ها بدل شده است و در یک ماهه اخیر تقریبا هیچ خبری در این سایت به جز اخبار مربوط به اعدام شهروندان منتشر نمی شود.
بسیاری از معترضان و سران جنبش معتقدند افزایش شدید آمار اعدام در ایران و شتاب دولت جمهوری اسلامی برای به اجرا در آوردن این احکام ، برای ایجاد رعب و وحشت در میان مردمِ معترض است.
معلمِ شاعری که به اعدام محکوم شد
عبدالرضا قنبری یکی دیگر از دستگیرشدگان عاشورا است از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی به اتهام محاربه از طریق ارتباط با گروههای معاند که از مصادیق این موضوع داشتن ایمیلهای مشکوک و ارتباط با یکی از رسانههای تلویزیونی خارج از کشور عنوان شده به اعدام محکوم شده است. خانواده سه نفره این معلمِ محکوم به اعدام نیز این روزها در اضطراب و نگرانی به سر می برند.
صبح های دوشنبه روز ملاقات با زندانیان، تپه های مقابل اوین ، میزبان سفره ی کوچک نهارِ این خانواده است. "مادر" ، "ساحل" و "احسان" و در نگاه این خانواده ، "ضلع چهارم" سفره عبدالرضا قنبری پدرِ این خانواده است است که روبروی این تپه ها ، پشت درهای بسته نشسته است و آن ها دلشان نیامده که پس از پایان ساعت ملاقات اوین را ترک کنند. به گفته برخی از خانواده های زندانیان، در برخی از روزها ساعت ملاقات که تمام می شود، این خانواده تپه های اوین را ترک نمی کنند، در آخرین فاصله ی ممکن ، قبل از دیوار ها و سیم خاردارها گاهی می نشینند و ناهار را در مقابل اوین به یاد و در کنارِ پدر می خورند.
اما این قصه ی تنها یک روز در هفته نیست ، همسر این معلم ، که خود معلمی دیگر است، بسیاری از روزها راهی دور را پشت سر می گذارد، قبل از ایستگاه ترمینال جنوب، در سه مرحله سوار تاکسی می شود تا از پاکدشت ورامین به اوین برسد ، می گوید : می آیم این جا می نشینم، آرام می شوم و بعد به خانه بر می گردم
اما عبدالرضا قنبری کیست؟ همسر او پیش از این از او به عنوان یک معلم گمنام که عضو هیچ حزب و گروهی نیست یاد کرده بود. هیچ عکسی از او در رسانه ها و سایت های خبری نیست. خانواده اش تنها یک یا دوبار با رسانه ها مصاحبه کرده اند اما نگران هستند که مصاحبه هایشان، احتمالِ نجاتِ این معلم را ببندد.
این شهروند ایرانیِ محکوم به اعدام مردی است که 17 سال دبیر ادبیات در مدرسه های مناطقِ محروم بوده است. برخی از شاگردانِ او می گویند او کسی است که "با محرومیت بچه ها گریسته است".
در مورد عبدالرضا قنبری یکی از شاگردانش می گوید: او معلمی شاعر مسلک است و اتهامِ ارتباط با گروه های سیاسی در موردش سازگار نیست چرا که او در همین نظام آموزشی و با عبور از سیستم سخت گیر گزینش و تحقیق در مورد سوابق کار، سالها در شهر گرمسار و به تازگی در پاکدشت سابقه ی تدریس داشت.
عبدالرضا قنبری معلم ادبیات است و بسیاری دیده اند که او در ملاقات ها با همسر و فرزندانش "شعر" میخواند ، برایشان هر بار شعری تازه می سراید. دختر ده ساله اش "ساحل" هم برای پدر در ملاقات های کابینی شعر می خواند. خانواده ای که واژه ی "اعدام" را نیز به نا همگونی با خویش حمل می کنند. همسر این معلمِ محکوم به اعدام می گوید: دخترم هنوز مفهوم اعدام را نمی داند اما پدرش سعی کرد در یکی از همین ملاقات های کابینی ماجرای صدور حکم اعدام را برای دو فرزندم توضیح دهد که اگر خدای نکرده این حکم اجرا شد به بچه های من شوک وارد نشود.
معلمانی که همدلی کردند، دستگیر شدند
عاشورای 88 عبدالرضا قنبری به همراه دخترش ساحل به خیابان آمده بودند. کسی خارج از مرز ایران به پدر زنگ می زند، آقای قنبری به گفته خانواده اش تلفن را قطع می کند تا بار دیگر زنگ نزند اما همین سندی می شود برای دستگیری او در محل تدریس.
جای عبدالرضا قنبری که در مدرسه خالی می شود ، تا مدت ها هیچ معلمی در آن شهر حاضر نمی شود صندلی این معلم را پر کند ! ، این جای خالی... تا آنکه بالاخره معلمی مهاجر را به عنوان جایگزین به مدرسه می آورند اما در روز اولی که این معلم جانشین به مدرسه می رود، بچه های مدرسه چوب از درخت کنده اند و با تصورات کودکانه شان معلم جانشین را کتک زده اند.
همکاران او نیز ساکت ننشسته اند ، همکاری با نام "..." در خانه ی خود اعلام اعتصاب غذا می کند اما او هم در امان نمی ماند ، و به خاطر همراهی با همکارش دستگیر می شود. ، معلمی دیگر اعلام می کند "اگر حکم اعدام قنبری شکسته نشود ، همهء معلم ها در روز معلم تجمع خواهیم کرد" اما ریاست صنف معلمان نیز دستگیر می شود
اکنون معلمانی که با این معلمِ محکوم به اعدام همراهی و با خانواده اش همدلی کرده اند ، در اوین هستند ، و فرزندان عبدالرضا قنبری نیز در شرایط روحیِ خوبی به سر نمی برند. همسر این معلم، همسر یک "شاعر" است و سهم او از زندگی، شعر های عاشقانه همسرش در تنهایی و یک مسیر طولانی است که گاهی به همراه فرزندانش می رود تا پشت در های اوین و کمی نزدیک تر به عضو دربند خانواده ی خود آرام بگیرد.
آرزوهای دختر خردسالی که پدرش محکوم به اعدام است
دختر عبدالرضا قنبری، معلمِ محکوم به اعدم این روزها به دلیل درس و مدرسه قادر به ملاقات همیشگی با پدر نیست و برادرش «احسان» نوجوانی است که مادر را همراهی می کند. ساحل در یکی از نامه هایش با قلمی کودکانه می نویسد: امروز یکی از آن روزهایی است که تو کنار من نیستی. هر وقت دلم برایت تنگ می شود نامه می نویسم و یا به ساعت آبی رنگی که برای تولدم خریدی نگاه می کنم تا ببینم زمان چقدر سریع می گذرد و تو کنارم نیستی و من روز به روز بزرگتر می شوم و قد می کشم.... تلویزیون به مناسبت روز پدر برنامه های شادِ زیادی داشت و من نتوانستم نگاه کنم چون همش، بچه هایی را نشان می داد که به پدرشان گل می دادند و یا تبریک می گفتند و شاد و خوشحال بودند. اصلا به فکر ما بچه هایی که پدرمان کنارمان نیست نبود، برای همین من خیلی ناراحت شدم و تلویزیون را خاموش کردم...من فقط یک آرزو دارم و آن این که تو بیایی و برای همیشه کنارم باشی....
در یکی از روزهای ملاقات خانواده های زندانیان سیاسی به شدت متاثر شدند وقتی دیدند که ساحل بعد از مدت ها با لباسی زیبا به ملاقات پدر آمده بود و پاهایش را با زحمت بالا آورده بود تا کفش های نویی که خریده بود را به پدر نشان دهد و بعد برایش شعری تازه بخواند.
پیش از این نیز وقتی خانواده جعفر کاظمی در اتاق ملاقات متوجه شده بودند که این زندانی را اعدام کرده اند، فضای اتاق ملاقات به شدت متاثر شده بود و خیلی ها می گفتند عمادالدین باقی قادر به ادامه صحبت های تلفنی اش از پشت کابین نبود، گوشیِ تلفن را زمین گذشته بود و همراه با خانواده های دیگر در این سوی شیشه ها گریه می کرد.
اعدام ها در ایران همچنان ادامه دارد و خانواده ها نگران هستند که چوبه ی دار بعدی نوبتِ کیست
افزایش شدید شمار اعدام ها در هفته های اخیر اتحادیه اروپا و همچنین سران جنبش معترضان داخل ایران را به واکنش وا داشت. .
سایت رسمی دادسرای عمومی تقریبا به ویترینِ مشخصی از گزارش آمار اعدام ها بدل شده است و در یک ماهه اخیر تقریبا هیچ خبری در این سایت به جز اخبار مربوط به اعدام شهروندان منتشر نمی شود.
بسیاری از معترضان و سران جنبش معتقدند افزایش شدید آمار اعدام در ایران و شتاب دولت جمهوری اسلامی برای به اجرا در آوردن این احکام ، برای ایجاد رعب و وحشت در میان مردمِ معترض است.
معلمِ شاعری که به اعدام محکوم شد
عبدالرضا قنبری یکی دیگر از دستگیرشدگان عاشورا است از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی به اتهام محاربه از طریق ارتباط با گروههای معاند که از مصادیق این موضوع داشتن ایمیلهای مشکوک و ارتباط با یکی از رسانههای تلویزیونی خارج از کشور عنوان شده به اعدام محکوم شده است. خانواده سه نفره این معلمِ محکوم به اعدام نیز این روزها در اضطراب و نگرانی به سر می برند.
صبح های دوشنبه روز ملاقات با زندانیان، تپه های مقابل اوین ، میزبان سفره ی کوچک نهارِ این خانواده است. "مادر" ، "ساحل" و "احسان" و در نگاه این خانواده ، "ضلع چهارم" سفره عبدالرضا قنبری پدرِ این خانواده است است که روبروی این تپه ها ، پشت درهای بسته نشسته است و آن ها دلشان نیامده که پس از پایان ساعت ملاقات اوین را ترک کنند. به گفته برخی از خانواده های زندانیان، در برخی از روزها ساعت ملاقات که تمام می شود، این خانواده تپه های اوین را ترک نمی کنند، در آخرین فاصله ی ممکن ، قبل از دیوار ها و سیم خاردارها گاهی می نشینند و ناهار را در مقابل اوین به یاد و در کنارِ پدر می خورند.
اما این قصه ی تنها یک روز در هفته نیست ، همسر این معلم ، که خود معلمی دیگر است، بسیاری از روزها راهی دور را پشت سر می گذارد، قبل از ایستگاه ترمینال جنوب، در سه مرحله سوار تاکسی می شود تا از پاکدشت ورامین به اوین برسد ، می گوید : می آیم این جا می نشینم، آرام می شوم و بعد به خانه بر می گردم
اما عبدالرضا قنبری کیست؟ همسر او پیش از این از او به عنوان یک معلم گمنام که عضو هیچ حزب و گروهی نیست یاد کرده بود. هیچ عکسی از او در رسانه ها و سایت های خبری نیست. خانواده اش تنها یک یا دوبار با رسانه ها مصاحبه کرده اند اما نگران هستند که مصاحبه هایشان، احتمالِ نجاتِ این معلم را ببندد.
این شهروند ایرانیِ محکوم به اعدام مردی است که 17 سال دبیر ادبیات در مدرسه های مناطقِ محروم بوده است. برخی از شاگردانِ او می گویند او کسی است که "با محرومیت بچه ها گریسته است".
در مورد عبدالرضا قنبری یکی از شاگردانش می گوید: او معلمی شاعر مسلک است و اتهامِ ارتباط با گروه های سیاسی در موردش سازگار نیست چرا که او در همین نظام آموزشی و با عبور از سیستم سخت گیر گزینش و تحقیق در مورد سوابق کار، سالها در شهر گرمسار و به تازگی در پاکدشت سابقه ی تدریس داشت.
عبدالرضا قنبری معلم ادبیات است و بسیاری دیده اند که او در ملاقات ها با همسر و فرزندانش "شعر" میخواند ، برایشان هر بار شعری تازه می سراید. دختر ده ساله اش "ساحل" هم برای پدر در ملاقات های کابینی شعر می خواند. خانواده ای که واژه ی "اعدام" را نیز به نا همگونی با خویش حمل می کنند. همسر این معلمِ محکوم به اعدام می گوید: دخترم هنوز مفهوم اعدام را نمی داند اما پدرش سعی کرد در یکی از همین ملاقات های کابینی ماجرای صدور حکم اعدام را برای دو فرزندم توضیح دهد که اگر خدای نکرده این حکم اجرا شد به بچه های من شوک وارد نشود.
معلمانی که همدلی کردند، دستگیر شدند
عاشورای 88 عبدالرضا قنبری به همراه دخترش ساحل به خیابان آمده بودند. کسی خارج از مرز ایران به پدر زنگ می زند، آقای قنبری به گفته خانواده اش تلفن را قطع می کند تا بار دیگر زنگ نزند اما همین سندی می شود برای دستگیری او در محل تدریس.
جای عبدالرضا قنبری که در مدرسه خالی می شود ، تا مدت ها هیچ معلمی در آن شهر حاضر نمی شود صندلی این معلم را پر کند ! ، این جای خالی... تا آنکه بالاخره معلمی مهاجر را به عنوان جایگزین به مدرسه می آورند اما در روز اولی که این معلم جانشین به مدرسه می رود، بچه های مدرسه چوب از درخت کنده اند و با تصورات کودکانه شان معلم جانشین را کتک زده اند.
همکاران او نیز ساکت ننشسته اند ، همکاری با نام "..." در خانه ی خود اعلام اعتصاب غذا می کند اما او هم در امان نمی ماند ، و به خاطر همراهی با همکارش دستگیر می شود. ، معلمی دیگر اعلام می کند "اگر حکم اعدام قنبری شکسته نشود ، همهء معلم ها در روز معلم تجمع خواهیم کرد" اما ریاست صنف معلمان نیز دستگیر می شود
اکنون معلمانی که با این معلمِ محکوم به اعدام همراهی و با خانواده اش همدلی کرده اند ، در اوین هستند ، و فرزندان عبدالرضا قنبری نیز در شرایط روحیِ خوبی به سر نمی برند. همسر این معلم، همسر یک "شاعر" است و سهم او از زندگی، شعر های عاشقانه همسرش در تنهایی و یک مسیر طولانی است که گاهی به همراه فرزندانش می رود تا پشت در های اوین و کمی نزدیک تر به عضو دربند خانواده ی خود آرام بگیرد.
آرزوهای دختر خردسالی که پدرش محکوم به اعدام است
دختر عبدالرضا قنبری، معلمِ محکوم به اعدم این روزها به دلیل درس و مدرسه قادر به ملاقات همیشگی با پدر نیست و برادرش «احسان» نوجوانی است که مادر را همراهی می کند. ساحل در یکی از نامه هایش با قلمی کودکانه می نویسد: امروز یکی از آن روزهایی است که تو کنار من نیستی. هر وقت دلم برایت تنگ می شود نامه می نویسم و یا به ساعت آبی رنگی که برای تولدم خریدی نگاه می کنم تا ببینم زمان چقدر سریع می گذرد و تو کنارم نیستی و من روز به روز بزرگتر می شوم و قد می کشم.... تلویزیون به مناسبت روز پدر برنامه های شادِ زیادی داشت و من نتوانستم نگاه کنم چون همش، بچه هایی را نشان می داد که به پدرشان گل می دادند و یا تبریک می گفتند و شاد و خوشحال بودند. اصلا به فکر ما بچه هایی که پدرمان کنارمان نیست نبود، برای همین من خیلی ناراحت شدم و تلویزیون را خاموش کردم...من فقط یک آرزو دارم و آن این که تو بیایی و برای همیشه کنارم باشی....
در یکی از روزهای ملاقات خانواده های زندانیان سیاسی به شدت متاثر شدند وقتی دیدند که ساحل بعد از مدت ها با لباسی زیبا به ملاقات پدر آمده بود و پاهایش را با زحمت بالا آورده بود تا کفش های نویی که خریده بود را به پدر نشان دهد و بعد برایش شعری تازه بخواند.
پیش از این نیز وقتی خانواده جعفر کاظمی در اتاق ملاقات متوجه شده بودند که این زندانی را اعدام کرده اند، فضای اتاق ملاقات به شدت متاثر شده بود و خیلی ها می گفتند عمادالدین باقی قادر به ادامه صحبت های تلفنی اش از پشت کابین نبود، گوشیِ تلفن را زمین گذشته بود و همراه با خانواده های دیگر در این سوی شیشه ها گریه می کرد.
اعدام ها در ایران همچنان ادامه دارد و خانواده ها نگران هستند که چوبه ی دار بعدی نوبتِ کیست
مسیح علی نژاد
ساحل جان در فکر این نیستم که در قلب جوانت تخم خشم و نفرت بکارم.بلکه درد دلی نه از روی ترحم و هراس با تو و دگر گلهای بهار سرزمین من.پداران ما چنان ذوق زده بودند که ایران بهشتی خواهد شد بر روی زمین(آب مجانی -برق مجانی-قبرستانها دیگر رنگ آزادیخواهان را نخواهند دید و هیچ کس بخاطر عقیده و اندیشه اش زندانی و قربانی نخواهد شد.و هزار وعده البته با فریب)دژخیمان ایران و آزادی با گردن کجی و دروغ آمدند و از پداران ساده لوح و بیخبر که روزی فرزندان آنها را در برابر چشمانشان حلقه آویز خواهند کرد.این است سرگذشت نسل سوخته که توسط پدران ذوق زده صورت گرفت.حال ای نو گل بهار سرزمین من چه باید کرد؟مگر می شود در برابر آینده شماها و فرزندان به دنیا نیامده خاموش بود.مگر میشود ایران را در چنگال ددمنشان و رسواشدگان به حال خود گذاشت.این را میدانم که من سراپا خشم و گیرنده انتقام از این ویران گران نطفه های شیطان که با نام خدا می کشند و با نام خدا هستی مان را بر باد میدهند.و اگر روزی به دست آنها از پای درایم روزگاری نو گلی از سرزمین من لاله بر گور من خواهد گذاشت و به یاد خواهد آورد که به خاطر آیندهگان هرگز ذوق زده نشود و آزادی خود و کودکان سرزمینش را به هیچ قیمتی نفروشد(شوریده حال)
ناشناس
۱۵ بهمن ۱۳۸۹ ساعت ۰:۲۰ای نو گل بهار سرزمین من.من هم شعری برای تو دارم و هدیه به در یوزگان و نطفه های شیطان و ریاکاران که بدانند اگر کسی بر خاک افتاد دگری علم(پرچم) او را برخواهد داشت.(می توانی نانم را بدزدی/قلب امیدوارم را نشانه روی/اما هرگز بر سرزمینم /و آزادی م/چنگ میفکن/که فریاد کشان و آتشفشان خواهم شد.(شوریده حال)
ناشناس
۱۵ بهمن ۱۳۸۹ ساعت ۰:۲۱